Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

صلح‌طلبی، هدف غاییِ سیاست

اندیشه سالار سپهر سیاست، ارج نامۀ دکتر سید محمد رضوی، به کوشش ابوالفضل دلاوری، خانه اندیشمندان علوم انسانی، فروردین 1398

 

مقدمه

اگر بخواهیم هدف غاییِ سیاست را ترسیم کنیم، آن هدف چیست؟ بعضی گفته اند هدف سیاست رسیدن به قدرت، حفظ قدرت و افزایش قدرت است. بعضی دیگر، بر این باوراند که سیاست در پی تأمین توسعۀ اقتصادی و رفاه مادی جامعه های بشری است. در برابر، اخلاق گرایان و دین باوران، هدف سیاست را نیل به جامعه ای اخلاقی و معنوی می دانند. از سوی دیگر، لیبرال ها هدف سیاست را گسترش آزادی های فردی و اجتماعی در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عنوان می کنند. در کنار اینان، کسانی تأمین امنیت را هدف بنیادین سیاست دانسته اند.

بی تردید، کسب قدرت، تأمین رفاه مردم، جامعۀ اخلاقی و معنوی، بسط و گسترش آزادی ها به عنوان گرانیگاه حقوق بنیادین بشر و تأمین امنیت فردی و اجتماعی و بسیاری هدف های دیگر، می تواند برای سیاست پذیرفته شود. پرسش اساسی این است که دستیابی به این هدف ها در سیاست ورزی، درگرو نیل به کدام هدف بنیادین است که نبودِ آن، هدف های مرحله ای را  با ناکامی روبه رو می کند؟

به باورمن، هدف غایی سیاست رسیدن به صلح و زیست صلح آمیز است. اگر مردمی در صلح و آرامش درکنار یکدیگر زندگی نکنند، چگونه می توانند به هدف های فردی و اجتماعی دست یابند؟ گیریم که کسانی در سرزمینی به قدرت برسند، در حفظ قدرت و افزایش آن، چه راهی جز سیاست صلح آمیز را  می توانند در پیش بگیرند؟ تأمین توسعۀ اقتصادی و رفاه مادی نیز در گرو برخورداری از زندگی صلح آمیز  در سطوح ملی، منطقه ای و جهانی است. اخلاق و معنویت نیز در وضعیت جنگ و ناامنی به دست نمی آید و تحصیل آن به صلح نیازدارد. اگر جامعه ای از نعمت صلح بی نصیب باشد، نه بهره ای از حق بنیادین آزادی می برد، نه دستاوردهای آن عاید جامعه های بشری می شود. به دست آوردن امنیت و  آرامش نیز از رهگذر صلح به کف می آید. چه بسا جامعه هایی که از امنیت برخورداراند، اما امنیت و آرامش آنان در  استبداد، خفقان، و نظم و آرامش گورستانی سامان یافته است. پس امنیت نیز هدف سیاست است، اما هدف غایی آن نیست. اگر جامعه ای، کشوری و منطقه ای در صلح زندگی کند، همۀ امکانات، استعدادها و خوبی ها می تواند زیر چتر فراگیر صلح فراهم آید. دربرابر، جنگ و ستیر، همه چیز را در لهیب آتش خود می سوزاند و به خاکستر تبدیل می کند.

جنگ در هر حد و اندازه ای و با هر طول و عرضِ زمانی و مکانی، یک«وضعیت» (state)است. جنگ به مثابۀ وضعیت، به طور تصادفی در آثار توماس هابر، جان لاک، ژان ژاک روسو و ایمانوئل کانت تکرار نشده است. جنگ وضعیتی گذرا است، قاعده نیست بلکه استثناء است. یک ملت نمی تواند عمری در وضعیت جنگی دست و پا بزند و رنج بکشد. یک ملت نمی تواند هر سال، هر ماه، هر روز و هر ساعت چشم به آسمان و زمین بدوزد و به بیند آیا بمب افکنی بر سرِ او بمب می ریزد یا نه، و آیا موشکی، خمپاره ای و توپی پیش پای او منفجر می شود یا نه. انسان برای کشتن و کشته شدن آفریده نشده است. حتی حیوانات نیز قاعدۀ زیست جمعیشان کشتن و کشته شدن- به ویژه میان همنوعانشان- نیست. البته جنگ واقعیتی دردناک، ویرانگر و شرم آور است. بی تردید «جنگ تهاجمی» زیر هر عنوانی، اعم از کشورگشایی، دستیابی به منافع مادی، انتقام جویی، رسالت دینی، وظیفۀ اخلاقی، اغراض ایدئولوژیک، افتخارآفرینی و مانند این ها، همگی مردود است و نشانگر رفتار ضد انسانیِ دولت ها و اشخاصی است که به آن دست می زنند. تنها جنگ موجّه از نظر عقلانی، اخلاقی و دینی، «جنگ دفاعی» است. جنگ دفاعی نیز آداب، چارچوب ها و محدودیت های اخلاقی و حقوقیِ خاص خود را دارد وگرنه هرگز نمی تواند توجیه پذیر باشد(محمودی،1393: 160-149).

جنگ تهاجمی چهرۀ مخوف و خانمان برانداز سیاست ورزیِ صلح ستیز و تجاوزکارانه است. آنان که جنگ و خشونت را تئوریزه و ترویج می کنند، استعداد و توانایی صلح اندیشی، صلح آفرینی و صلح زیستی ندارند. آنچه هنرمندانه و دشوار است، صلح سازی است نه تخریب و ویران سازی. هر آدم فرومایه ای می تواند زیر یک ساختمان بزرگ دینامیت کار بگذارد و بنایی را که طی چند سال با تلاش ده ها و صدها تولید کننده، مهندس، بّنا و کارگر ساخته شده، به طرفه العینی منفجر و نابود سازد. اگر مبنای محاسبه، 24 ساعت کار در هر شبانه روز باشد، ساختن یک بنا در طی 1 سال 8760 ساعت و طی 10 سال 87600 ساعت  به طول می انجامد، اما طول مدت ویران کردن آن فقط به 1 دقیقه وقت نیاز دارد! اکنون در نظر بگیرید که جنگ در گسترۀ یک کشور، قاره و جهان چه مصائبی به بارمی آورد و با جان میلیادها انسان، دانش، هنر، فرهنگ، تمدن، و صنعت بشری چه می کند؟

 

«بایدها» و «نباید»های دستیابی به صلح

چه باید کرد تا صلح در جامعۀ های انسانی به عنوان یک هدف نهایی در سیاست پذیرفته شود و در نظام عقلانی و اخلاقی شهروندان به ارزشی پایدار تبدیل گردد؟ در پاسخ به این پرسش بنیادین، دو وجه سلبی و ایجابی یا بایدها و نباید هایی را می توان درنظر گرفت که به باور صاحب این قلم، مهم ترین و اساسی ترینِ آن ها از این قرار است:

 

یکم. نبایدها

 

1.دوری جستن از ادبیات خشونت آمیز و نفرت انگیز

 در وجه سلبی، بیش از همه باید از ادبیات خشونت آمیز و گفتار تنفر انگیز دوری جست. ادبیات خشونت آمیز و نفرت انگیز از طریق کلام، نوشتار، شکل، صدا، تصویر و حجم در قالب های گوناگون می کوشد خشونت گری و نفرت پراکنی را به عنوان یک ارزش اخلاقی، مذهبی و ایدئولوژیک در جامعه ترویج کند. استفاده از فیلم، سریال های تلویزیونی، تئاتر، سرود و ترانه، شعر، برنامه های مستند، سخنرانی و حتی اخبار، می تواند حامل ترویج خشونت و نفرت در میان مردم به ویژه جوانان باشد. مهم ترین عوامل برانگیزندۀ خشونت عبارت است از قدرت طلبی، انتقام جویی، سودجویی مادی، تصورِ انجام وظیفۀ اخلاقی و دینی، یا خودنمایی. تبعیض و نابرابریِ غیر عادلانه نیز می توانند اشخاصی را به اِعمال خشونت وادارد. نیز می توان به این فهرست، موارد دیگری همچون ناامیدی، سرخوردگی و افسردگی را افزود.

لازم است خطرات سهمگین خشونت گرایی و نفرت پراکنی را از راه های گوناگون به ویژه برنامه های آموزشی و پرورشی در مدارس و دانشگاه ها، تألیف و ترجمۀ کتاب و مقاله، و نیز رسانه های گروهی با مردم درمیان نهاد. باید با صدای رسا اعلام کرد آنان که در سخنان و نوشته های خود، خشونت را تقدیس می کنند و سّم افکار خشونت آمیز را به شریان های جامعه تزریق می کنند، عاملان اصلی برافروختن آتش جنگ اند. آنان که بذر نفرت در جامعه می کارند و تنفر را به عنوان یک ارزش اخلاقی ترویج و تلقین می کنند، در جنایات ناشی از ستیزها و درگیری ها سهیم و شریک اند.

 ترویج و تقدیس خشونت و نفرت، لاجرم به جنگ می انجامد. جنگ برخلاف تصور نادرست بعضی قدرتمندان، قدرت ساز نیست، بلکه طاقت سوز و قدرت برانداز است. هیتلر، موسولینی، استالین، صدام حسین و خِمِرهای سرخ در کامبوج، از جنگ و به کارگیریِ خشونت چه چیزی به چنگ آوردند، جز نابودی میلیون ها انسان، ویرانی سرمایه های فرهنگی و تمدنی، کشتار، شکنجه و مرگ؟ بنابراین هرگاه تقدیس و ترویج خشونت در جامعه ای اتفاق بیفتد، روشنفکران، کنشگران اخلاقی، عالمان دینی و فعالان سیاسی، باید زنگ های هشدار باش را به صدا درآورند و اعلام کنند که خطرهای سهمگین و خانمان براندازی در راه است، و همه وظیفه دارند آتش سوزان خشونت طلبی و نفرت پراکنی را با آب ذلال آگاهی بخشی، عقلانیت، دوراندیشی، اخلاق، صبر و مدارا خاموش کنند.

 

2. پرهیز از دشنام گویی و تحقیر

سیاستمدارانی که همانند دونالدترامپ رئیس جمهوری کنونی ایالات متخدۀ آمریکا به راحتی به همتایان خود توهین می کنند و با کلمات رکیک و زشت آنان را مورد خطاب قرار می دهند، آیا به ترازِ احترام متقابل، اعتماد، هم اندیشی و همکاری در مسیر صلح کمک می کنند و یا زمینه ساز روابط خصمانه، کارشکنی، بی اعتمادی، تحریم و جنگ هستند؟ اینکه نیکولاس مادورو رئیس جمهوری ونزوئلا، مایک پنس معاون رئیس جمهوری آمریکا را «افعیِ سّمی» بنامد(www.isna.ir/news/97040703769)،آیا نشانگر ادب، نزاکت و کرامت انسانی او است، یا نشان می دهدکه چنین شخصی بهرۀ لازم از اخلاق، نزاکت و تربیت فردی و سیاسی ندارد؟ گیریم که معاون رئیس جمهوری آمریکا، بدسابقه ترین و خطاکارترین انسان روی زمین باشد؛ آیا الزمات اخلاق شخصی و سیاسی به رئیس جمهوری ونزوئلا اجازه می دهد که انسانی را افعی سّمی بنامد؟ وانگهی، ناشایستی های فکری و عملی دیگران، به هیچ وجه رفتار ناشایست مخالفان و حتی معاندان آنان را توجیه نمی کند. درهرحال، توهین، تحقیر و دشنام، بیش از تخریب شخصیت فردی که هدف قرار گرفته، خودِ توهین کننده را رسوا و تخریب می کند.

در ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی، دشنام گویی و توهین، آشکارا به عنوان کاری خلاف اخلاق و ناشایست نهی شده است. به عنوان نمونه، در سوره ها و آیاتی از قرآن، مومنان از به کاربردن کلمات رکیک و توهین آمیز دربرابر مخالفانِ خویش بازداشته شده اند. در سورۀ انعام آمده است: « وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ...»(قرآن، آیه 108: 1379)؛ یعنی: « و آنهایی را که جز خدا می خوانند، دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی[و] به نادانی، خدا را دشنام خواهند داد...»؛ و نیز در سورۀ عنکبوت می خوانیم: « وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ...»(همان، آیه 46)؛ یعنی: « و با اهل كتاب جز به [شيوه‏ اى] كه بهتر است مجادله مكنيد...» این آیات آشکارا به گروندگان می آموزد که هرگاه شما به کسانی که به خداوند یکتا باور ندارند دشنام بدهید، این کار سبب می شوند که آنان به خداوند توهین کنند. پس از این کار نادرست حذر کنید. شما به خدای آنان توهین نکنید تا آنان نیز به خدای یکتا دشنام ندهند. در آیۀ دوم، مجادله با اهل کتاب، یعنی یهودیان و مسیحیان، صرفاً با بهترین شیوه پذیرفته شده است.

بی تردید هرزه درآیی و فحاشی از خرد سرچشمه نمی گیرد. این عادت ناپسند، برآیند خشم و غضب سیاستمدارانی است که از عقل و اخلاق فاصله می گیرند و تواناییِ فرمانروایی بر احساسات منفی خویش را ندارد. عجبا که با این وصف، آنان چگونه می توانند دعوی ملکداری و رهبری سیاسی کنند؟ پرگویی، تحقیر کردن و بی نزاکتی سیاستمداران، ملت ها را از آرامش و صلح دور می سازد و آنان را به هاویۀ دشمنی، خشونت ورزی و جنگ سوق می دهد. بدین سان، مردم ابزار دست این گونه سیاست پیشگان می شوند و قربانی هوا و هوس ها، عقده های روانی، ماجراجویی ها و آتش افروزی های آنان می گردند.

 

دوم. بایدها

در وجه ایجابی می توان موارد زیر را به عنوان باید ها در اولویت قرارداد و در عینیت بخشیدن به آن کوشید:

 

1. روابط انسانی

برای دستیابی به صلح باید به روابط انسانی تأکید گذارد. گمان نکنیم که وقتی چهره هایی لباس سیاست ورزی به بر می‌کنند و بر اریکۀ قدرت تکیه می‌زنند، به کلی از انسانیت، وجدان اخلاقی و ارزش های متعالی تهی می شوند. آیا ما می‌توانیم  به ذهن و ضمیر انسان‌ها راه یابیم و از آنچه در قلب آنان می‌گذرد، آگاه شویم؟ آیا می توانیم تغییرات فکری اشخاص را شناسایی و ثبت و ضبط کنیم، مگر این که این تغییرات را از رهگذر آنچه بیان می‌کنند و آنچه رفتار می‌کنند، دریابیم و به آن علم پیدا کنیم؟ روابط انسانی چه در ظرفیت حقیقی و چه حقوقی، صرفاً بر پایۀ قانون تنظیم نمی شود. اخلاق نیز در این میان نقش بنیادین دارد. دوستی، احترام متقابل و اعتماد در روابط میان انسان ها از جمله مقامات سیاسی، بسیار تاثیرگذار است. توافق ها، همراهی ها، حمایت ها و هدف های انسانیِ مشترک، صرفاً برمدار منافع متقابل به انجام نمی رسد. سازوکارهای دیپلماتیک در روابط خارجی همانند مذاکره، میانجی گری، مساعی جمیله و مسیر دوم دیپلماسی(track II diplomacy)، هنگامی به هدف های خود دست می‌یابد که برپایۀ رضایت و اعتماد متقابل استوار باشد. ارادۀ سیاسی در مواجهه با مسائل داخلی و خارجی، صرفاً حول محور منافع مادی کشور ها شکل نمی‌گیرد و کارساز نمی‌شود. روابط غیر رسمی رهبران سیاسی، حتی رفت و آمد های خانوادگی و علائق مشترک آنان، می‌تواند راه رسیده به توافق های مشترک و انجام آن را هموار و تسهیل کند.

روابط دولت و ملت نیز برپایۀ مهربانی، اعتماد، رضایت و احترام متقابل، به همکاری و هم افزایی منتهی می شود. چنین نیست که در سطوح ملی، منطقه ای و جهانی، فقط و فقط زور و استیلاء عامل تعیین کننده باشد. ارزش های اخلاقی، شخصیت انسانی، اتوریتۀ معنوی، خردمندی، دوراندیشی، انصاف و سعۀ صدر در سیاست ورزی، بسیاری از درهای بسته را می گشاید و بسیاری از گره های کور را با سرپنجۀ تدبیر و دانایی باز می کند. نمونه های درخشان این گونه سیاست ورزان، در دوران باستان( به ترتیب تاریخی) کوروش و داریوش هخامنشی و  پیامبر اسلام، و در دوران معاصر، مهاتماگاندی، نلسون ماندلا و محمد علی فروغی بوده اند. بنابراین، روابط انسانی، در دو قلمرو شخصی و حقوقی میان سیاستمداران، به گسترش و ژرفاییِ صلح می انجامد.

نیم نگاهی به مواضع، تصمیم گیری ها و اقدامات سران بعضی از کشورها، در این رابطه مصداق های روشنی را دربرابر ما قرار می دهد. به عنوان نمونه، اندیشه ها، موضع گیری ها، تصمیم ها و عملکردهای دو رئیس جمهوری کنونی و پیشین ایالات متحدۀ آمریکا را با یکدیگر مقایسه کنید. آیا باراک اوباما از جنبه های ذکر شده، بیشتر مورد قبول جامعۀ بین المللی و افکار عمومی جهان است یا دونالد ترامپ؟ آیا شخصیت فردی، پیشینۀ خانوادگی و شغلی این دو از نظر اخلاقی با هم برابر است؟ سیاست ورزی کدامیک از سویی به صلح جهانی و از سوی دیگر به دور کردن«جُغد جنگ»(1) و ناامنی از کشورهای جهان کمک کرده است؟ آیا خط مشی ها و رفتار سیاسی آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان بیشتر خردمندانه، مدبرانه، اخلاقی و احترام برانگیز است یا مواضع و دیدگاه های ترامپ؟

 

2. گسترش ادبیات صلح

ادبیات صلح در سده های اخیر-که نقطۀ عطف آن، رسالۀ صلح پایدار کانت در سدۀ هجدهم میلادی است(محمودی، 1393: 141-125)، صلح جهانی را از دو منظر واقع گرایانه و آرمان گرایانه تبیین  و صورتبندمی کند. به عنوان نمونه، صلح  پایدار کانت که با عنوان فرعیِ«یک طرح فلسفی» همراه است، به موازات گزاره های آرمان گرایانه مانند اینکه: « ارتش های ثابت به تدریج به طور کلی منسوخ خواهندشد.»(محمودی1395‌:365؛(Kant,1991:9  ، واجد دیدگاه های واقع گرایانه در جهت نیل به صلح از طریق همکاری دولت ها در برقراری نظام جمهوری دموکراتیک به عنوان زمینه ساز برپاییِ فدراسیون دولت های آزاد است.

ادبیات صلح هم چنان در روزگار ما پُربرگ و بار و انگیزنده است و به حجم کیفی و کمی آن افزوده می شود. می توان از تمامی ظرفیت های ادبیات صلح، از انتشار نشریه و کتاب گرفته تا تولید فیلم و سریال و نیز داستان، رمان، شعر، تئاتر، موسیقی، نقاشی و دیگر هنرهای تجسمی و هم چنین ادبیات کودکان بهره گرفت. تأسیس آکادمی های صلح، رشتۀ مطالعات صلح، واحد های درسی با موضوع صلح در بعضی از دانشگاه های جهان، انجمن های علمی صلح در عرصۀ عمومی و پژوهش های صلح محور، همگی نشانگر آن است که صلح به مثابۀ هدف غایی سیاست و سیاست ورزی، ضرورت بنیادین جهان امروز است. مردمان جهان به تدریج اهمیت ادبیات صلح را درمی‌یابند، زیرا صلح با گوهر وجود انسان سرشته شده است. ملت هایی که زودتر در راه صلح طلبی به پا می‌خیزند و فرهنگ و ادبیات صلح را در کشور خود به عنوان یک ارزش فراگیر ملی نهادینه می‌کنند، آسان تر از خطر جنگ دور می‌شوند و در سایه سار صلح، در آزادی، امنیت، رفاه و توسعۀ انسانی زندگی می‌کنند.

 

3. کنشگری نهادهای مدنی

 از دیگر بایدهای رسیدن به صلح به عنوان غایت سیاست، تلاش و پویایی شهروندان در عرصۀ عمومی با بنیاد نهادن سازمان‌های غیر دولتی و نهادهای جامعۀ مدنی است. البته گفتن، نوشتن و منتشرکردن در باب صلح، شرط لازم و کاری ارزشمند و تاثیرگذار است، اما به دنبال آن، کنشگری در عرصۀ عمومی نیز ضروری است. «همکاری حروف سُربی» کافی نیست. این نهادها با گردهم آوردن فعالان اجتماعی و فرهنگی می توانند راه های نفی خشونت و گسترش فرهنگ صلح را جست و جو کنند و از رهگذر گفت و گو و کنشگریِ اجتماعی، ارزش صلح و صلح طلبی به مثابۀ رفتاری اخلاقی را  در خانه، محله، منطقه، شهر، استان و کشور دامنگستر سازند. کنشگران صلح‌طلب در جهت پیشبرد هدف‌های صلح‌آمیز خود، به برپاکردن کارزار(campaign) های اجتماعی نیاز دارند تا از رهگذر مبارزۀ بدون خشونت، صدای صلح خواهی و خشونت گریزی خویش را به گوش حاکمان و سیاست پیشگان برسانند. نهادهای مدنی«فضای باز عمومی برای برپاییِ اجتماعات»(Agora)، گفت و شنود، هم‌اندیشی، هم‌زیستی و مشارکت اجتماعی در راستای ایجاد پیوند میان دانش و مهارتِ کنشگران اجتماعی با هدف گسترش و ژرفا بخشبدن به فرهنگ صلح است.  

 

یادداشت

(1)‌‌ برگرفته از قصیدۀ محمد تقی بهار (ملک الشعراء) در نکوهش جنگ که این‌گونه آغاز می شود:

فغان ز جغد جنگ و مَرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

به سان دانه خُرد گشت پیکرم

از این بزرگ سنگ آسیای او

 

کتابنامه

بهار، محمد تقی(ملک الشعراء)(1344)، دیوان اشعار، تهران، انتشارات نگاه.

قرآن،[13بی‌تا]، ترجمۀ محمد مهدی فولادوند، تهران، چاپ هشتم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی.

محمودی، سید علی( 1395 )، فلسفۀ سیاسی کانت، اندیشۀ سیاسی در گسترۀ فلسفۀ نظری و فلسفۀ اخلاق، چاپ سوم، تهران، نشر نگاه معاصر.

محمودی، سید علی،( 1393 )، درخشش های دموکراسی، تأملاتی در اخلاق سیاسی، دین و دموکراسی لیبرال، تهران، نشر نگاه معاصر.

 

Kant, Immanuel (1991), Perpetual Peace: a Philosophical Sketch, trans. H.B. Nisbet, Kant, Political Writings, ed. H.S. Reiss, Cambridge, Cambridge University Press.

www.isna.ir

---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست