Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

ابتلائات غرب‌زدگی آل‌احمد برای ایران

قلمیاران، شمارۀ 10، اردیبهشت ماه 1397

 

تربیت جلال آل‌احمد (1348-1302) در نوشته‌های او به ویژه غرب‌زدگی و خدمت و خیانت روشنفکران، تاثیرات زیادی داشته است. چنان که می دانیم او از خانواده ای روحانی برخاست. پدرش پیش‌نمازی سنت گرا و متعصب بود. سخت گیری‌های پدر و گسست نسلی میان این دو، تا آن مایه تاثیرگذار بود که هم نشینی با عالمی نوگرا و دوراندیش همچون سید محمود طالقانی، یا سیاستمداری دانشمند و مُدبر همانند خلیل ملکی، و یا حتی همسرش سیمین دانشور، استاد برجستۀ دانشگاه، تبلور فرهیختگی و اخلاق، و یکی از بزرگ ترین نویسندگان معاصر ایران، هیچ‌یک نتوانستند این تاثیرات را خنثی و حتی چنان که باید تعدیل کنند. چنین بود که آل‌احمد از برزخ خانواده ای متصلب، لاجرم به جهنم حزب توده پرتاب شد و چون وجدان اخلاقیش بیدار بود و مایه‌هایی از غیرت و شجاعت داشت، از این جهنم فرارکرد تا در خدمت بیگانۀ متجاوز و بدنامی نباشد که خود را پرچمدار سرخ عدالت می خواند و می کوشید از طریق حزب توده به عنوان «ستون پنجمِ» خود، ایران را حتی اگر شده با غل و زنجیر به سوی بهشت کمونیسم رهبری کند؛ بهشتی که موجودی مانند استالین در طبقات بالای آن ساکن بود و بر اتحاد جماهیر شوروی و شرق اروپا، با بی رحمی و قساوت، فرمانفرمایی و خدایی می کرد. براین اساس، آل‌احمد از سویی تعصب و یک دندگی را از خانواده به ارث برد، از سوی دیگر، از کمونیسم روسی(در حد تربیت تشکیلاتیِ حزبی) چپ گرایی و جزمیت را آموخت. او که به غایت تند و عصبی بود و در شتاب زدگی گوی سبقت را از بعضی هم‌نسلان خویش ربوده بود، ناآرام و ناشکیبا بود و حوصلۀ درس خواندن نداشت. درس خواندن، افزون بر هوش- که آل‌احمد بهره ای از آن داشت-،به انگیزه، تلاش، خلوت گزینی، تمرکز، مطالعه، تحقیق، پرسشگری، تشکیک، تأمل در خوانده‌ها و شنیده‌ها، روش شناسی، نقادی، تخصص و فروتنی نیاز دارد. آل‌احمد چنین شخصیتی نداشت. کارنامۀ او، تراز دانش و آگاهی او را به ویژه در کارهای تحقیقاتی اش نشان می دهد. من در کتاب نواندیشان ایرانی1 ، فصلی طولانی را به نقد و بررسی کارنامۀ آل‌احمد اختصاص داده ام. از روش شناسی او گرفته تا دیدگاه‌هایش در بارۀ غرب، مشروطه و روشنفکران، و نیز داستان‌های کوتاه و بلند او. در پی تکرار عین آن مطالب نیستم. در این نوشتار، نکاتی را دربارۀ غرب زدگی او به ایجاز می نویسم:

 

1. غرب با تاریخ، میراث فلسفی، علمی، فرهنگی و تمدنی، انقلاب‌های سیاسی و نیز تحولات اجتماعی، اقتصادی و صنعتی، در غرب زدگی به گونه ای تعجب آور به تصویری به غایت سطحی، ناقص و ابتدایی فروکاسته می شود. این کتاب برآیند مطلق گرایی کسی است که بی محابا در باب غرب و غربیان فتوا می دهد، بدون این که داوری‌های او از پشتوانه‌های فلسفی، علمی و تاریخی، بهره ای برده باشد. آشکار است که با این وصف، تراوش‌های ذهن او دربارۀ ماهیت غرب از سویی و نهاد‌ها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در غرب از سوی دیگر، چه می تواند باشد. کسی که از ماهیتِ چیزی پرسش می کند، گام در وادی فلسفه نهاده است؛ اگر فلسفه نمی داند، چرا باید خود را به زحمت بیندازد و وارد عرصه‌هایی شود که فوق طاقت او است؟ در این میان، « افادات شفاهیِ ... حضرت احمد فردید» در باب غرب زدگی، چه در انبان داشت و چه کمکی می توانست به او بکند؟ ارائه تصویری از سازمان‌ها و نهاد‌های غربیان(به زعم او) در این کتاب، با ناآگاهی و یا غرض ورزی همراه است. او به خود حق می دهد که «یونسکو، اف. آ. او.، سازمان ملل و اکافه» را در کنار «توپ و تانک و بمب افکن و موشک انداز» قراردهد و این همه را گول زنک‌های غربی معرفی کند. سازمان ملل متحد(با همۀ خوش نقشه بودنش، خوش ساخت بودنش، و با همۀ قناسی‌ها و پِرت‌هایش)، خانۀ امید مردم جهان است، نه نهادی غربی و هتک حرمت آن، بی حرمتی به تمام ملل جهان است. کسی حق ندارد به ملل متحد توهین کند و به آن ناسزا بگوید. وانگهی، یونسکو و دیگر نهادهای ملل متحد را در عرض سازمان ملل متحد قراردادن، حاکی از نداشتن اطلاعات ابتدایی از ساختار این سازمان است. ترسیم چنین سیمایی از غرب، نه فقط اکنون بلکه در آغاز دهۀ1340 که غرب زدگی منتشر شد نیز، به شدت بدوی و عوامانه بود و البته عوام فریبانه. چرا سید فخرالدین شادمان در تسخیر تمدن فرنگی که در سال 1326 انتشار یافت و به قول آل‌احمد بر او «فضل سَبَق» داشت، اثری از سطحی نگری و سیاست زدگی نسبت به غرب دربرنداشت و زبان نوشتاری او به این گونه به الفاظ توهین آمیز آلوده نشده بود؟ آیا این امری تصادفی بود؟ محمد علی فروغی، محمد مصدق، علی اکبر دهخدا، علی اکبر سیاسی، عیسی صدیق، مهدی بازرگان، داریوش شایگان و محمد علی اسلامی نُدوشن چرا چنین نکردند؟ اشخاص تحصیل کرده با تکیه به دانش و خرد خویش می گویند و می نویسند، عصای حزم و احتیاط را از کف نمی دهند، اسیر احساسات زود گذرد نمی شوند و نسنجیده به داوری نمی نشینند.

 

2. به باور من، پیام غرب زدگی آل‌احمد «غرب شناسی» نیست، بلکه بیانه ای سیاسی- حزبی با نگاهی چپ گرایانه است که در نهایت، بدون این که ماهیت و صورت غرب را بشناسد، تصویری واقع گریز، غرب ستیز و سیاه از غرب عرضه می کند و با تصدیق‌های بلاتصور، خوانندۀ کم سواد و شعارزده را به سردرگمی وگمراهی می کشاند. آل‌احمد رضایت می دهد که تکنولوژی را از غرب بگیریم، اما به فتوای او باید بر علوم انسانی در غرب، خط بطلان بکشیم. او می گوید: « از غرب یک مقدار چیزها ما لازم داریم بگیریم. اما نه همه چیز را. از غرب یا در غرب ما در جست و جوی تکنولوژی هستیم. علمش را هم ازش می آموزیم. گرچه غربی نیست و دنیایی است، اما دیگر علوم انسانی را نه. علوم انسانی، یعنی از ادبیات بگیر تا تاریخ و اقتصاد و حقوق. این‌ها را من خودم دارم و بلدم. روش علمی را می شود از کسی که بلد است، آموخت، اما موضوع علوم انسانی را من خود دارم...» این کلمات آل‌احمد نشانگر ناآگاهیِ او از مرابطه، داد و ستد و هم افزاییِ دانش‌ها در طول تاریخ است. غربی- شرقی کردن علوم انسانی در نوشتۀ آل‌احمد، به نظر من ناشی از غرض ورزی نبود، بلکه به دلیل بی اطلاعی او از سرشت و چگونگی نشو و نما و داد و سند علمی در جهان بود. اگر به عنوان نمونه کسی بگوید ما در علم اقتصاد به آدام اسمیت و ریکاردو نیاز نداریم و خودمان علم اقتصاد داریم، در بهترین شکلِ قضاوت می توان او را عامی و فاقد دانش و دانایی شمرد. اکنون اگر بگوید ما علم را از بیرون نمی گیریم، بلکه خودمان آن را از ابتدا تا انتها در داخل تولید می کنیم، به ناگزیر بایستی به جِد در سلامت فکری او تردید کرد. همین گونه است تاریخ پژوهی، علم حقوق، علم سیاست، جامعه شناسی و ادبیات که خود تجلیِ اندیشه، اخلاق، تجربه‌های انسانی و زندگی نوع بشر است. این همه، محصول تلاش‌های انسان‌ها در سیارۀ زمین و در طول تاریخ است. گمان می کنم بزرگان نوآوری همانند ابونصر فارابی که افلاطونی بود و ابوعلی سینا و ابن رشد که ارسطویی بودند، اگر در زمانۀ ما می زیستند، به این گونه نادانی‌ها و خیال بافی‌ها، از تهِ دل می خندیدند.

 

3. چرا غرب زدگی آل‌احمد با استقبال چپ گرایان و کثیری از مبارزان انقلابی در دوران پیش و پس از انقلاب ایران روبه رو شد؟ پاسخ این پرسش را در دو علت اساسی می توان یافت. یکی، محتوای سطحی، ساده و تقلیل گرایانۀ این کتاب. دو دیگر، بُعد شعاری و غرب ستیزانۀ آن که در بازار پررونق رادیکالیسم سیاست زدۀ دوران پهلوی و زیر سقف پارادایم انقلاب، بسیار پر  مشتری بود و آن را می خواندند و به رونویسی و تکرار مطالب آن تفاخر می کردند. بودند روشنفکران دانشمند و اندیشه وری همچون مهدی بازرگان، داریوش آشوری، داریوش شایگان، فریدون آدمیت و محمد علی اسلامی ندوشن که کار آل‌احمد را دیدند، اما از کنار آن گذشتند. به عنوان نمونه، نقد‌های آدمیت و آشوری به غرب زدگی هنوز خواندنی و درس آموز است.

پس از انقلاب، آل‌احمد بسیار مورد توجه قرار گرفت و برصدر نشانده شد، نام او به خیابان و بزرگراه و بازارچه نهاده شد و جایزۀ ویژه به نام او تأسیس گردید. تا اینجا می توان برداشت کرد که مراتب و مَکانتِ اهل قلم در این دوره جا به جا شد و رعایت نشد. اما این تمام ماجرا نبود. غرب زدگی آل‌احمد به مثابه بخشی از نظام باورهای رسمی کشور پذیرفته شد، مبنای نگاه ما به غرب گردید و صورت نهادینه به خود گرفت. این نوشته به جنجال سیاسیِ علمِ غربی و علمِ اسلامی دامن زد؛ غوغای بی حاصلی که از همان آغاز میان تهی بودنِ آن آشکار بود و اینک پس از گذشت چهل سال، حتی رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، نیز به صرافت افتاده و آن را در «دقیقۀ نود» رد کرده است؛ گرچه این قصۀ هزار و یک شب، البته از نوع بی محتوا و بی حاصل آن، هم چنان ادامه دارد.

 

4. آل‌احمد در کارجمعی، فارغ از درونمایه و هدف‌های آن، دارای استعداد و مهارت بود. اهل قلم را دورهم جمع می کرد. شجاعت او در دورۀ زندگیش به عنوان کنشگری اجتماعی و سیاسی،  کم نظیر بود. او صاحب سبکی مستقل در نثر نویسی بود که برآیند آشناییِ او با متون کهن فارسی و سبک نویسندۀ فرانسوی، لوئیس فردیناند سِلین، بود. نثر آل‌احمد(از مدیر مدرسه به بعد)، به نظر من مهم ترین دستاورد او است. نمی توان نوآوری او را در این مورد نادیده گرفت.

 

5. نقادی نوشته‌های آل‌احمد به ویژه غرب زدگیِ او از این نظر اهمیت دارد که پاره ای از انگاره‌های آن، در دهه‌های اخیر به دقت «نشان» شده است، «پذیرفته» شده است و «به کارگرفته شده» است، وگرنه از نظر محتوایی اهمیتی ندارد. البته مطرح کردن موضوع ما و غرب در حد مسئله یابی، با اهمیت بوده است. کارهای پژوهشی او بخشی از تاریخ روشنفکری ایران، از شهریور 1320 تا میانۀ دهۀ 1340 است که ثبت و ضبظ شده است؛ تاریخی که نشان می دهد در این سرزمین حرف‌های شعاری، خیالی و جنجالی، دارای بُرد حیرت انگیزی است: به شدت پخش می شود، خلقی را گِردمی‌آورد، غوغا به پا می کند، و در فرجام کار، این حرف‌های بی حساب و کتاب لاجرم در عمل به شکست و ناکامی می انجامد و خیال پردازان پرشور و شیفته را پس از تقلاهای نفس گیر در پیداکردن مقصران و نیافتن آنان، به انزوای یأس وسرخوردگی درمی افکند. به راستی، این چرخۀ معیوب در ایران، چه زمانی از حرکت جنون آمیزخود باز می ایستد؟ اگر بخواهم نشانه بدهم، باید بگویم زمانی که اندیشه‌های بزرگانی همچون آخوند خراسانی، محمد علی فروغی، مهدی بازرگان و تداوم نسل گفتمانی آنان در ایران امروز، به درستی خوانده شود، فهمیده شود و به کار گرفته شود. هنوز با همۀ کوشش‌ها و فداکاری‌های نواندیشان و روشنفکران ما، آن زمان در ایران فرا نرسیده است.


1. نواندیشان ایرانی، نقد اندیشه‌های چالش برانگیز و تأثیر گذار در ایران معاصر، چاپ چهارم، تهران نشر نی، 1395
---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست