Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

کانت و کانت ستیزی در ایران

متن کامل گفت و گو دربارۀ کانت و فلسفۀ او با دکترسید علی محمودی

روزنامۀ اعتماد، دوشنبه 13 اردیبهشت 1395

 

محسن آزموده: با استناد به نامه ای از کنت دو گوبینو (1882-1816) شرق شناس و دیپلمات فرانسوی می توان گفت که ایرانیان خیلی زود (در 1862) یعنی قریب 50 سال پس از مرگ ایمانوئل کانت (1804-1724) فیلسوف آلمانی او را می شناختند. این آشناییِ دیر یا زود هنگام - که البته مراحل و سطوح متفاوتی نیز داشتند- ، سبب نشده که امروز با گذر 150 سال بتوانیم از تحقق ایده های کانت در گفتار و رفتار روزمرۀ جامعۀ خودمان سخن بگوییم. واقعیت این است که تنها از سال های آغازین دهۀ 1360 است که ترجمۀ برخی از مهم ترین آثار کانت به فارسی منتشر و همراه با آن شروحی عمدتاً دربارۀ فلسفۀ نظری او تالیف و ترجمه شد. تا پیش از آن، شمار متونی که به تبیین فلسفۀ او اختصاص داشت،  انگشت شمار بود و معمولاً از آثار دست دوم و نه چندان تخصصی. شاید به همین دلیل است که سید علی محمودی در گفت و گوی پیش رو، از دست بالا داشتن گرایش های اندیشه ستیز نسبت به فلسفۀ کانت سخن می گوید؛ رویکردهای غیر عالمانه ای که متاسفانه آثارش تا به امروز نیز مشهود است. به عقیدۀ این استاد علوم سیاسی، احمد فردید و شاگردانش در کنار آن ها که ظاهرگرایانه و قشری فکر می کنند و از دین دفاع می کنند، دو گرایش اصلی کانت ستیزی در ایران را تشکیل می دهندة؛ اگرچه او به نقش چپ گرایان افراطی نیز اشاره دارد. سید علی محمودی، استاد دانشکدۀ روابط بین الملل، در میان سایر آثارش تاکنون دو کتاب قابل توجه نیز دربارۀ اندیشه های کانت نگاشته است: فلسفۀ سیاسی کانت (1386، نگاه معاصر)و کانت به روایت ایرانی (1394، نگاه معاصر). به مناسبت زادروز کانت به دفتر او در دانشکدۀ روابط بین الملل رفتیم تا اولاً دربارۀ روایت های ایرانی از کانت بپرسیم و ثانیاً مختصری دربارۀ اندیشۀ سیاسی کانت و ربط آن با سایر ابعاد فکری او جویا شویم.

 

 ***

-        بيش از دو قرن از روزگار  كانت مي گذرد و او را فيلسوف مدرنيته مي خوانند. نخست درباره راز اين ماندگاري و اهميت او بفرماييد.

فلسفه كانت نقطه تلاقي عقل گرايي و تجربه گرايي و به وجود آوردن يك دستگاه فلسفي چند بعدي است كه داراي ابعاد نظري، اخلاقي، غايت شناسی، زيبايي شناسی، دين شناسي،‌ تربیتی، تاريخي و اجتماعي است. اين ابعاد در نظام فكري كانت از يك انسجام و هماهنگي برخوردار است. از این رو كانت بر بسياري از انديشمندان و جريان هاي فكري پس از خودش تاثير گذاشت. دیگر این كه نظام فكري كانت وي‍ژگي تاليفي دارد،‌ يعني گرايش هاي گاه متناقض نما و متنافر را با يكديگر همبسته و متلائم می كند و اين ويژگي از نقاط قوت تفكر اواست كه موجب شده از اين درياي بزرگ، رودخانه های بسیاری جريان یابد.

 

-         به وجوه متكثر نظام فكري كانت اشاره كرديد. به نظر شما كدام يك از اين وجوه امروز در مراكز فلسفي جهان بیشتر مورد توجه است؟

-          در مراكز علمي جهان به تمام اين جنبه ها پرداخته مي شود،‌ يعني هم فلسفه نظري،‌ هم فلسفه عملي يا اخلاق،‌ هم ديدگاه هاي او دربارۀ دین، تاريخ، زيبايي شناسي، غایت شناسی و اندیشه های سیاسی و بین المللی. این موضوعات امروزه در مراكز آموزشي و پژوهشي جهان مطرح  است و دربارة آن ها رساله ها ،كتاب ها و مقاله های فراوانی نوشته مي شود. ضمن آن كه به مناسبت تحولات سياسي و اجتماعي اي كه رخ مي دهد، برخي از اين آثار بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. به عنوان نمونه با وقوع جنگ ها و درگیری ها در عرصۀ بين المللي، بحث صلح پايدار او برجسته مي شود. در خصوص انسان شناسي نيز جايگاه كانت بسيار برجسته است. بنابراين، دستگاه منسجم فلسفیِ کانت مانند يك مغز فعال، تمام ابعادش همچنان زنده است و کارکردهای گوناگون دارد.

 

-         خوشبختانه بسياري از آثار كانت درست يا غلط به فارسی ترجمه شده است و شروح متعددي نيز دربارۀ فلسفه او موجود است. با توجه به ابعاد كثير نظام فكري كانت كه به آن اشاره كرديد، اين آثار فارسي بيشتر به كدام جنبه از ابعاد فكري او تمركز كرده است؟

پيشينه كانت شناسي در ايران به دورۀ قاجاریه در زمان فتحعليشاه باز مي گردد. شاهزاده بديع الملك ميرزا عماد الدوله اولين كسي است كه پرچم كانت شناسي را در ايران برمی افرازد. به دنبال او در دورۀ قاجاریه تلاش هايي صورت مي گيرد كه من در فصلي از كتاب كانت به روايت ايراني كه سال گذشته منتشر شد، به اجمال مطالبي در اين زمينه نوشته ام. پس ازجنبش مشروطه خواهی، نخستین گزارش منقح و منسجمي كه از كانت شناسي در اختیار داريم،‌ به قلم محمد علي فروغي در كتاب سير حكمت در اروپا نگاشته شده است. فروغي حدود 70 صفحه از اين كتاب را به ابعادی ار فلسفۀ كانت از جنبه هاي مختلف اختصاص داده است.

 

-         ارزيابي شما به طور كلي از فعاليت هاي مربوط به كانت شناسي در ايران به چه صورت است؟

فعاليت هايي كه در زمينه كانت شناسي در ايران صورت گرفته را در دو گرایش مي توان مورد بررسي قرار داد: گرایش اندیشه ستیز و گرایش اندیشه شناس. نخست به «گرايش انديشه ستيز» می پردازم. اين گرایش خود به دو بخش تقسیم می شود. یکی مربوط به « دین شناسی» کانت است و دیگری مربوط به « انسان شناسی» او. دربارۀ گرایش اندیشه ستیر در بُعد دین شناسی می توان گفت این گرايشي كه به طور عمده طی 40 سال اخير تبليغ شده است، كانت را فيلسوفي معرفي مي كند كه با دين سر سازگاري ندارد، يا با دين ضديت دارد، يا مقام دين را از جايگاه رفيع خودش پايين كشيده است. اگر خوش بینانه نگاه کنیم، اين ديدگاهِ نادرست ناشي از بدفهمي انديشه هاي كانت است كه دليل عمدۀ آن دسترسي نداشتن به آثار كانت اعم از متن آلماني يا ترجمه هاي انگليسي و حتي ترجمه هاي عربي آثار اوست كه از ديرباز وجود داشته و دردسترس بوده است. در اين گرايش انديشه ستيز، چنين تبليغ مي شود كه كانت در فلسفه اش به حريم دين و قلمرو آن ضربه وارد كرده است و طبيعتاً علت آن را نيز چنين بيان مي كنند كه كانت فيلسوف دوران مدرن است و در مدرنيته ضديت با دين وجود دارد. یعنی از مقدماتی نادرست به نتیجه ای کاذب رسیده اند و تعمیم های غیر منطقی داده اند. من کتاب ها، مقاله ها و رساله هایی را دیده ام که دربارۀ کانت در ایران نوشته شده و می کوشد این خط نادرست را به خواننده القا کند.

 

-         آيا شما اين ارزيابي از كانت را درست نمي دانيد؟

بله؛ همانطور که گفتم، مقدماتي كه در اين زمينه چیده اند و سپس نتيجه گرفته اند، متاسفانه ناصواب و غلط است. مي دانيم كه كانت در بحث های شناخت شناسیِ خود، دو جهان را از یکدیگر تفکیک می کند. به عبارت دقیق تر، او تفکیک دو جهان را به ما نشان می دهد:‌ جهان پديدار(phenomenon) و جهان ناپديدار(numenon). در جهان پديدار انسان مي تواند پدیده ها را بشناسد، یعنی اين جهان قابل درك و آزمون پذير است. در حالي كه جهان ناپديدار جهاني است كه امكان درک و سنجش آن وجود ندارد. اين جهان كه آن را مابعدالطبيعه  (metaphysics)مي خوانند، قلمروی است که ما نمی توانیم آن را بشناسیم، زيرا فهم ناپذير است. ما به اين جهان دسترسي نداريم تا فهمي از آن داشته باشيم. این جهان «فهم ناپذیر» اما « باورپذير» است.

 

-         آيا اين باور بر استدلال عقلي استوار است؟

خیر؛ باور قلبي است و جنبه وجودي دارد. باور مبتني بر درك عقلاني نيست. قبل از كانت، تجربه گراها و به دنبال آنان اثبات گرایان منطقی در روزگار ما، این اندیشه را مطرح کردند كه آنچه خارج از قلمرو تجربه است فهم ناپذبر است. به نظر آنان گزاره های فهم ناپذیر بی معنی و مهمل است و بنابراين هيچ ارزش معرفتی ندارد. تجربه گرايان آن روزگار، به جز تكيه بر فهم مبتني بر تجربه، ادعاي ديگري را در قلمرو فهم قبول نمي كردند. آنان مابعدالطبيعه را كه بيرون از قلمرو تجربه قرار دارد، به عنوان دانش رد می کردند. كانت در برابر اين جماعت گفت چنين نيست كه اگر ما چيزي را نفهميديم و نتوانستيم مورد سنجش قرار دهيم، بتوانیم آن را انكار كنيم يا مهمل بخوانيم. از دیدگاه منطقی، هم امكانِ وجودِ اين امور هست و هم امكان عدمِ آن ها. بر اين اساس او دو قلمرو ناپديدار و پديدار را از هم جدا كرد. در عالم پديدار انسان با هر آن چه قابل فهم است- که پایی در تجربه دارد- مواجه مي شود و آن را فهم مي كند. اگر دقت کنیم تصورات ما از تجربه های ما جدا نیست. آنچه در ذهن ما می گذرد و بریده از دانش های قبلیِ ما است، تصور نیست بلکه «خیال» است. تصورات ما در ذهن ما شکل تصدیق به خود می گیرد. به عنوان نمونه، این تصدیق که:« ده پرنده در آسمان پروار می کنند»، مرکب از چهار تصور است: ده، پرنده، آسمان، و پرواز. ما در صورتی می توانیم عدد ده را بشناسیم که نخست، با مابه ازای خارجیِ آن آشنا شویم؛ دوم، علم حساب بدانیم و دست کم بتوانیم از یک تا ده بشمریم. تصور پرنده بدون دیدن پرنده به مثابه یک تجربه، ناممکن است.  همین طور دو تصور آسمان و پرواز. بر این اساس است که ما می توانیم با ترکیب این چهار تصور، به تصدیقی برسیم که در گزارۀ« ده پرنده در آسمان پروار می کنند» صورت بندی می شود. اما در قلمرو مابعدالطبيعه ما چنین تصورات و تصدیقاتی را -که در قالب های منطقی ریخته می شوند و فهم را پدید می آورند- روبرو نیستیم. چنين دنيايي فهم ناپذیر و از این رو غيرقابل آزمون و سنجش است. برای نمونه، مفهوم هایی همچون فرشته، بهشت، دوزخ و ... به قلمر ناپديدار(نومن) اختصاص دارند و چنان که گذشت، ما نمی توانیم تصورات و تصديقاتي نسبت به اين پديده ها داشته باشیم، نمي توانيم به آن ها بیندیشیم اما راه باور قلبی به آن ها برما گشوده است. کانت دربرابر تجربه گرایان که مابعدالطبیعه را انکار می کردند، با به میان آوردن جهان ناپدیدار( نومن)، باور و ایمان به مابعد الطبیعه را ممکن دانست. كانت در نقد عقل محض گزارۀ مهمی دارد که درخور توجه است و از این رو شهرت جهانی یافته است. او می گوید:‌ من دانش را كنار زدم تا جا براي ايمان باز شود. بنابراین او در نقد عقل محض حدود و ثغور فهم بشري و نقد و سنجش آن را تعيين مي كند. او معتقد است هر آنچه در دايرۀ فهم ما قرار نمي گيرد، نمی توانیم دانشی از آن داشته باشیم، اما باور به آن را نمی توان انکار کرد. بدین سان کانت راه دین داری مومنانه را در برابر انسان ها می گشاید.

 

-         شما تفسيري كه كانت را يك دين ستيز معرفي مي كند را غلط شمرديد. اما آيا نمي توان گفت كانت به هر حال در آثاري چون دين در محدوده عقل تنها، با تلاش در ارائه تفسير دئيستي از دين تا حدودي آن را محدود مي كند و در نهايت با كانت به يك الهيات سلبي يا تنزيهي مي رسيم؟ يعني با كانت به لحاظ فلسفي در نهايت ما نمي توانيم به نحو ايجابي و اثباتي در باره گزاره هاي ديني حرف بزنيم؟

تا آن جا كه گزاره هاي ديني بتواند در قلمرو پديدار(فنومن) واقع شود و از جنس فهميدن و دانش باشد (که این گزاره ها در کتاب های مقدس و سنت های دین فراوان است)،‌ از نظر كانت ميان آن ها و ساير گزاره ها اعم از تاريخی،‌ فرهنگي، اجتماعي و مانند این ها  تفاوتي وجود ندارد. کانت در رابطه با این گزاره ها مشکل معرفت شناسی نمی بیند. تمامیِ گزاره های فهم پذیر در متون دینی، در ردیف دانش های بشری است و از فراخیِ معلومات دینی نمی کاهد. مشکل در عدم امکانِ فهمِ مابعدالطبیعۀ دین است به شرحی که گذشت. ایمان دینی از نظر کانت هم ممکن است و هم مورد نیاز بشر است. او خود مومنی در میان مسیحیان «پاک دین» بود. کانت یکتا پرست بود و به عنوان یک دین شناس و متکلم، ابایی نداشت که به پرسش های دینی و شرعیِ مردمان کونیسبرگ – که درِ خانۀ اورا می زدند - جواب بدهد. اما متاسفانه در ایران ما، در بعضی محافل پژوهشي و دانشگاهي، ديدگاهي القا می شد (دیدگاهی که در دو دهۀ اخیر به علت افزایش آگاهی اهل دانش و اندیشه، به شدت کم رنگ شده است) كه گويي كانت فيلسوفي است كه با دين سرِ ناسازگاري دارد و آن را تخفيف و تحقیر كرده است. شگفتا که بعضی ها در این دیار درتحریف و تخریب واقعیت ها اشتهایی سیری ناپذیر دارند. حالا این از سرِ نادانی است، یا حسادت است یا تکبر است یا نان به نرخ روز خوردن است، من دقیقاً نمی دانم. پس نخستین«گرايش انديشه ستيز» در ایران در مورد كانت، مربوط به دین شناسی او است.

 

-         شما تا این جا به گرایش انديشه ستيز در بعد دین علیه كانت در ایران پرداختید. بعد دوم این گرایش كدام است؟

بعد دوم اين گرايش مربوط است به جايگاهي كه كانت براي انسان قائل است. نزد كانت انسان جايگاه بسيار بالايي دارد. انسان در نگاه کانت، غایت ذاتی و فی نفسه است. او می اندیشد که تا انسان در این عالم  نباشد ، بود و نبود تمام پديده هاي مادي و معنوي بلاموضوع است و فايده و تاثيري ندارد. از این رو پس از بودنِ انسان است که دانش، دین، ادبیات، هنر، فن و صنعت، ضرورت و معنی پیدا می کند. در ايران بعد از انقلاب اسلامی، با بالا گرفتن امواج چپِ انقلابي و غرب ستيزانه- که کمونیست های وطنی در تشدید آن نقش اساسی داشتند-، احمد فرديد و شاگردان و مریدان او منزلت انسان را كه در فلسفۀ غرب و از جمله در اندیشه های كانت مطرح شده بود، به عنوان «نفسانيت» و «استکبار» به باد حمله گرفتند. آنان در نوشته ها و گفتارهای خود( که در دسترس است) این دروغ را پراکندند که فيلسوفان مدرن مي خواهند انسان را به جاي خدا بنشانند، انسان را دایرمدار و فرمانرواي عالم كنند و كبر و نخوت و خودخواهي را بر جهان چیره سازند. ايشان با نگاهي هگلي-هايدگري كوشيدند اين انگارۀ کاذب را پيش ببرند و با نسبت های ناروا، تصویری باژگونه از فیلسوفان دورۀ روشنگری به جامعۀ ما عرضه کنند. گناه کانت و امثال کانت این بود که منزلت رفیع انسان و به دنبال آن حقوق بشر را در آراء انسان شناسانۀ خود بر صدر نشاندند. کانت می گفت چون انسان خود غایت خویش است، نباید به عنوان وسيله و ابزار به كار گرفته شود. نه خودش حق دارد از خود استفادۀ ابزاری کند و نه ارباب قدرت و مکنت از چنین حقی برخورداراند. بنابراین، از سویی خودفروشی و آسیب زدن به خود ممنوع است؛ از سوی دیگر، حکومت ها حق ندارند از انسان ها به مثابه شیئ و ابزار استفاده کنند: آنان را وسیلۀ ارضای اغراض و هوس های خود کنند. آنان را به قربانگاه های جنگ های تجاوزکارانه گسیل نمایند. انسان های بی گناه را به زیر شکنجه ببرند و به جوخه های اعدام بسپارند. اين دیدگاه انسانی، اخلاقی و حقوقی، از سدۀ هجدهم میلادی آرام آرام در جهان مطرح و دامنگستر شد و به تدریج نظام های حقوقی، نهادها و ساختارها را در جهان متحول ساخت. در دو دهۀ اول انقلاب این گرایش سیاست زده و کاذب میدانی برای خودنمایی داشت و بازاری برای داد و ستد. اما پس از آن، با برملا شدن محتوای نادرست و دروغین آن،کم کم فروغ آن کاستی گرفت و امروزه در میان اهل نظر و دانش، ارزش معرفتی و رونق ندارد؛ گرچه هنوز افراد انگشت شماری با مخاطبانی اندک ، حرف های گذشته را گاه به گاه تکرار می کنند.

یکی از نمونه های توهین آمیز نسبت به کانت از سوی فردی مطرح شده که ریاست فرهنگستانی را در قم عهده دار است. اظهارات او در تاریخ 24 آذر ماه 1392 در جمع مسئولان جشنواره فیلم «عمار»، در رسانه های گروهی این گونه بازتاب یافته است: «فیلسوفانی نظیر کانت سرباز شیطان هستند، همه فیلسوفان مدرن غرب پرچمدار فرهنگ شیطنت در جهان هستند. فیلسوفی که ذیل انبیا حرکت نکند، تحت ولایت شیطان است، در حال حاضر موضوع اصلی درگیری ها بین اسلام و کفر است و غرب می خواهد امواج اسلام انقلابی را در جهان از بین ببرد. در حال حاضر جریان مدرنیتۀ اسلامی رقیب اسلام انقلابی شده و مسلمانان باید از داشته های خود رستم ساخته و به جهانیان عرضه کنند. تفکرات غرب در جهان اسلام بر دوش سکولاریسم های مسلمان است که سعی می کنند در این مسیر گام بر دارند»(1). گمان نمی کنم در تاریخ ایران تاکنون چنین مطالب توهین آمیزی در بارۀ فیلسوفی همانند کانت به زبان و قلم آمده باشد. به راستی چه اتفاقی در ایران افتاده است که زبان رئیس یک فرهنگستان این چنین به هتاکی و خطاهای فاحش منطقی آلوده شده است؟ تمام اهل خرد و دانش در این سرزمین، همواره به نیکی از کانت یاد کرده اند و اگر نقدی به اندیشه های او داشته اند، آن را با زبان ادب و منطق بیان کرده اند. توهین به یکی از بزرگ ترین فیلسوفان تاریخ بشریت در « دارالعلم قم»، موجب افتخار و مباهات نیست. چگونه رئیس یک فرهنگستان می تواند به خود اجازه بدهد که به کانت، فیلسوف اخلاق، دین، معرفت شناسی، آزادی و صلح این گونه ناسزا بگوید؟ این افراد باید پیش از تکیه زدن به کرسی فرهنگستان ها، در گام نخست ادب و دانش بیاموزند تا چنین حرف های سخیفی به ذهن و زبانشان جاری نشود. آنان باید از شخصیتی همانند مرتضی مطهری یاد بگیرند که در کتاب فلسفۀ اخلاق خود چگونه و با چه تعابیر به یادماندنی از بزرگیِ کانت و میراث ستبرِ فکری او یاد می کنند.  

 

-         به گرايش هاي انديشه ستيزانه در ايران در مواجهه به كانت اشاره كرديد. اما آيا گرايش هاي پژوهشي و عالمانه نيز در ايران در مواجهه با كانت داشته ايم؟

بله، چنان كه گفتم گرايش انديشه شناس از پيش از مشروطه آغاز شد و بعد از آن نيز ادامه يافت. پس از انقلاب نيز اين گرايش گام هاي به نسبت مثبت و مهمي را برداشته است. به اين معنا كه برخي از رساله ها و مقالات كانت به فارسي ترجمه شده است. پژوهش هايي دربارۀ کانت صورت گرفته و رساله های دانشگاهی نوشته شده كه ابتدا در چارچوب مسائل فلسفه نظري او بود. سپس به تدريج بحث های فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ تاريخ، زیبایی شناسی، غایت شناسی و مسائل تربیتی او مورد توجه قرار گرفت. هم چنین موضوعات فلسفی کانت در دوره های کارشناسی  ارشد  و دکتری در دانشگاه های ایران تدریس می شود. در دهۀ اخير نيز شاهد توجه به فلسفه سياسي كانت هستيم. البته اين گام ها ابتدایی است و ممكن است در آن ها خطاهایی نیز رخ داده باشد. خطاهايي در ترجمۀ آثار کانت پیش آمده كه با ترجمه هاي جديد تا حدی مرتفع شده است. برخي ترجمه ها از اصل آلماني يا ترجمه های انگليسي آثار كانت به فارسي صورت گرفته است. بنابراين مباحث كانت در تمام ابعاد آن در حال تطور و انتقال و بحث و گفتگو است كه مي تواند در بالا بردن ضريب عقلانيت، توازن، اخلاق، سیاست خردمندانه و حقوق بنیادین بشر در جامعۀ ایران موثر باشد. کانت شناسی در ایران طی سه دهۀ اخیر یکی از استادان آلمانی را- که به زبان فارسی نیز تسلط دارد-، بر آن داشت که کتابی در باب کانت شناسی در ایرانِ پس از انقلاب به زبان آلمانی بنویسد. نام این کتاب کانت در تهران است و در381 صفحه، پژوهش هایی را معرفی می کند که از سوی استادان و پژوهشگران ایرانی دربارۀ ابعاد گوناگون فلسفۀ کانت نوشته شده است.

 

-         يكي از جنبه هاي جالب توجه حيات فكري كانت را شايد بتوان جنبه روشنفكري او به معناي ويژه اي كه از اين تعبير مد نظر است، خواند. يعني كانت انديشمندي است كه نسبت به مسائل پيراموني جامعه خودش حساس است و واكنش خردورزانه نشان مي دهد، مانند مقاله معروف «روشنگري چيست؟»، در واكنش به مباحثه اي كه در روزگارش پيرامون مفهوم روشنگري در گرفت و یا رساله جدال دانشكده ها كه واكنشي به مباحث مربوط به نظام آموزشي زمانه اش است. آيا اين جنبه از حيات فكري كانت را مي توان روشنفكري خواند و آیا به اين زمينه هم در ايران توجه شده است؟

در سدۀ هجدهم ميلادي پروس شرقي كه كانت در آن مي زيست، با توجه به تحولات تاريخي نوسانات زيادي داشت؛ يعني در برخي دوره ها استبداد شديد حاکم بود، در برخي دوره ها نيز مانند زمان فردريک بزرگ، تا حدي آزادي ها براي متفكران و دگرانديشان فراهم بود. با اين همه به نظر من نمي توان كانت را «روشنفكر» قلمداد كرد. روشنفكران ضمن آن كه مطالبات و نيازهاي جامعه و مردم را به آفتاب مي افکنند، خودشان نیز به عنوان كنشگر اجتماعي و سياسي در ميدان تحولات حضور پيدا مي كنند و حتي گاهي با دست زدن به سازماندهي اجتماعی و سیاسی، نهادسازی مي كنند. تا آنجا که تاریخ به ما می گوید، كانت در دوران زندگی خود، چنبن فعاليت هایی نداشته است. به باور من كانت را می توان «نوانديش» نامید، به اين معنی كه از سویی بخش هاي زيادي از اندیشه های او با شرایط اجتماعی و سیاسیِ قارۀ اروپا در آن زمان -كه ناامني و جنگ از ویژگی های بارز آن بود-، ارتباط نزدیک داشت. از سوی دیگر، اندیشه های سیاسی و اجتماعی او ناظر به مسائل بنیادین جامعه های انسانی در فرایندی دراز مدت است. در روزگار کانت، چهره هایی همانند جان لاك، ژان ژاك روسو، ديويد هيوم و... سربرآوردند. انقلاب بزرگ فرانسه و پيش از آن انقلاب آمريكا رخ داده بود. از این رو، كانت در دوره اي پر تحرك و پر چالش مي زيست و خواهی نخواهی تحولات جهاني به ویژه رخدادهای اروپا را از نزدیک دنبال می کرد. آنچه کانت در برابر اندیشه ها و رویدادهای بزرگ زمانۀ خود عرضه کرد، دربرگیرندۀ آموزه ها، معيارها، اصول و رهنمودهايي براي جامعۀ مدرن یعنی جامعه ای انساني، اخلاقي و عقلاني بود. بنابراين كانت مانند هر نوانديش بزرگِ ديگر، تاثيرات مداوم و درازمدت بر معاصران خود و بر تاریخ آیندۀ بشریت نهاد. او کسی نبود که خود را با چالش های روزمره بطور مستقیم درگیر کند و با حکومت های زمانۀ خود رو در رو شود. با این وصف، کانت همانند نواندیشان معاصر خود و تمام نواندیشان و دگرباشان سراسر تاریخ، با حکومت های روزگار خود کم و بیش درگیر بود. در رسالۀ فلسفه سياسي كانت به مناسبت اشاره كرده ام که وقتی كانت با دریافت نامه ای از پادشاه مستبد پروس از سخن گفتن و نوشتن درباره دين منع مي شود،‌ به او تعهد كتبي مي دهد كه من تا زماني كه پادشاه برسرِ کار است از نوشتن و گفتن راجع به دین خودداری می کنم. اما در همان زمان كه اختناق، فشار و سانسور بالا گرفته بود، به استناد قانوني كه انتشار رساله های دانشگاهی را مجاز می دانست، دين در محدوده عقل تنها را در يكی از دانشگاه هاي پروس منتشر کرد. حدود دو سال گذشت و آن پادشاه از قدرت به زیر آمد. کانت باردیگر تدریس دین شناسی و نوشتن در باب دین را از سر گرفت. کار درخشان او در این دوره، رسالۀ مابعدالطبیعۀ اخلاق است. کانت در فلسفه، اخلاق، دین و سیاست نواندیش بود، اما چالش های او با استبداد زمانه اش- که پایه های خودکامگی و دیکتاتوری را آرام آرام فرومی ریخت و نظام حکومت دموکراسیِ نمایندگی را  به عنوان جایگزین مطرح می کرد-، بسيار ژرف تر و تاثيرگذار تر بود از چالشي كه يك روشنفكر در رويارويي مستقيم با نظام ظالم استبدادي در پيش مي گيرد. البته نقش نواندیش و روشنفکر در جامعه های درحال گذار بسیار بنیادین و ضروری است. هریک از این دو کار خود را می کنند و هیچ یک نمی تواند جایگزین دیگری شود.

 

-         اين فيلسوف نوانديشي كه به جامعه و سياست و تاريخ التفات دارد، آموزه هایی را مطرح كرده است كه از فلسفه نظري تا فلسفه سياسي او مي توان آن ها را جستجو كرد. به اهميت انسان در فلسفه كانت اشاره كرديد و گفتيد كه انسان به عنوان غایت ذاتی در انسان شناسی کانت، هدف است نه ابزار. انسان نه مي تواند خودش را وسيله قرار دهد و نه ديگران را، و هيچ قدرتي نيز حق ندارد از او استفادۀ ابزاری کند. اين ديدگاه كانت چه لوازمي را در پي دارد؟

جايگاه انسان در فلسفۀ كانت او را برمی انگیزد که به حدود فهم انسان بپردازد. گفته شد كه فهم انسان نامحدود نیست بلکه در قلمروِ آزمونِ ممكن است. نکتۀ باریک در این جا آن است که معرفت شناسیِ کانت انسان را به فروتني فرامی خواند، زیرا او موجودی با درک محدود است و باید حد خود را بشناسد. برخلاف تمام مطالب زهرآگيني كه در مورد فلسفه هاي قرن هجدهم از جمله كانت در ايران پراكندند، وقتي کانت به ما می آموزد که ما انسان ها موجودات محدودی هستیم و باید محدوديت های فهم خود را درک کنیم و بپذیریم، اين دیدگاه خود بخود انسان را به فروتني دعوت مي كند و از همه چیز دانی و غرور و نخوت بازمی دارد؛ يعني درست بر خلاف آن « نفسانیت» و « استكبار» کذایي كه فردیدی ها با سوء استفاده از فضای انقلابی، در نوشته ها و گفته هاي دو دهۀ 50 و 60 خورشیدی آن را مدام تکرار می کردند.

 

-         يعني در ترجمه subjectivism آن را به نفسانيت ترجمه مي كردند.

بله؛ در حالي كه اين ترجمه ها و معادل سازی ها از فلسفه هگلي اغلب غلط است و اين غلط بودن را متخصصان و مترجمان دانشمند فلسفۀ قاره ای در آثاری که منتشر کرده اند به خوبی نشان داده اند.

 

-         يعني شما مي گوييد حتي خود هگل نيز اين چنين تفسير نمي كرد؟

من نمی گویم. کسانی می گویند که در فلسفۀ قاره ای دانش آموخته و صاحب نظر اند و به زبان آلمانی نیز تسلط دارند. جالب است بدانید از ويژگي هاي شاگردان احمد فرديد اين است كه در مورد همه چيز و همه کس در گسترۀ فلسفه صحبت مي كنند و درباره هر موضوعی نظر مي دهند، اما استناد های مستقیم و نقل قول های مشخص در نوشته های آنان به چشم نمی خورد و یا بسیار اندک است. اینان اسامی و مفهوم هایی را به شکل مبهم و غلط انداز پشت سرِ هم ردیف می کنند. رسمشان این است که «کلیات ابوالبقاء» ببافند، اما چیز محصلی از این درازگویی های بی حاصل به دست نمی آید. واقعیت تلخ این است كه در كارنامۀ آنان کمتر مقالۀ محققانه ای راجع به جنبۀ خاصی ازفلسفۀ اندیشمندان دوران مدرن مي بينيد. می گویم« جنبۀ خاصی» و منظورم این است که این جماعت شگردشان «کلی گویی» است. آنان موضوع ها را تفکیک و جزء جزء نمی کنند تا خواننده دقیقاً بداند که موضوع بحثشان دقیقاً چیست و بطور مشخص دربارۀ چه چیزی دارند صحبت می کنند. حاصل این کلی گویی ها چیزی نیست جز ابهام آفرینی و افزودن به حجم ابهام های انبار شدۀ پیشین. آنوقت متصل شِکوه می کنند که آنچه نوشتیم موجب« ابهام» و «سوء تفاهم» شده است! و این داستانِ دنباله دارد مدت سی چهل سال است که همینطور ادامه دارد و هنور تمام نشده است. شما ترجمۀ آثار بنیادین فیلسوفان را نیز درکارنامۀ اینان نمی بینید، در حالی که نوشته های یادداشت گونۀ آنان پر است از نام فیلسوفان و اسم کتاب های آنان. اگر آثار اين افراد را زير و رو كنيد، اين وضعيت را به سادگی مشاهده مي كنيد. فرجام این جور کارکردن در قلمرو فلسفه، بدآموزی است و ابهام آفرینی و آشفتگی فکری و تربیت آدم های کم مایه و متوهم.

 

-         به كانت بازگرديم، تحولي كه كانت در فلسفه اخلاق پديد آورد، چه بود؟

كانت در برابر اخلاق فايده گرا، اخلاق وظيفه گرا(deontological ethics) را مطرح مي كند. اين مشرب اخلاقی در جهان بيش از همه از سوی كانت معرفي شده و گسترش يافته است؛ اگرچه اخلاق وظيفه گرا در تاریخ پيشينۀ درازدامنی دارد. در اسلام، از امام علي(ع) روایت هایی وجود دارد که یکی از آن ها خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي(ع) است. در این روایت ها به طور مشخص اخلاق وظيفه گرا مطرح شده است. کانت با اخلاق وظیفه گرا کوشید سیاست را تا حد امکان اخلاقی کند و گلیم قدرت را در زیر سایۀ اخلاق بگستراند. هرچند به باور من حکومت و اخلاق فایده گرا از یکدیگر تفکیک ناپذیر اند، اما بدون بهره جستن از اخلاق وظیفه گرا، سیاست ورزی و قدرت سیاسی به فساد و جنایت و نقض حقوق بشر آلوده می شود. تجربۀ سیاست ورزی در طول تاریخ بشر، به ویژه از آغاز سدۀ بیستم میلادی تا کنون این واقعیت را آشکارا نشان داده است.

 

-         يكي از مباحث اصلي كانت به كارگيري اراده توسط انسان به مثابه موجودي است كه داراي «خودبنيادي» است. اين مبحث در فلسفۀ كانت به چه معنااست؟

يعني انسان دارای اراده است و مي تواند خردمندانه آن را به كار گيرد. كانت اين جا تفكيكي ميان انسان هاي نابالغ و بالغ مي كند. منظور او از نابالغ شخصی نیست که هنور به سن بلوغ نرسیده است، بلكه منظورش كسی است كه به مقام آگاهي، تشخيص و داوري نرسيده تا بتواند بر مدار عقل تصميم بگيرد، و كاراو پيروي، تقليد و دنباله رويِ کورانه است. كانت در مقالۀ «در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟»، سیمای آدم نابالغ را به روشنی تصویر می کند. چنین فردی به خودش اتکا ندارد، زیرا فکر می کند در امور اقتصادی، حقوقی، دینی و علمی کسانی هستند که می توانند کارهای او را سرو سامان دهند. پس او می تواند راحت باشد و اوقات خود را به بطالت بگذراند. از نگاه کانت انسان بالغ کسی است که در به کار گرفتن عقل خود دلیر باشد. او روشنگري را خارج شدن انسان از نابالغی و پشت کردن به قیم مآبی و« آقا بالا سر»، از طریق به کار گیری خرد می داند. این انسان خردورز که به بلوغ رسیده، عقل خویش را در زندگی فردی و اجتماعی به کار می گیرد. چنین اشخاصی دراندیشۀ کانت به« خودبنیادی» می رسند.

 

-         يكي ديگر از مباحث مهم كانت تفكيك بين انقلاب و نظام است. ديدگاه كانت راجع به مقوله انقلاب چيست؟

كانت با انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه همدلی مي كند. از نظر او انقلاب پديده اي است كه ذهن ها و باورها را دگرگون مي سازد و شور و شوقی در انسان ها برمی انگیزد تا به استقلال و نوآوري دست یابند و قالب ها و کلیشه ها را درهم بشكنند. او حتي با ملايمت و اغماض از كنار تندروي هاي انقلاب فرانسه مي گذرد، زيرا جنبه هاي مثبتي كه اين انقلاب در اروپا و جهان پدید آورد، از نظر کانت بسیار راهگشا بود. كانت در عین حال معتقد است كه انقلاب يك پديدۀ تاريخي است كه در يك زمان رخ مي دهد و دگرگونی هایی را پدید می آورد. بر اساس هدف ها و شعارهاي انقلاب، نخبگان و فرهيختگان قانون اساسي را برپایۀ هدف های بنیادین انقلاب مي نويسند و نظامي را تاسیس مي كنند كه برآمده از انقلاب است. وقتي اين نظام به وجود آمد، باید فقط بر مدار قانون رفتار کند؛ یعنی تمام تصمیمات و اقدامات آن وفق قانون باشد؛ نظامی که برپایۀ حاکمیت مردم است و دارای تفكيك قوا و نهاد هاي مختلف علمی، اجتماعي، سياسي، اقتصادی و فرهنگي است. از هنگامی که نظام سیاسی برپایۀ قانون اساسی شکل گرفت، بايد صرفاً بر مدار قانون و مسئولانه عمل كند. بنابراين چيزي به اسم «مشي انقلابي» كه در حکومت های مبتنی بر ماركسيسم- لنينيسم و مائوئيسم مشاهده مي كنيم و تجربه هاي ضد انسانی و ویرانگر آن را شاهد بوده ايم، در فلسفه سياسي كانت جایی ندارد. نزد كانت، انقلاب با همۀ شکوه و نیروی برانگیزنده و شالوده شکنش به پيشينه ای تاريخي بدل مي شود که هر سال در سال روز پیروزی انقلاب، مردم در یک روز با آن تجدید عهد می کنند و خاطرۀ تاریخی آن را یادآور می شوند. دیگر اکنون یک نظام سیاسیِ دموکراتیکِ نمایندگی وجود دارد با كاركردهای خود و با الزامات حقوقی در  مناسبات ملي، منطقه اي و جهاني. بنابراين، ما هماهنگی و تلائم را در دوگانۀ انقلاب-نظام حكومتي هم در فلسفه كانت مي بينيم. كانت به هیچ وجه انقلاب را يك پدیدۀ بيهوده نمی داند. او پی آمد های مثبت انقلاب را برمی شمارد  و انقلاب را به مثابه رخدادی تاريخي گرامی می دارد، اما بر این باور است که پس از پیروزی انقلاب و تدوین قانون اساسی، نظام حکومتیِ برآمده از انقلاب باید صرفاً رفتار« مدنی» داشته باشد و در هر زمینه، چه داخلی و چه بین المللی، برابر قانون هایی عمل کند که مجلس نمایندگانِ برگزیدۀ ملت می گزارند.

 

-         در تمام اين مباحث، مراد از انقلاب، انقلاب سياسي است؟

بله؛ انقلابي كه رژيم گذشته را واژگون مي كند و بر اساس قانون اساسي نظام حكومتي جديدي بنا مي نهد. با تاسيس نظام حكومتي جديد، وضع جنگي از ميان مي رود، بلكه وضع مدني پديد مي آيد. بنابراين، برنامه ها، کارگردها، روابط داخلي و خارجيِ حكومت همه بايستي مسئولانه و بر مدار حقوق و قانون باشد. اين حقوق در واقع حقوق مردم است که افراد آزادانه بخشی از آن را در مقام شهروند به حكومت برآمده از آراء خود تفويض مي كنند.

 

-         از اين جا وارد مدل حكومتي مورد نظر كانت مي شويم. او از چه مدل حكومتي دفاع مي كند؟

اين مدل حكومتي اشرافي نيست، فردي نيست، استبداد مطلقه نيست، بلكه دموكراسي نمايندگي(representative democracy) است. دموكراسي نمايندگي يعني توده با عقل جمعي خود، حكومتي را پديد مي آورند و حاكماني را به عنوان نمايندگان خود بر كارها مي گمارند. اين نمايندگان معمولاً در رشته هاي مختلف دارای تخصص اند و جزو نخبگان و برجستگان، و افراد مورد حمايت و تاييد مردم هستند. بنابراين دموكراسي مورد نظركانت، چپ انقلابی و كمونيستيِ توده وار نيست، بلكه نوعي از دموكراسي است كه مردم آن را به وجود مي آورند و به دست نخبگان برگزیدۀ خود می سپارند. اين نخبگان به عنوان وكلاي مردم و با اجازة مردم، بايد وظایف قانونی خود را انجام دهند، به مردم پاسخگو باشند و با نظارت مردم به كار خودشان ادامه دهند. مناصب حاکمان در دموکراسی نمایندگیِ کانت چرخشی است و هیچ مقام مادام العمری در این نظام حکومتی موجودیت و مشروعیت ندارد.

 

-         در بحث رابطۀ دين و سياست نگرش كانت چگونه است؟

او مثل جان لاك و ژان ژاك روسو قائل به رابطۀ میان دين و سياست است و اين دو را از هم جدا نمي داند. اما به باور او، نهاد دين باید از نهاد حکومت جدا باشد. دلايل و فلسفۀ اين جدايي به تفصيل در آثار کانت بيان شده است. از نظر كانت دين يك نهاد داوطلبانه است كه آزادانه توسط مردم به وجود مي آيد. کار نهاد دين، دين شناسي و دين پژوهي و برگزاریِ مناسك ديني است. نقش حکومت ادارۀ کشور برمدار آزادی، برابری و در سایۀ امنیت است و فراهم آوردن نيازهاي اساسي و پايۀ جامعه با مشارکت مردم. از ديد كانت بين اين دو نهاد تعامل وجود دارد،‌ اما نهاد دين استقلال خود را حفظ مي كند و در سایۀ استقلال فکری، تشکیلاتی و مالی است که هم حرمت و جایگاه دین در کشور حفظ می شود و هم جامعه و نظام حکومتی از آثار دین پژوهان و نظارت و نقد عالمان دین بر جامعه و حکومت بهره می جویند. بدین سان، از ديدگاه كانت نهاد دين به ابزار حكومت براي توجيه وضع موجود و پیروی از منویات حاکمان، بدل نمي شود. کانت به ما می آموزد که طبيعت و تشخص نهاد دين، در مستقل بودن و داوطلبانه بودن آن است.

 

-         بحث كانت در جدال دانشكده ها چیست و منظور او از نگارش آن چه بوده است؟

جوهر اين رساله آن است كه همواره بايد پنجره هاي آكادمي فيلسوفان به روي قصر پرشكوه نظام سياسي گشوده باشد؛ يعني فیلسوفان بتوانند حاکمان سیاسی را آزادانه و در امینت، نقد و راهنمايي و بر رفتار آنان نظارت كنند. اين به حاكمان بستگي دارد كه چقدر از اندرزها، راهنمايي ها و نقدهاي فيلسوفان استفاده كنند تا زمامداري را انساني تر، اخلاقي تر، آزادانه تر و با برابري و دموكراسي همراه سازند. تفصیل این مباحث را با رجوع به آثار کانت در دو کتاب فلسفۀ سیاسی کانت و کانت به روایت ایرانی آورده ام.

 

-         اما آیا اين رابطه به معناي فيلسوف- شاه افلاطوني نيست؟ يعني آیا كانت تنها بر نظارت تاكيد دارد و نمي گويد كه فيلسوفان خودشان در مقام حاكمان قرار بگيرند؟

خير؛ از نظر كانت همان طور كه نهاد دين بايد آزاد، مستقل و داوطلبانه باشد، نهاد دانش و دانشگاه ها نیز باید مستقل و داوطلبانه باشند. البته ارتباط دانشكده ها با حكومت خود بخود يك امر طبيعي است، زيرا دانشكده ها تشكيل مي شوند تا نيروي انساني مورد نياز جامعه را تربيت كنند. بخش هايي از اين نيروي انساني از طريق حكومت وارد چرخه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مي شود. بنابراين تربيت نيروي انساني بخشي از وظيفه دانشكده ها است. اما بيش از آن ها، كار اساسیِ انديشه وران، نظارت و نقادي است. در این جا كانت فيلسوفان را به معناي اعم كلمه نام مي برد. فیلسوفان به معنی خردمندانِ نقاد و سنجشگر، در نهاد مستقل و آزادِ دانش و اندیشه یعنی دانشگاه فعالیت می کنند. آنان از آن رو كه داخل نهاد قدرت سیاسی نيستند، حكومت نمي كنند. فیلسوفان، نظاره گر، سنجشگر و نقاد هستند،‌ نه كنشگر و در کار سیاست ورزی و حکومت گری.

 

-         به اهميت تفكيك اشاره كرديد. آيا كانت دربارۀ نهاد اقتصاد هم سخني دارد؟ يعني آن جا هم قائل به تفكيك هست؟

وقتي از ابعاد گوناگون اندیشه های كانت یاد کردم، به اقتصاد اشاره اي نشد، زيرا تا آن جا كه آثار منتشر شدۀ كانت نشان مي دهد، او در مقام يك متفكر و صاحبنظر اقتصادي ظاهر نشده است. اما او از منظر حدود آزادي و برابري و مشاركت شهروندان در امور سياسي و اجتماعي به موضوع دارايي و ثروت مي پردازد. در كتاب فلسفه سياسي كانت يك فصل به ديدگاه هاي اقتصادي كانت اختصاص يافته است. محور بحث کانت، توانمندي شهروندان از نظر اقتصادي است تا با تكيه بر آن بتوانند وارد ميدان فعاليت هاي اجتماعي و سياسي شوند و به عنوان شهروند، نظام حكومتي دلخواهشان را انتخاب كنند، در انتخابات مجلس به عنوان نامزد انتخاباتی و یا رای دهنده شرکت جویند، و بر عملکرد حاکمانِ برگزیده نظارت كنند. كانت از اين زاويه به اقتصاد توجه مي كند. اما اگر پرسيده شود كه نظام اقتصادي مورد نظر كانت چيست، خود بخود در سپهر دموكراسي و دموكراسي ليبرال، مي باید از اقتصاد آزاد و اقتصاد بازار نام برد. البته کانت آزادی اقتصادی را از استثمار و استعمار تفکیک می کند.او نقدهاي جدي نسبت به استثمار واستعمار اروپاييان در قرن هجدهم دارد. به هيچ وجه اقتصاد آزاد نبايد به استثمار و استعمار انسان ها منجر شود، زيرا این دو پدیده- چنان که گذشت-، خلاف انسان شناسي كانت است.

 

-         شما به وجوه مختلف فلسفۀ كانت اشاره كرديد. نقدي كه معمولا به او مي شود، اين است كه مباحث او خيلي جالب توجه است، اما امكان تحقق عملي ندارد. آيا جهاني كه در آن صلح پايدار اتفاق بيفتد، يا همه بر اساس وظيفه عمل كنند، يا آن كه دموكراسي نمايندگي در آن برپا شود، في الواقع ممكن است يا خير؟

كانت در آثار خود دو قلمرو را از يكديگر جدا مي كند: نخست قلمرو ايده آل است و ديگري قلمرو واقعيت. درک دقیق این تفکیک، بسیار کارساز و راهگشا به ویژه برای حکومت های درحال توسعه در جهان امروز است. كانت به هيچ وجه بين ايده آل و واقعيت اختلاط و التقاط نمي كند. يعني دايره سياست ورزي از نظر او يك دايره كاملا عيني، علمی و آزمون پذير است. همان قلمروی كه با عنوان پديدار( فنومن) از آن ياد شد. بنابراين وقتي کانت از تفكيك قوا صحبت می کند، يا وقتي می گویدكه حاكم نبايد از حدود قانون تجاوز كند، يا از حريم آزادي ها سخن مي گوید، ما با بحث هایی در گسترۀ  علم سياست روبرو هستيم كه همه چيز را خيلي عيني، ملموس، تعريف شده، محاسبه پذیر و قابل انجام براي ما مطرح مي كند. از سوی دیگر، كانت از ايده آل ها نیز حرف می زند، اما به تفكيك دو قلمرو مذكور می پردازد. ايده آل چيزي است كه ما تلاش می كنيم به سوی آن حركت كنيم. ايده آل مشوق و برانگيزنده است و جهان ذهني ما را توسعه و گسترش مي دهد. توجه داشته باشید  که ما در آنِ واحد و در قلمروی واحد، هم گام واقع گرايانه و هم گام ايده آلي بر نمي داريم. اصلا نبايد اين دو قلمرو را با یکدیگر مخلوط كرد. درواقع يك سياست مدار مي داند كه در سياست ورزي با محاسبه،‌ ارزيابي امكانات و محدوديت ها و اين كه چه كارهایي  قابل انجام است يا نیست،‌ سروکار دارد. در سياست  حساب و كتاب وجود دارد. سیاست را با شعار و هياهو و ماجراجويي نبايد اشتباه كرد. اين جا كانت دقيقا در مقام يك اندیشه ورِ واقع بین با ما حرف مي زند. منظورم از سياست فقط حكومتگری نيست؛ بلکه در جامعه اي كه مردم در آن با هم زندگي مي كنند و با يكديگر مناسبات گوناگون دارند نيز سياست حاكم است. اما ايده آل،‌ قلمروي مستقل است، از جنس واقعیت نیست و نباید با علم و تجربه و  گام هايي كه ما روي زمين بر مي داريم، آميخته شود. مثلا اين ديدگاه كه ارتش هاي همه کشورها بايد منحل شوند، ايده آلی است كه می باید فراروی نوع بشر در ذهن ها زنده بماند، اما در دایرۀ واقعیت های جهان امروز جایی ندارد و از این رو پروژه ای اجرايي و عملي نیست. اين آرمان ها و اين هدف هاي بلند مدت، به جامعه های  انساني کمک کرده است که دچار ركود و افسردگي نشود، انگیزه وامید خود را از دست ندهد و به وضع موجود تسليم نشود. گوهری درخشان از تغيير و دگرگوني و شكستن قالب ها در فلسفه كانت به چشم مي خورد. به قرن نوزدهم كه می نگرید،‌ رساله درباره آزادي و انقياد زنان جان استوارت ميل را مي بينيد كه در آن بر تغيير و دگرگوني زندگی بشر به سوی آزادی، برابری و دموکراسی تاكيد شده است. جامعه انگلستانِ امروز را نبايد با جامعه بريتانياي قرن نوزدهم يكسان قلمداد كرد. اگر آن مبارزات و پويش ها نبود، جامعه امروز اروپا به اين درجه از رشد فكري، فرهنگي و آزادی و  برابری نمي رسيد. از اين زاويه كانت دو قلمرو ایده آل و واقعیت را به روشنی از یکدیگر تفکیک می کند. قلمرو واقعیت، جهان امکان ها و انتخاب های ممکن است، یعنی آنچه در عمل استعداد به فعلیت درآمدن را دارد. قلمرو دیگر آن ایده آل هایی است که باید  همواره در برابر خود به عنوان بر انگيزنده و دگرگون کنندۀ وضعیت خود، پیش چشم داشته باشیم. کانت به آکواریمی باور ندارد که در آن واقعیت و ایده آل با هم در آن شناور باشند. واقعیت یک جهان و ایده آل، جهانی دیگراست.  هوارد ویلیامز يكي از دانشمندانی است كه فلسفۀ سیاسی كانت را شرح كرده است. او در کتاب خود می نویسد: كانت هنگامی كه تفكر فلسفي مي كرد، شبكلاه فلسفي به سر مي نهاد، و زماني كه مي خواست راجع به جامعه و تاريخ و صلح و جنگ و نظام حكومتي بیندیشد، شبكلاه فلسفی خود را از سر برمی داشت و شبکلاه سياسي را برسر می گذاشت. او با این تمثيل می کوشد نشان دهد كه ایده آل و واقعیت دو قلمرو جداگانه اند و نباید این دو را با هم مخلوط کرد. بنابراین تا آنجا که گسترة واقعیت مورد نظر است، اندیشه های سیاسی کانت و هم چنین دیدگاه های اخلاقی او ظرفیت فعلیت یافتن در میدان عمل را دارا است؛ اما از یاد نبریم که کانت به ما می گوید نظام سیاسی آزادی، برابر و دموکراتیک با رشد و تربیت فرهنگ جامعه ارتباطی وثیق دارد. هر چه آگاهی و فرهنگ بیشتر در میان انسان ها ژرفا و گسترش یابد، زندگی سیاسی و اجتماعیِ نوع بشر عقلانی تر و اخلاقی تر می شود. این نکتۀ مهم را نیز همواره در ذهن داشته باشیم که کار فیلسوفان ورود به جرئیات و موضوع های فرعی نیست. فیلسوفان اگر به گسترۀ سیاست نیز وارد شوند، نوعاً اندیشه ها و اصول بنیادین و ایده های کلی را عرضه می کنند. سیاست گزاری، برنامه ریزی و تهیه راهبرد و نقشۀ راه، کار سیاستمداران، سیاست گزاران، برنامه نویسان و مدیران است.

پی نوشت

1.      به عنوان نمونه ن.ک. به: باشگاه خبرنگاران جوان، وب سایت 598، www.sobhehonar.ir  , www.roozno.com, www.digarban.com 

 

---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست