---
آینده مبهم محافظهکاران مسلمان
گفتگو با سید علی محمودی پیرامون
اسلام سیاسی
ایران فردا،
شماره 14، مرداد 1394
ظهر روز سیام تیر در دفتر دکتر
سیدعلی محمودی ـ استاد دانشکده روابط بینالملل و پژوهشگر اندیشه سیاسی
و روشنفکری دینی ـ میهمان او
بودیم تا درباره آینده
اسلام سیاسی به گفتوگو بنشینیم. بحث را با تاملی بر مفهوم اسلام سیاسی
آغاز کردیم. مرکز ثقل بحث بر شناسایی تمایز جریانهایی که ذیل عنوان
اسلام سیاسی طبقهبندی میشوند، قرار گرفت. از منظر محمودی، جریان
محافظهکاران مسلمان را باید از نوگرایان، سنتگرایان و بنیادگرایان
مسلمان تفکیک کرد. وجه تمایز این جریان با سنتگرایان، داشتن پروژه
سیاسی و تمسک به مشی انقلابی همراه با مصلحت گرایی است. تفصیل این
نکته و آینده پیش روی هر یک از جریانهای چهارگانه را در این گفتوگو
میخوانیم.
***
به عنوان نخستین بحث، تامل بر
مفهوم «اسلام سیاسی» ضروری به نظر میرسد. بر اساس منظری که اسلام را
ذاتاً دینی سیاسی تلقی میکند، آیا صفت سیاسی در مفهوم «اسلام سیاسی»
زائد به نظر نمیرسد؟ به عبارتی، آیا مفهوم «اسلام سیاسی» به معنای
وجود گونهی دیگری از اسلام که غیرسیاسی است، نمیتواند تلقی شود؟ آیا
مفهوم اسلام سیاسی را مفهومی رسا و دقیق میدانید؟
وقتی ما از اسلام سخن میگوییم، عنوانی است
برای یک دین از ادیان ابراهیمی. هنگامی که در محتوای کتاب و سنت،
مطالعه و غور میکنیم، با گزارههایی مواجه میشویم که دارای ابعاد
اجتماعی و سیاسی و همینطور احکام مربوط به روبط اجتماعی است. بنابراین
در ذات و ماهیت دین اسلام و در احکامی که مبتنی بر شریعت است،
گزارههای اجتماعی و سیاسی، یافت میشود. به این اعتبار میتوانیم
بگوییم بخشهایی از آنچه که دین اسلام را در کتاب و سنت تشکیل میدهد،
سیاسی و اجتماعی است؛ هم به اعتبار متون دینی که نقطه تمرکز آن
قرآن
است و هم به اعتبار سنت صدر اسلام که با تجربه حکومت نبوی و علوی همراه
است. اینکه «اسلام سیاسی» به عنوان یک اصطلاح در سطح بینالملل به کار
میرود، بیشتر ناظر به یک توصیف جامعهشناختی است و نه معنا و مفهومی
که دارای بعد نظری باشد. در بعد نظری میتوانیم بگوییم که در دین
اسلام، وجوه سیاسی به طور پراکنده به شکل گزاره هایی در
قرآن به
چشم میخورد. تجربههای حکومت پیامبر و امام علی هم از نوع تجربه
حکومتهای بشری بوده اند، زیرا برابر خواسته و با حمایت مردم شکل گرفته
اند، با این تفاوت که در رأس آنها یک پیامبر و یک امام به عنوان جانشین
او قرار گرفتهاند. از بعد جامعهشناختی میتوان گفت ما عنوان اسلام
سیاسی را به مثابه یک مفهوم اعتباری به کار میبریم، و جامعهشناسان
میتوانند از طریق آن گرایش های سیاسیِ گوناگونِ اسلام گرا را مورد
مطالعه قرار دهند.
تعبیر «اسلام سیاسی» به شکل عام
برای نام بردن از جریانهای مختلف فکری درون اسلام از بنیادگرایی گرفته
تا روحانیت سیاسی و روشنفکری مذهبی به کار برده شده است. به توجه به
این گسترهی عام کاربرد، آیا وجه مشترکی بین تلقی این جریانهای متعارض
از «اسلام» و «سیاسی بودن» آن وجود دارد که سبب شده از همهی این
جریانها ذیل مفهوم «اسلام سیاسی» نام برده شود؟ نقطه تمایز جریانهای
متعارضی که ذیل عنوان اسلام سیاسی صورتبندی میشوند چیست؟
اکنون که از جریانهای اسلامگرا صحبت به
میان آمد، من میتوانم یک طبقهبندی چهارگانه را در اینجا به طور خلاصه
مطرح کنم که عنوان های آن عبارت اند از: سنتگرایان مسلمان،
بنیادگرایان مسلمان، نوگرایان مسلمان، و محافظهکاران مسلمان. از
سنتگرایان مسلمان میتوانیم به عنوان یک جریان نام ببریم که محدود به
یک جغرافیای خاص هم نیست و در تمام جهان، به ویژه کشورهای مسلماننشین
میتوانیم این جریان را مشاهده کنیم. سنتگرایان مسلمان داعیه و پروژه
سیاسی ندارند، پایبند به جنبههای قدسی و معنوی و ارزشهای فردی و
اجتماعی اسلام هستند و دغدغه آنها زیست مومنانه در جهان مدرن است.
بنابراین میتوان گفت آنان نوعی درک، برداشت و همدلی با جهان مدرن
دارند. اما دغدغه، گرایش و آمال و آرزوی آنها، زیست مومنانه و قرار
گرفتن در یک فضای معنوی و قدسی است. این جریان، چنان که گفتم، فاقد
پروژه سیاسی است. هیچ داعیه سیاسی که بخواهد با آن ازرهگذراحزاب سیاسی،
نهادهای مدنی، و پویشها ی سیاسی و اجتماعی، نظم جدیدی را رقم بزند و
حکومتی تأسیس کند، ندارد. اصولاًسنت گرایان مسلمان برای حکومتها رقیب
محسوب نمیشوند. آنان اهل تعامل با حکومتها هستند، اما در امر سیاسی و
در چارچوب نظامهای حکومتی، مشارکت سیاسی نمیکنند. آنان از منابع
مالیِ خوبی برخورداراند، متفکرانی، سخنگویان و مروجانی دارند، از رسانه
های نوین مانند ماهواره و اینترنت سود می جویند، در سطح جهانی گفت گو و
فعالیت می کنند، و شمارطرفدارانشان نیز کم نیست.
دسته دوم بنیادگرایان مسلماناند که دارای
پروژه سیاسی هستند و درونمایه نظری سیاسی آنها، ادعای بازگشت به صدر
اسلام و سیره سلف صالح است و در برداشتشان از دین، نوعی جزمیت و تصلب و
پرهیزجدی از تفسیر موسع و روشمند کتاب و سنت به چشم میخورد. آنان -که
ملاعمر و ابوبکر بغدادی الگوه های شناخته شده اشان هستند-، در عرصه
اجتماعی و سیاسی، آمریت استبدادی و انواع خشونت را در بالاترین حد ممکن
اِعمال میکنند؛ همانند رسم ضد انسانیِ بردگی به ویژه بردگی جنسی زنان،
گردن زدن و به آتش کشیدن مخالفان و اسیران، تخریب میراث فرهنگ و تمدن
انسانی، واین همه را به نام اسلام انجام میدهند. ازاین رو، برداشت
آنان از کتاب و سنت، تاریخی و جغرافیایی است وبیشتر منطبق با
رخدادهایی است که در فضای 1000 سال پیش، به اراده خلفای مستبد و
تجاوزگر اموی و عباسی پدید آمده است. بدین سان در می یابیم که
بنیادگرایان مسلمان در مبانی و بنیانهای دینی و آموزههای قرآنی، به
دنبال فهمی همهجانبه در چارچوب یک نظام اندموار انسانی، مابعد
الطبیعی، وحیانی، واخلاقی نیستند. به همین دلیل به سراغ سورهها و آیه
هایی میروند که به طور عمده در مدینه نازل شده وشماری از آن ها ناظر
به جنگها، درگیریها و رخدادهایی است که با تأسیس حکومت نبوی در یثرب
رقم زده شده است. اینان اگر در پیام های بنیادین
قرآن
تامل کنند، باید از خود بپرسند که چرا تمام سورههای
قرآن به
جز سوره توبه، با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز میشود؟ چرا پیامبر
اسلام در قرآن با صفت« رحمت للعالمین» توصیف شده است؟ چرا خداوند به
پیامبر می گوید:«
پس به [بركتِ] رحمت الهى، با
آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از
پيرامون تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه،
و در كار [ها] با آنان مشورت كن...»؟
به باور من، این گونه پیام ها که شمار آن
ها بسیار است، همانند پرچم برافراشتهای است که جهتگیری اصلی و گرایش
بنیادین اسلام را در چارچوب گزاره های وحیانی در قرآن
نشان می دهد. بر این اساس، صفت «رحمانی» برای اسلام، از فهمی معرفت
شناختی سرچشمه می گیرد. «اسلام رحمانی» مفهومی سلیقه ای نیست، بلکه از
رهگذر تامل در مطاوی قرآن
به دست می آید . اگر این همه آیه در
قرآن
درباره رعایت اخلاق فردی و اجتماعی، رحم، شفقت، مدارا، وفای عهد و
پیمان، بخشش، گذشت، و پاداش ده برابرِ یک کارخوب در میان نبود، از دین
اسلام، درکِ اسلام رحمانی حاصل نمی شد. اگر هر جای قرآن را که باز
میکردی با عتاب و تندی و خشونت و معرفی خداوند رحمان و رحیم با صفت«
قاصم الجبارین» روبرو میشدی، یعنی سورهها به جای «بسم الله الرحمن
الرحیم» با «بسم الله القاصم الجبارین» شروع میشد، فهم و برداشت دیگری
برای مسلمانان و دینداران و اسلام شناسان از دین اسلام حاصل می شد. اما
نگاه بنیادگرایان مسلمان، نگاهی متصلب و خشونتآمیز است، و به شدت با
ارزشها و سازوکارهای دموکراتیک به ویژه حاکمیت مردم، در تناقض قرار
دارد. در اندیشه آنان، حکومت بر اراده یک فرد و بر خودکامگی و
دیکتاتوری استوار است که یک نفر «از بالا » به عنوان خلیفه و امام،
دستور ها را دیکته میکند. البته این خلیفه ها، همانند رهبران طالبان و
داعش، با نزدیکان خود مشورت هم می کنند. پس چنان که گفتم، بنیادگرایان
مسلمان در کار اجرای پروژه سیاسی خود، با هدف تأسیس «دولت اسلامی» و یا
«خلافت اسلامی» و در چالش با جامعه متمدن بین المللی هستند.
بنیادگرایان مسلمان، با تمام دیگر گرایشهای مسلمانان-که به آن خواهم
پرداخت-، در تعارض جدی قرار دارند.
دسته سوم، نوگرایان مسلمان اند
که دغدغه جدی نسبت به زیست مومنانه در جهان امروز دارند. برای آنان،
فهم کتاب و سنت بر پایه تفکیک فهم دین از حقیقت دین، سلوک مومنانه،
اخلاق گرایی و هویت دینی، دارای اولویت است. من در مقالهای که با
عنوان «منظومه
فکری - اعتقادی نواندیشی دینی» منتشر شده، درباره ویژگیهای نواندیشی
دینی و نوآوریهای آن ، از تفاوت هایی که میان نواندیشی دینی و
سنتگرایی دینی وجود دارد، به تفکیک یاد کرده ام که در این جا ضرورتی
به تکرار آن نیست. نوگرایان مسلمان با دموکراسی به مفهوم امروزین آن،
همنوایی و همسویی دارند. نوگرایان مسلمان دارای پروژه سیاسی برای
کسب، حفظ و افزایش قدرت اند و آن را حق شهروندی خود می دانند. در نظام
سیاسی نوگرایان مسلمان، همه مردم شهروند محسوب می شوند. این شهروندان
نه فقط درمقابل قانون برابر اند، بلکه از نظر حقوقی نیز با یکدیگر
برابر هستند. آنان عموما هویتی چند وجهی دارند. به عنوان نمونه،
نوگرایان مسلمان در ایران، در درجه اول ایرانیاند، سپس خود را دیندار
و آنگاه دموکرات می دانند. ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا
دموکراسیِ مورد قبول نوگرایان مسلمان، دموکراسی کلاسیک مبتنی بر نصف به
اضافه یک، و یا اکثریت مطلق در صورت نرسیدن به اجماع است؟ پاسخ منفی
است. امروزه دموکراسی و لیبرالیسم آنچنان به هم آمیخته شده اند که
تفکیک آنها از یکدیگر بسیار دشوار است. ما انسان ها از سده نوزدهم
میلادی به این سو، به تدریج به لحاظ نظری از دموکراسی کلاسیک عبور
کردهایم. آن دموکراسی که جان استوارت میل در قرن نوزدهم از آن صحبت
میکند، دموکراسی لیبرال است. امروزه، دموکراسی فقط صِرف رأیگیری در
انتخابات و یک دموکراسی عددی نیست. آزادی، برابری (به معنی برابری
شهروندان در مقابل قانون و هم چنین برابری شهروندان با یکدیگر از نظر
حقوقی)، تشخص فرد در مقابل جمع، حقوق بشر، محیط زیست، صلح، مبارزه بدون
خشونت، پرهیز از جنگ و خون ریزی، مدارا، ، حقوق اقلیتها و... مجموعه
حقوقی هستند که به آنها ارزشهای دموکراتیک نیز گفته میشود. این ارزش
ها در واقع ارزشهای لیبرالی هستند که دموکراسی برخی از آنها را دارا
بوده و بسیاری را به تدریج پذیرفته است.
ازچند سال پیش، پرسشی در این رابطه برای
من مطرح شده است. پرسش این است: آیا در جهان امروز، زیست مومنانه با
قرائت نوگرایانه، با دموکراسیِ لیبرال سازگاری دارد؟ در کتاب
«درخششهای دموکراسی» در فصل «دموکراسی لیبرال و دینداری مومنانه»
کوشیده ام مواردی از تعارض دموکراسی لیبرال را با زیست مومنانه از
زاویه نوگرایی دینی نشان بدهم. البته این موارد اندک است، ولی وجود
دارد. در این فصل در پی این نبوده ام که از آغاز راهحل ارائه کنم. فقط
خواسته ام این فرضیه را به آزمون بگذارم که بین زیست مومنانه و
دموکراسی لیبرال، تناقض وجود دارد و در میدان عمل، به تضاد می انجامد.
برداشت من این است که در مورد این موضوع در ایران خیلی کم بحث شده است.
به هر حال، نوگرایان مسلمان همه جانبدار دموکراسیاند و باید هم باشند،
چرا که بهترین شیوه حکومت در جهان امروز است. اما لیبرالیسم و نسبت آن
با دموکراسی، دموکراسی لیبرال و زیست مومنانه، و هم چنین سهم سوسیالیسم
در تعدیل دموکراسی لیبرال، به ویژه برای نوگرایان مسلمان، جای کار و
بررسی های دقیق و جدی دارد.
گرایش چهارم را محافظهکاران
مسلمان نامگذاری کرده ام. این افراد چه کسانی هستند که با سنتگرایان،
بنیادگرایان و نوگرایان تفاوت دارند؟ در زبان لاتین واژه
conservare
وجود دارد که واژههای
conservative
و
conservation
از آن گرفته شده است. این واژه دقیقاً به معنای «حفظ و نگهداری» و در
مقابل اندیشههای لیبرال و رادیکال است. محافظهکاران مسلمان دارای
پروژه سیاسی برای کسب، حفظ و افزایش قدرت هستند. اما وجوه تمایز آنان
از سه جریان دیگر چیست؟ فکر میکنم دو بعد اصلی، این جریان را از
جریانهای سهگانه دیگر تفکیک میکند: یکی واقعگرایی و دیگری آرمانی.
گرایش محافظهکاران مسلمان در مورد دین، مذهب، ارزشها، سنتها، آداب
و رسوم، ومانند این ها، حفظ و نگهداری نظام فکری و اعتقادی است که به
آن باور دارند. البته این جریان، دستاوردهای سنتگرایان مسلمان را به
میزان زیادی مورد استفاده قرار داده و از آن بهره برده است. یک نکته
باریک در این میان به چشم می خورد وآن این که محافظه کاران مسلمان در
مورد ساختارها، پایبند حفظ الگو ها و سرمشق های سنتی هستند.
منظورازساختارهای سنتی، نهادهای قدرت سیاسی با درونمایه و محتوای سنتی
است. شما ممکن است ببینید که آنان در نظام سیاسی خود از نام قوای
سهگانه استفاده کنند. ممکن است ببینید که احزاب و نهادهای مدنی در
حکومت آنان طبق قانون اساسی آزاد است، اما این ها بیشتر از بعد نظری
است. در این جریان، تفسیر دین و مذهب، ارزشها، سنتها،
وساختارها، در یک چارچوب محافظهکارانه و مصلحت آمیز انجام می گیرد که
فرجام آن حفظ «وضع موجود» است. پروژه سیاسی این جریان اقتدارگرایانه و
از این نظر سنتی و پیشا- دموکراتیک است و نظام افلاطونی را به یاد
میآورد. در این ساختار سیاسی که محافظهکاران مسلمان به وجود
میآورند، «اطاعت» جنبه محوری و وزن سنگینی دارد و عنصر «مصلحت» در آن
نقشی محوری بازی می کند؛ چرا که این نظام، نظام بنیادگرای بسته و متصلب
نیست. محافظه کاری مسلمان، چنانچه شرایط اجتماعی و سیاسی اقتضا کند، در
حکومت گری به نرمش و انعطاف روی می آورد و بر اساس مصلحت عمل میکند؛
هر چند ممکن است عنوان آن نیز دموکراتیک و جمهوری باشد و حتی ساختارهای
نظام جمهوری مانند قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه در آن وجود داشته
باشد. انتخابات در این نوع حکومت دیده می شود، اما به معنای اِعمال
اراده شهروندان در یک روند آزاد و دموکراتیک نیست که با استفاده از
سازوکار انتخابات، قدرت سیاسی را تعیین کنند وقوای سه گانه آن، تبلور
حاکمیت ملت باشد. درواقع، کار آنان نوعی استفاده از سازوکارهای نظام
جمهوری دموکراتیک به صورت شکلی است. جوهر و محتوای دموکراسی و نظام
جمهوری که شهروندان از طریق انتخابات آزاد، اراده سیاسی خودرا به منصه
ظهور میرسانند، در چنین ساختاری به چشم نمیخورد. می توان گفت،
پیشاپیش برای مردم تصمیم هایی گرفته میشود. مردم میتوانند در نهایت
بر این تصمیم ها با رای دادن و یا ندادن، صحه بگذارند یا نگذارند.
این شیوه و رفتار که مبتنی بر یک
برداشت از اسلام است، از کجا سرچشمه می گیرد؟
در پاسخ می توان گفت: ما دوگانهای داریم
که سالها در جهان، به ویژه در بعضی از کشور های مسلمان نشین مورد بحث
بوده است: «حاکمیت مردم/ حاکمیت الله». دین داران باورمند به اصل
حاکمیت مردم بر این نظر اند که اگر میگوییم نظام جمهوری، جمهوری
دموکراتیک و یا اسم دموکراسی را به کار نمیبریم، اما میخواهیم به رسم
آن عمل کنیم، باید بپذیریم که صاحب همه قدرت ها مردم اند؛ مردمی که در
باور دینی، بندگان خداوند هستند و از نعمتهای خداوند در جهان
برخورداراند و خلافت روی زمین به دوش آنان نهاده شده است و در
نگاهداری از این امانت، مسئولیت دارند. بر این اساس، حاکمیت حق لاینفک
مردم است. حاکمیت مردم یعنی سرزمین، سرمایهها، منابع، اموال، املاک،
ذخائر و... همگی متعلق به مردم است و هیچ کس نمیتواند در خصوص این
قلمرو و همه سرمایههایی که در آن وجود دارد، برای خودش حق انحصاری
قائل باشد. مردم می توانند آزادانه و مختارانه تصمیم بگیرند که
بخشهایی از حقوق خود را در انتخاباتی آزاد و قانونی به نمایندگان
برگزیده خود تفویض کنند. بر این اساس، یک نظام جمهوری میتواند بر
پایه حاکمیت مردم بنیان نهاده شود. باید بر این موضوع تاکید نهاد که
دین دارانی که به حاکمیت مردم باوردارند، لزوماً حاکمیت الله را نفی
نمیکنند؛ از این جهت که جهان را خدا آفریده و ملکوت خداوند در جهان
مستقر شده و ما از نعمات خداوندی به عنوان سرمایه استفاده و یا آن را
تبدیل به قدرت میکنیم. این دو به هیچوجه با یکدیگر در تناقض نیستند.
اما اگر گروهی بخواهند زیر عنوان حاکمیت الله، با رویه ای پدرسالارانه
و از طریق قیمومیت و آمریت، حقوق مردم را مصادره بکنند وسرنوشت مردم را
که حق ذاتیِ آنان است، به دست خود رقم بزنند، چنین دخالتی قابل فهم و
دفاع نیست، بلکه تحکمی و دلبخواهی است و از دایره تبیین نظری بیرون
است.
ممکن است قدرت سیاسی محافظه
کاران مسلمان از رهگذر قهر انقلابی شکل بگیرد و مستقر شود. در مرحله
انقلاب و فروپاشیدن نظم موجود، این جریان میتواند ظرفیتهای رادیکال و
انقلابی را به کار گیرد. این ظرفیتها، چنان که می دانیم، میراث چپ، چه
کمونیسم روسی و چه چپگرایی اروپایی از نوع فرانسوی است. مرده ریگ
انقلابها، اندیشه های چپ گرا است و هسته سخت آن، کمونیسم است. اما
هنگامی که نظام سیاسی مستقر میشود، میبینیم که از نظر ارزشها، سنت
ها، نگاه به دین و ساختارها و کارکردهایی که با استفاده از ظرفیت های
دوران مدرن مثل نظام جمهوری فراهم می آید، دارای محتوا و درونمایه
محافظهکارانه است. به همین دلیل است که نظام سیاسی باید به هر قیمتی
حفظ شود. آیا این غیر از محافظهکاری و حفظ و نگهداری وضع موجود است؟
آنچه گفتم، بعد واقعگرایانه در تأسیس ساختار سیاسی و حفظ آن و قدرت
بخشیدن بیشتر به آن در اندیشه محافظه کاران مسلمان است.
اما این اندیشه، بعد آرمانی هم
دارد که بیشتر از طریق مشی انقلابی در قلمرو ملی، منطقهای و جهانی
ظهور و بروز میکند، یعنی چالش برمی انگیزد، نظم بینالمللی را پس می
زند و به سازوکارهای دموکراتیک و بینالمللی باور والتزام ندارد. به
عنوان نمونه، به نظام ملل متحد نگرشی منفی دارد. مصلحت اقتضا میکند که
با این سازوکارها، با اعلامیه جهانی حقوق بشر، با منشور ملل متحد و
سازمان ملل متحد همراهی و همسویی کند، اما در عین حال مبانی و
بنیانهای این اسناد و نهاد ها را از اساس قبول ندارد و این دیدگاه را
آشکارا در عرصه عمومی مطرح می کند. بنابراین می توان در بعد آرمانی در
این نظم سیاسی و درونمایه محافظهکارآن، رفتارهای انقلابی را مشاهده
کرد. اما آیا این جهت گیری های انقلابی، اصل است یا فرع، مبتنی بر
استراتژی است یا تاکتیک است؟ رفتار محافظه کاران مسلمان نشان می دهد که
این جهت گیری ها اصل و برپایه استراتژی نیست، بلکه فرع و تاکتیک است.
یعنی رادیکالیسم و انقلابیگری، ذیل ساختار محافظهکارانه تعریف میشود
و هر زمان که شرایط اقتضا کند، مانند اینکه نظام سیاسی با شرایط خطر،
هم چون تحریم، محاصره وجنگ روبرو شود، برای عبور از وضعیت قرمزِ خطر،
به مصلحت روی می آورد. به سخن دیگر، مصلحت پلی است که بعد آرمانگرایی
محافظهکاری مسلمان را به بعد واقعگرایی پیوند میدهد. از این رو است
که امواج انقلابی برای تغییرات درونی، پیرامونی ـ منطقهای و جهانی اوج
میگیرد و هر گاه با خطرجدی موجه شود، راه نرمش را برمی گزیند و به
مصلحت روی می آورد. در جریان محافظه کاران مسلمان، مصلحت برای حفظ قدرت
وحفظ وضع موجود، حرف اول را میزند. بنابراین، محافظه کاران مسلمان با
دست گشاده و هرگاه که ضروت ایجاب کند، از اصل مصلحت بیشترین بهره را می
برند. در میان بنیادگرایان و نوگرایان مسلمان نیز که دارای پروژه سیاسی
هستند، گرایش به مصلحت -اگر هم وجود داشته باشد-، تا این حد پررنگ
نیست.
چنین به نظر میرسد که شما میان
روشنفکران دینی و نواندیشان حوزوی، تمایزی در تعیین نسبت اسلام و سیاست
قائل نیستید؛ چرا که هر دو را ظاهراً ذیل «نوگرایان مسلمان» طبقهبندی
کردید. در کتاب «نواندیشان ایرانی» هم شما کسانی چون نائینی، مطهری،
بازرگان و شریعتی را مجموعاً ذیل عنوان «نواندیشان ایرانی» گرد
آوردهاید. سئوال این است که آیا در فهم نسبت اسلام و سیاست، تمایزی
میان این دو جریان نمیتوان قائل شد؟
درمورد محمدحسین نائینی، مرتضی
مطهری و مانند آنان، معتقدم که در چارچوب محافظهکاران مسلمان
میگنجند. محافظهکار دستکم در عالم نظر میتواند نوگرا باشد. طرح
فقهیِ نائینی در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله»، محدود کردن قدرت
مطلقه سلطان در چارچوب« حکومت مقیده» یا مشروطه است. اما این بیشتر
ظاهر و رویه نظریه نائینی است. من کوشیده ام در فصل مربوط به نائینی
در «نواندیشان ایرانی» نشان بدهم که نظریه فقهی نائینی، اگرچه در مقابل
استبداد مطلقه در ایران مطرح شده و او را در شمار حامیان مشروطهخواهی
ایرانی قرارداده، اما در ماهیت و جوهر، چیزی جز محافظهکاری مسلمانان
نیست. تاکید می کنم که وجوه اشتراک فکری و فقهی بین محمدحسین نائینی و
شیخ فضلالله نوری بسیار زیاد است. به عنوان نمونه، هر دو در مورد
برابری، نظری یگانه دارند. در نگاه نایینی و نوری، ازسویی، همه مردم در
مقابل قانون برابراند؛ از سوی دیگر، مردم از نظر حقوقی با یکدیگر برابر
نیستند. نایینی و نوری، هردو، برامتیاز اِعمال « وتو»ی فقیهان بر مصوبه
های مجلس شورای ملی صحه می گذارند. قوه مجریه نیز، به نظر نایینی و
نوری، باید با اذن فقیهان برپا شود و گرنه مشروعیت ندارد. البته نایینی
و نوری، اختلاف نظر هایی نیز با هم دارند. نائینی قانون موضوعه و نظام
قانونگذاری را بر مدار فقه شیعه و رای عقلا میپذیرد، اما نوری قانون
به معنای Law
یعنی پدیده ای که در دوران مدرن به وجودآمده ومنابع آن از ارزشها،
آداب و رسوم، قراردادها، دین و تجربه های قانونگذاری کشورهای دیگر
سرچشمه می گیرد را نمی پذیرد و آن را بدعت می داند. از نگاه او، قانون
چیزی جز فتاوای فقیهان نیست که به باور او قانون اسلام است. عالمان
مشروطهخواه، همانند آخوند خراسانی و محمد حسین نایینی، هیچ کدام در
چارچوب بنیادگرایان مسلمان نمیگنجند، اما در چارچوب نوگرایان مسلمان
به عنوان چهره هایی با هویت ملی، دینی و دموکراتیک نیز جای نمی گیرند،
هر چند اندیشه ها و موضعشان از نوگرایی تهی نیست. طرح «حکومت مقیده»
نایینی -که شاخصترین و نظاممندترین رساله را در صدر مشروطیت نوشته-،
چنان که در«نواندیشان ایرانی» نشان داده شده، با دموکراسی حداقلی هم
سازگاری ندارد. در عین حال، نایینی با قدرت مطلقه فردیِ قانون ستیز- که
زمانی شکل محمدعلیشاهی داشت و اکنون شکل طالبانی، داعشی و بوکوحرامی
دارد-، دست کم در عالم نظر، به چالش برمی خیزد.
نواندیشان و روشنفکران دینی از هم قابل
تفکیک هستند. پروژه نواندیشان دینی، بیشتر نظری و تأثیراتش درازمدت
است، اما روشنفکران دینی ضمن اینکه کار فکری میکنند، حضور ملموس و
مستقیم در چهارراههای تغییرات و تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در
میان مردم دارند و همواره خود را زمینهساز نوگرایی و پدیدآوردن شرایط
آزادتر، برابرتر و اخلاقی تر در جامعه میدانند. درباره نسبت میان
روشنفکران دینی و « نواندیشان حوزوی» پرسیدید. نواندیشان حوزوی،
استادان و فضلایی هستند که در حوزه و دانشگاه درس می خوانند، منابع
معرفتی آنان متکثر است، معاصر جهان امروز اند، به معرفت شناسی و نقادی
باور و اشتغال اند، شالوده منابع دینی آنان
قرآن
است، و اخلاق گرا هستند. این نسل از حوزویان، رو به رشد اند و امید
آینده حوزه ها هستند و در شمار نواندیشان ویا روشنفکران دینی قرار می
گیرند؛ با این تفاوت که کثیری از آنان افرادی محافظه کار اند و از پاره
ای الزامات صنفی روحانی آزاد نشده اند. این نسل به باور من، « روحانی»
نیستند. به کار بردن صفت روحانی، کم لطفی و حتی جفاکاری در حق آنان
است. تعداد محدودی از آنان «عالم دینی» اند و شمار کثیری در مسیر عالم
دینی شدن گام بر می دارند. این پدیده حوزوی، در نوع خود امیدبخش، مثبت
و مبارک است. باورها و زیست جهان نواندیشان حوزوی با نواندیشان و
روشنفکران دینی، یکسان و یا بسیار به هم نزدیک اند. گفت و گو میان
نواندیشان و روشنفکران دینی و نواندیشان حوزوی، چند سالی است که آغاز
شده است. من در تابستان سال گذشته برای ارائه سخنرانی درباره «اخلاق و
حقوق بشر» در همایشی، به قم رفتم. حاضران آن نشست، اغلب حوزویانی بودند
که دوره دکتری خود را در یکی از رشته های علوم انسانی می گذراندند. بحث
هایی که میان ما درگرفت، برای من بسیار امیدبخش، آموزنده و شوق انگیز
بود. اکثر آنان با هوش، نکته سنج، فروتن، آماده یادگرفتن و دارای نگاه
انتقادی بودند. حوزه در حال پوست انداختن است و نوگرایی دینی، نگین
انگشتری آن است.
چنانکه گفته شد، در ذات اسلام، گوهر
سیاسی در چارچوب گزارههای اجتماعی و سیاسی به چشم میخورد. اما این
به آن معنا نیست که در اسلام یک نظریه بسامان سیاسی ِحکومت وجود دارد؛
زیرا اسلام دین است و به عنوان یک دین ابراهیمی، کار پیامبرانه و هدایت
گرانه میکند و نه کار فیلسوفانه. نظریهپردازی سیاسی، به ویژه در
انداختن نظریه حکومت، کار فیلسوف سیاسی است نه کار پیامبر. این سخن به
معنی فقدان رابطه میان دین و سیاست نیست. موضوع رابطه دین و سیاست از
سویی، واستقلال نهاد دین و حکومت از سوی دیگر، به سده هجدهم میلادی در
اندیشه های جان لاک، ژان ژاک روسو و ایمانوئل کانت باز می گردد. در
ایران، دست کم از سال 1340 خورشیدی به این سو، اندیشه ورانی مانند مهدی
بازرگان و مرتضی مطهری، درباره ارتباط میان دین و سیاست، و استقلال
نهاد دین از حکومت، نوشتهها و گفتههای بسیاری دارند.
آیندهی آنچه اسلام سیاسی نامیده
میشود را چگونه ارزیابی میکنید؟ به عبارت دیگر، آیا در دهههای آینده
نسبت اسلام و سیاست با تحولات و تغییرات بنیادین مواجه خواهد شد، یا
کمابیش همین جریانهای متکثر به حیات خود ادامه میدهند؟
به نظر میآید برای مردمانی که
دیندار اند و میخواهند در جهان مدرن مومنانه زندگی کنند، بهترین
و راهگشاترین
نظریه در پروژه نواندیشی و روشنفکری دینی به چشم میخورد. البته من
اینجا بین علی شریعتی از یک سو و مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش از سوی
دیگر تفکیک قائل میشوم. چون گفتمان شریعتی ـ چنان که در «نواندیشان
ایرانی» هم بحث کرده ام ـ گفتمانی انقلابی است که در یک سپهر انقلابی
مطرح شده است. اما قبل از شریعتی و همزمان با او، بازرگان گفتمانی
دموکراتیک را ارائه میدهد و وقتی میگوید جمهوری اسلامی، مفهوم«جمهوری
مسلمانان» را از آن فهم میکند و می پذیرد. یعنی مردم ایران در قلمرویی
جغرافیایی، نظامی را تأسیس میکنند که میتوان هر اسمی مانند جمهوری،
جمهوری اسلامی ویا جمهوری ایران روی آن نهاد. همان گونه که ما در جهان،
دموکرات مسیحی داریم، میتوانیم دموکرات مسلمان هم داشته باشیم. جمهوری
دینداران به این معنی است که مردم نمایندگانی را در انتخاباتی آزاد و
قانونی برمی گزینند. این نمایندگان در مجلس موسسان، قانون اساسی را می
نویسند و پس از تاسیس مجلس شورای ملی، قانون گذاری می کنند و پس از آن،
مجلس سنا کار مجلس شورای ملی را بازبینی و نهایی می کند وقوانین را جهت
اجرا به نخست وزیر و یا رئیس جمهور ابلاغ می کند. طبعا قانون گزاران
و مجریان، از آنجا که برگزیده دین داران اند و خود نیز باور دینی
دارند، درکنار دغدغه های ملی و جهانی، موازین دینی را نیز در تصمیم
گیری ها در نظر می گیرند.
فکر میکنم در آینده، اولاً
سنتگرایان مسلمان، اعم از شیعه و سنی، به حیات مومنانه خود در
نظامهای سیاسی جهان مدرن ادامه خواهند داد و با حکومتها، چه بپسندند
و چه نپسندند، تعامل میکنند؛ بدون این که وارد قلمرو سیاست ورزری و
کسب قدرت شوند.
بنیادگرایان مسلمان به تحرکات
انقلابی و لجام گسیخته خود با هدف تشکیل خلافت اسلامی ادامه خواهند
داد. ظرفیت و استعداد این جریان کم نیست. این وضعیت، دارای دلایل و علت
هایی است که شناخت آن ها نیاز به موشکافی و ارزیابی دقیق دارد. تا
زمانی که آن دلایل و علت ها در سطح بین المللی فهمیده و با برنامه ریزی
و همکاری جهانی برطرف نشود ، این وضعیت ادامه پیدا خواهد کرد. به نظر
من یکی از دلایل اصلی پدید آمدن این وضعیت، وجود تبعیض، نبود مفاهمه با
جریانهای سلفی و بنیادگرا، و توسعه نیافتگی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی
و سیاسیِ بسیاری از کشور های مسلمان نشین است.
جهان ما در فرایند حیات جمعی
مردم به عنوان شهروند، رو به تحول و ارتقا است. در کشورهای مسلماننشین
ازجمله در ایران، گرایش و گذار به دموکراسی به روشنی مشاهده می شود
وارزش های دموکراتیک به تدریج در حال گسترش و تعمیق است. از این رو، می
بینیم که در جریان اصلاحگرا و نوگرا که باورمند به دین و
دموکراسیاست، اِعمال خشونت به چشم نمی خورد و مدارا در سطحی قابل قبول
دیده می شود. بنابراین، ارزشهای مشترک، عقلانیت، مدارا و بینیازی از
اتوریتهای که به عنوان سرکرده، مردم را برای کوشش و پویش اجتماعی و
سیاسی به عرصه عمومی دعوت کند، از ظهور جریانی نو حکایت می کند. بعضی
کشورها در جهان اسلام، همانند مالزی، ترکیه و تونس، در حال تجربه تاسیس
حکومت های ملی، دین گرا و دموکراتیک هستند که چیزی جز تحقق پروژه
روشنفکران و نواندیشان دینی نیست. شاخص های توسعه و ارتقاء استقلال این
کشورها نشان از موفقیت نسبی آنان دارد. مشی این کشور ها به گونه ای است
که سهم وطن، سهم دینداری و سهم زیست دموکراتیک در جهان امروز ادا شود،
بدون این که یکی قربانی دیگری گردد.
محافظهکاران اگر نتوانند بین مجموعه
باورهای محافظهکاری از سویی- که برای آنان جنبه بنیادین و محوری دارد-
و مشی انقلابی در چارچوب آرمانها و آرزو ها از سوی دیگر، تلائم و
سازگاری پدیدآورند، ممکن است فرجام کارشان به فتور و فرسودگی منتهی شود
و به تدریج از چشم مردم بیفتند. واقعیت این است که در بعد حفظ
ساختارها، میزان عقلانیت در این جریان کم نیست. اما آنان در چارچوب
آرمانگرایی- که نظامی گری، ماجراجویی، تمامیتخواهی و اقتدارطلبی از
مولفه های اصلی آن است-، با مانع و بنبست مواجه میشوند، حتی اگر از
رهگذر نظریه مصلحت بتوانند برخی پارگی ها را رفو کنند. فرجام کار چنین
چرخهای، تضعیف امکانات، سرمایهها و ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای
پایه مردم و فرسایش مداوم است. این جریان در حال حاضر در وضعیت بحرانی
به سر می برد. برون رفت از این بحران، بیش از دو راه ندارد: یا باید با
اسلام رحمانی و ارزشهای عقلانی و اخلاقیِ جهان امروز خود را هماهنگ
کند و در عین حال در حفظ استقلال وهویت ملی، دینی و دموکراتیک خود
بکوشد، یا اینکه تناقض نظری بین حفظ ساختار ها، ومشی انقلابی که در
ابعاد ملی، منطقه ای و جهانی به تضاد های ویرانگر می انجامد، این جریان
را روز به روز تکیده تر، ناتوان تر و درمانده تر خواهد کرد، تا جایی که
ممکن است کار را در سراشیبی بحران فزاینده مشروعیت و کارآمدی، به
فروپاشی بکشاند. این دو راه پیش رویشان است. چنانچه بتوانند همبستگی و
سازگاری نظری و عملی از راه باز بینی و بازاندیشی در کارنامه خویش پدید
آورند، ممکن است بتوانند به حیات خود ادامه دهند. برون داد چنین
وضعیتی، حفظ سرمایهها، قرار گرفتن در مدار توسعه و تأمین رضایت مردم
خواهد شد.
با این وصف، شما آینده جریان
محافظهکاران مسلمان را مبهمتر و نامتعینتر از بنیادگرایان و
سنتگرایان تصویر میکنید؟
ببینید؛ بنیادگرایان تکلیف خودشان را با
مشی سیاسی ضد انسانی و خشونت آمیزِ منتهی به دولت اسلامی روشن کرده
اند. سنتگرایان اساسا در پی تاسیس قدرت سیاسی نیستند. نوگرایان در
افقی روشن، آرام آرام، با هویت سه گانه ملی، دینی و دموکراتیک به پیش
می روند و پیام آور اخلاق، عقلانیت و امید اند. اما محافظهکاران در
وضعیت تناقض آمیز و بلاتکلیفی به سر می برند. آنان باید به این پرسش
پاسخ بدهند که آیا فلسفه سیاسی اشان بر پایه آزادی، برابری، حقوق مردم،
حاکمیت مردم، و انتخاب مردم بر پایه هر نفر یک رای است، یا اینکه با
این اصول پایه توافق و همدلی ندارند و انتخابات از نظر آنان، بیشترچیزی
شبیه مناسک و مراسم است که یکی از پس دیگری برگزار می شود، اما گزینش
اولیه و اصلی با کسانی است که خود را «ذیصلاح» می دانند و سرنوشت
انتخابات مردم را از پیش رقم میزنند؟ این گونه مشکلات که با عدم شفافیت
نیز همراه است، سرنوشت سیاسی محافظه کاران مسلمان را در ابهام قرار
داده است.
-