Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

سياست‌ورزی و روشنفکری ما نسبت به گذشته تنزل يافته است

«نواندیشان ایرانی» در گفت و گو با سید علی محمودی، استاد علم سیاست، روزنامه اعتماد، دوشنبه 18 خرداد 1394

 

محسن آزموده: از ميانه سده نوزدهم و حتي پيش از آن، يعني از زماني كه مواجهات ما با فرهنگ و تمدن جديد در سطوح مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي اجتناب‌ناپذير شده، به وضوح شاهد تكاپويي در ذهن و ضمير انديشمندان و اهالي فكر و انديشه ايران هستيم كه هر يك به نحوي از انحاء و با رويكردها و رهيافت‌هاي گوناگون، دربارۀ علل عقب‌ماندگي ما و چراييِ وضعيت ايران مي‌پرسند و متناسب با پيشينه و نحوۀ تقرب‌شان به موضوع، پاسخ يا پاسخ‌هايي به اين پرسش بنيادين ارايه مي‌كنند. روشن است كه هر يك از اين انديشمندان، با توجه به سنتي كه در آن پرورش يافته‌اند و آموخته‌ها و مشاهدات و تجربه‌هاي شان، فيل در تاريكي را بسوده‌اند و نسخه‌اي براي اين مشكله (problematic) عرضه كرده‌اند و از اين حيث مي‌توان به جريان‌هاي متفاوتي از ديني و مذهبي تا عرفي و سكولار در ميان ايشان قايل شد. سطح تاثيرگذاري و بداعت و جديت اين تلاش‌ها و در نتيجه ماندگاري‌شان در عرض جغرافيايي و طول تاريخي نيز يكسان نيست. برخي صرفا به يك حوزه تخصصي مثل تاريخ، جامعه‌شناسي و اقتصاد پرداخته‌اند، و گروهي ديگر، تنها به حوزۀ دين و دينداري يا سياست يا فلسفه توجه كرده‌اند. عده‌اي ديگر اما گستره‌اي وسيع‌تر از مخاطبان و موضوعات را مطمح نظر قرار داده‌اند. نوانديشاني كه سيد علي محمودي در كتاب اخيرش به سراغ ايشان رفته از اين دسته‌اند: سید عبدالرحمن كواكبي، محمدحسين ناييني، محمدعلي فروغي، سيدمحمدحسين طباطبايي، مرتضي مطهري، جلال آل‌احمد، علي شريعتي و مهدي بازرگان. البته او خود اذعان دارد كه مي‌توان به اين فهرست نام‌هاي ديگري نيز افزود. محمودي در كتابش با برجسته كردن چهار ويژگي (ايراني بودن، نوگرايي، آوازۀ جهاني و تاثير‌گذاري) به نقد ديدگاه‌هاي چالش بر‌انگيز اين انديشمندان مي‌پردازد. سيد علي محمودي درجه دكتري (Ph. D) خود را در رشته علوم سياسي (گرايش انديشه سياسي) در سال ١٣٨١ از پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي اخذ كرد. نامبرده دورۀ كارشناسي ارشد را در رشتۀ فلسفه سياسي(M. A. in Political Philosophy) در دانشگاه يورك انگلستان در سال ١٣٦٧ گذرانيد. او پيش از اين، دورۀ كارشناسي رشته علوم تربيتي را در سال ١٣٥٨ در دانشگاه اصفهان به پايان رسانده بود. او همچنين در سال ١٣٧٦ دوره‌اي آموزشي در موضوع‌هاي برقراري صلح و ديپلماسي پيشگيرانه در دانشگاه ملل متحد (Unitar) و آكادمي بين‌المللي صلح (International Peace Academy) در اتريش گذرانيد و داراي دانشنامه علمي از اين دو نهاد بين‌المللي است. ايشان هم‌اكنون به عنوان عضو هيات علمي دانشگاه، به تدريس درس‌هاي فلسفۀ سياسي، علوم سياسي و روش‌شناسي در دانشگاه تربيت معلم، دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه آزاد اسلامي اشتغال دارد. گسترۀ اصلي پژوهش‌هاي نامبرده، فلسفه سياسي، اخلاق و دين است. او در همايش‌هاي علمي در داخل و خارج از ايران مشاركت داشته است. او كتاب‌هاي متعددي در حوزۀ علايقش نگاشته كه عنوان‌هاي برخي از اين آثار بدين قرار است: عدالت و آزادي، گفتارهايي در باب فلسفه سياست؛ نظريه آزادي در فلسفه سياسي هابز و لاك؛ فلسفۀ سياسي كانت، انديشۀ سياسي در گسترۀ فلسفۀ نظري و فلسفۀ اخلاق. تاكنون دو رساله از وي با عنوان‌هاي نظريه الحريه في الفلسفه السياسيه من منظار هوبز و لوك، و فلسفه كانت السياسيه، الفكر السياسي في حلقي الفلسفه النظريه و فلسفه الاخلاق به زبان عربي در بيروت انتشار يافته است. وي همچنين چند اثر انتقادي در ارتباط با زمانه و انديشه‌هاي شماري از نويسندگان و روشنفكران معاصر ايراني همچون صادق هدايت،جلال آل‌احمد، مرتضي مطهري و علي شريعتي به رشته تحرير در آورده است. 

***

ما كتاب هاي زيادي درباره روشنفكران و نوانديشان معاصر ايران به طور كلي و تك تك آن ها به طور خاص داريم، براي مثال كتاب هاي روشنفكران ايراني و غرب نوشته مهرزاد بروجردي يا هويت انديشان و ميراث فكري احمد فرديد نوشته محمد منصور هاشمي يا كتاب هايي كه فرزين وحدت و علي قيصري و نگين نبوي نوشته اند، هر كدام با توجه به رويكرد و روشي كه اتخاذ كرده اند، گروهي از انديشمندان معاصر ايراني را برگزيده اند و درباره شان بحث كرده اند. به طور جداگانه نيز در مورد هر يك از اين انديشمندان آثاري نگاشته شده، مثلا كتاب مسلماني در جستجوي ناكجاآباد يك تك نگاري قابل توجه درباره دكتر علي شريعتي است و مثال هايي از اين دست در مورد ساير اين انديشمندان نيز مي توان جست. به همين خاطر وقتي مخاطب با كتاب شما مواجه مي شود، در وهله نخست اين نكته به ذهنش خطور مي كند كه اين كتاب چه تفاوتي با ساير اين آثار دارد و اساسا چرا و بر چه مبنايي نويسنده مجموعه اي تازه از اين انديشمندان را انتخاب كرده و با چه رويكرد تازه اي به آن ها مي پردازد كه در آثار پيشين نبوده است؟

كتاب نوانديشان ايراني در پي اين نيست كه به شيوه دانشنامه نويسي به معرفي انديشمنداني بپردازد كه در اين كتاب درباره آن ها در هر فصل مطالبي آمده است. هدف ديگر اين مي توانست باشد كه ما خلاصه اي از انديشه هاي آن ها را ارائه كنيم يا دست به گزينش مجموعه اي از افكار و انديشه هاي آن ها بزنيم. در حالي كه محور كار اين كتاب پروژه اي است كه در پي مساله يابي در ايران معاصر است. يك سوي اين مساله يابي انديشه متفكراني است كه در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته اند، سمت ديگر آن نهادهاي فكري و نظام باورهاي اجتماعي-سياسي و اخلاقي موجود در جامعه ايران است. چنان كه از عنوان فرعي اين اثر بر مي آيد، كتاب به دوران معاصر مي پردازد كه از عبدالرحمان كواكبي آغاز مي شود و با علي شريعتي خاتمه پيدا مي كند. در کتاب نواندیشان ایرانی، آن وجهي از انديشه هر يك از اين متفكران برجسته شده است كه تاثيرات بنيادي در ساختار نظام باورهاي جامعه ايراني در سده اخير نهاده است. بنابراين به عنوان نمونه وقتي از محمد حسين نائيني بحث مي كنيم، مثل بسياري آثار ديگر، دنبال خلاصه كردن رساله تنبيه الامه و تنزيه المله او نيستيم، بلكه پرسش درباره ميزان تطابق نظريه فقهی نائینی با دموكراسي است. يا وقتي در مورد مهدي بازرگان بحث مي شود، صرفا  ديدگاهش درباره رابطه ميان دين و سياست و رابطه بين نهاد دين و حكومت انتخاب شده است. همين طور در مورد مرتضي مطهري، انتخابی دیگر صورت گرفته است. مطهري بحث هاي زيادي در طول حيات فكري خود كرده است كه به صورت گفتاري و نوشتاري موجود است. هدف اين نبوده كه شخصیت مطهري و انديشه هاي او بررسي شود، بلكه هدف اين بوده كه موضوع آزادي در انديشه هاي مطهري با رجوع به انسان شناسي او مورد بحث قرار گيرد. در مورد آل احمد، به عنوان نمونه اي ديگر، نگاه او درباره سه موضوع مورد ارزيابي قرار گرفته است كه گرانيگاه که گرانیگاه کارنامه فکریِ او است. اين سه موضوع عبارتند از: مشروطيت، روشنفكران و غربزدگي.

 

چرا اين سه موضوع از آل احمد انتخاب شده است؟

زيرا اين مباحث تاثير اساسي روي ساختار نظام باورهاي كشور ما در دهه های اخير گذاشته است. در مورد علي شريعتي ديدگاه هاي اخلاقي او از يك سو و ديدگاه هاي سياسي او كه به طور عمده در نظريه امت و امامت تبلور يافته و اين كه چقدر اين ديدگاه های سياسي با اخلاق شريعتي انطباق دارد يا خير، مورد بحث قرار گرفته است. در نتيجه مي توانيم گفت كه در اين كتاب درباره آن وجوهی ازدیدگاه های اين متفكران بحث شده است که به شکل نظام باورهای جامعه و سیاست ایران درآمده و بر زندگی ملت ایرانةف بطور مستقیم و غیر مستقیم تاثیر گزارده است.

 

حالا كه به بيشترِ اين هشت متفكر اشاره كرديد، اگر ممكن است در مورد نحوه انتخاب ساير آن ها، مانند علامه طباطبايي و كواكبي نيزتوضیح دهید.

 در مورد سيد محمد حسين طباطبايي فقط روش تفسيري او انتخاب شده است. با اين كه طباطبایی صاحب آثار پرشمار در موضوع های متفاوت است، فقط روش تفسیری او در المیزان مورد بحث قرارگرفته است . در مورد كواكبي نيز بايد اشاره كنم كه زماني كه او رساله طبايع الاستبداد را در مصر می نویسد، استبداد به عنوان يك مشكل عمومي در كشورهاي مسلمان نشين به چشم می خورد. اهميت كار كواكبي در اين است كه به استبداد با روش تحليلي و موشکافانه می نگرد. او درباره ماهيت، انواع، میزان تاثيرگذاري ها و راه هاي برون رفت از استبداد به عنوان يك بیماری مزمن در كشورهاي مسلمان نشين بحث مي كند. درباره این رسالۀ با اهمیت، متاسفانه کارهای تحليلي اندکی صورت گرفته است. بنابراين، گرانیگاه كار كواكبی، چه در طبايع الاستبداد و چه در رساله ام القری -كه کنگره ای فرضی از نمایندگان مسلمان در هنگام مراسم حج است- ، مساله استبداد است. اين مساله در كشور ما نيز به صورت يك معضل تاريخيِ مداوم و ويرانگر مطرح بوده و هست. اين هم دليل انتخاب كواكبي بوده است. به اين صورت هشت انديشه ور در هشت فصل مورد بحث قرار گرفته اند.

 

در اين كه اين هشت متفكر اهميتي اساسي دارند شكي نيست. اما در بررسي يك صد سال اخير شاهد انديشمندان ديگري چون ، احمد كسروي، حميد عنايت، غلامحسين صديقي، احمد فرديد، فخرالدين شادمان، فريدون آدميت، داريوش شايگان و ... نيز بوده و هستيم كه هر يك از جهتي تاثيرات بسزايي در انديشه معاصر ايران داشته اند. برخي از اين متفكران حتي آن چهار ويژگي كه شما برشمرديد، را نيز دارا بوده و هستند. چرا آنان انتخاب نشدند؟ انحصار در اين هشت چهره، آيا دليل خاصي داشته يا اختياري بوده است؟

اجازه بدهيد قبل از پاسخ به اين پرسش، دلايل انتخاب اين هشت چهره را توضيح بدهم. اولين ويژگي اين هشت نفر، ايراني بودن آنان است. كواكبي نیز ایرانی است و تبار او صفويه می رسد كه در كتاب توضيح داده شده است. دومين ويژگي اين است كه آنان همگی نوگرا هستند و اين نوگرايي را در آثار خودشان آشكار كرده اند. ويژگي سوم اين است كه آوازه آنان از مرزهاي ايران گذشته و در برپایه كارهايي كه انجام داده اند، چهره هايي جهاني شده اند. چهارمين ويژگي تاثير گذاري اين چهره ها در سرنوشت جامعه ايران است؛ به اين معنا كه ايده ها و ديدگاه هاي اين افراد در سطح ملي انتشار پيدا كرده است وبعضی از این دیدگاه ها به عنوان نظام باورهای ملي توسط قدرت سياسي پذيرفته شده است. بنابراين، سطح گفتماني اين چهره ها، سطح گفتمانيِ ملي است و تاثيرگذاري اين ها، تاثيرگذاري در سطح جامعه ايران است و نه صرفا بين نخبگان و متخصصان. كار فريدون آدميت بر متفكران انديشه سياسي و تاريخ معاصر تاثير گذارده و به ويژه در نگرش به تاريخ صد سال اخير ايران بحث انگیز بوده است، اما آيا مي توان گفت آدميت در سطح ملي، تاثيري مشابه آل احمد داشته است؟ خير. آيا مي توان گفت آدميت در سطح بين المللي چهره ای جهاني همانند محمد علي فروغي بوده است؟ خير. البته در مقدمه كتاب توضيح داده شده كه كساني كه با اين چهار ويژگي انتخاب شده اند، تاثيرات مثبت و يا منفي در تاريخ ایران و سرنوشت ملت ايران داشته اند. در روزگار ما، چهره هایی با ویژگی های چهارگانه- که برشمردم-  به اين هشت نفر خلاصه نمي شود. مي توان چهره هاي ديگري را نيز در كنار آنان قرار داد. از اين نقطه نظر، اين پروژه ناتمام است. اما ويژگي خاصي كه پروژۀ نواندیشان ایرانی را از ديگر کار ها متفاوت مي كند، نشان دادن تاثيرات بنيادينی است كه نظام باورهاي آنان در شاکلۀ فکری و به دنبال آن، در ساختارهاي اخلاقی، سياسي و اجتماعي ایران نهاده است. چنان که گفتم، هدف نواندیشان ایرانی اين نبوده است كه فشرده ای از آراء و اندیشه های این متفکران را ارائه و نقد کند ، بلكه هدف اين بوده است که آن وجوهي از انديشه های اين هشت متفكر را تبیین، نقادي و ارزيابي کندكه تاثيرات فكري و سياسي و اجتماعي در جامعه ايران نهاده است. اين تاثيرات چنان كه اشاره كردم در مواردي مثبت و در مواردي منفي است. اما باید شوربختانه اعتراف کرد که تاثیرگذاری های منفی از مثبت، به مراتب بیشتر و به ویژه گسترده تر و ژرف تر بوده است.

 

شما در مقدمۀ كتاب، روش پژوهشی خود را بر اساس دو نگاه هرمنوتيكي وتحلیلی معرفی كرده ايد. اگر ممكن است در این بارۀ توضیح دهید.

در پژوهشي كه انجام شده، دو روش به کار رفته است: نخست، روش هرمنوتيك با تكيه بر متن(text) و زمينه(context)؛ دوم، روش تحليلي- برگرفته از فلسفۀ تحليلي- كه در دو مفهوم «تحليل مفهومي» و « ارزيابي انتقادي» بيان شده است. اما این که چرا اين دو روش انتخاب شده ، از آن رو است که فهم و نقد و ارزيابي اين انديشه ها را براي پژوهشگر و خواننده امكان پذير كند. هرمنوتيك با تكيه بر متن و زمينه، به اين دليل انتخاب شده كه فهم متن هايي كه از اين انديشه وران در اين كتاب برگزیده شده، بدون در نظر گرفتن زمينه فكري، اجتماعي، تاريخي و سياسي امكان پذير نيست. همواره متن را بايد با توجه به زمينه مورد مطالعه قرار داد تا فهمي منطبق يا دست کم نزديك به مراد مولف به دست بيايد. اما در مورد روش تحليلي هدف اين است كه مفهوم های اساسي از مفهوم های غير اساسي تفكيك شود و معناي هریک به روشني توضيح داده شود، تا با در نظر گرفتن اين مفهوم ها بتوانيم به ارزيابي انتقادي به صورت معنايي در اين متن ها بپردازيم و ببينيم ميزان سازگاريِ درونیِ انديشه هاي اين اندیشه وران در نظريه هایی كه بيان كرده اند، چقدر است، و چه ميزان موارد متناقض يا متناقض نما یافت می شود و تا چه اندازه سازگاري و هم بستگي در منطق دروني اين متن ها به چشم مي خورد.

 

اگر ممكن است در اين مورد مثالي بزنيد.

به عنوان نمونه،در فصلی که به محمد حسين نائيني و نظريۀ فقهي او در دفاع از حكومت مشروطه اختصاص یافته، پرسش اين است كه چه نسبتي ميان نظريۀ تنبيه الامه نائيني و دموكراسي وجود دارد؟ می دانیم که او جانب دار مشروطيت بوده است. مشروطيت يك گام اساسی به سوی دموكراسي است، زیرا سرِ آن دارد که اختیارات پادشاه را در چارچوب قانون محدود کند. در اين فصل كوشيده ام نشان بدهم نظريۀ نائيني، با توجه به مباني و اركان آن، آیا با دموكراسي سازگاری دارد یا نه. اين كار با استفاده از روش فلسفه تحليلي صورت گرفته. مثلا در تنبيه الامه دربارۀ مفهوم برابري بحث شده است. يك معناي برابري، تساوی افراد در مقابل قانون است. روشن است كه نائيني مثل شيخ فضل الله نوري طرفدارتساوی افراد در مقابل قانون است؛ يعني اگر اختلاف يا دعوايي پيش آمد، افراد به طور برابر به دستگاه دادگستري مراجعه می کنند و قانون دربارۀ آن ها تصميم می گيرد. مفهوم دوم برابري، تساوی افراد با يكديگر از نظر حقوقي است. در اينمورد،  نائيني و شيخ فضل الله نوري در يك رديف قرار مي گيرند. يعني هم نائيني و هم شيخ نوري بر اين اعتقاد هستند كه برابري بين افراد بشر به لحاظ حقوقي معنا و مفهومي ندارد. جالب است بدانیم که تفاوت ميان « برابري در مقابل قانون» و « برابري حقوقي اشخاص با يكديگر» در صدر مشروطيت از يكديگر تفكيك شده است.به عنان نمونه، ميرزا فتحعلي آخوندزاده در آثار خود به روشني این دو مفهوم و تفاوت میان آن ها را توضيح داده است. نمي توان گفت كه نائيني و شيخ نوري از اين تفكيك بي اطلاع بوده اند. ما چگونه به درک چنین تفاوت هایی مي رسيم؟ از رهگذر تحليل مفهومي و به دنبال آن، ارزيابي انتقادي كه مي تواند با مقايسه و مطابقه نیز همراه باشد.

 

يعني شما مي گوييد كه نائيني بر برابري همه افراد با يكديگر تاكيد مي كند، اما شيخ فضل الله مثلا نمي پذيرد كه يك مسلمان با يك نامسلمان برابر باشد.

برعکس. ببينيد، هم شيخ فضل الله و هم ميرزاي نائيني معتقداند كه افراد با عقايد مختلف، از جمله مسلمان و غيرمسلمان، در مقابل قانون با هم برابراند؛ يعني همگی بايد به دادگاه مراجعه كنند تا قانون در مورد آنان تصمیم بگیرد. این دو، از سوی دیگر، اتفاق نظر ديگري نیز با هم دارند و آن اين است كه افراد بشر از نظر حقوقي با هم مساوي نيستند.

 

پس مي توان گفت كه در بحث تساوي يا برابري ميان نائيني و شيخ فضل الله تفاوت و اختلافی وجود ندارد.

بله. همین طور است.

 

شما چنان كه اشاره شد، مي گوييد اين هشت متفكر نوگرا هستند. اين نوگرايي به چه معناست؟

چنان كه در فصل نخست كتاب به تفصيل گفته ام، يكي از ويژگي هاي اين متفكران نوگرايي است. هر كدام از اين هشت نفر را با توجه بستر فرهنگي، كارهاي فكري و كارهاي اجتماعي كه انجام داده اند، مي توان نوگرا خواند. البته هر كدام نوگرايي خاص خودشان را دارند. نوگرايي كواكبي اين است كه در دوراني كه سلطان عبدالحميد در امپراطوری عثماني با استبداد و خودکامگی حكومت مي کرده و به این علت، جنبشي را عليه خود بر انگيخته، معضل اصلي كشورهاي مسلمان نشين را -که استبداد مزمن است- تبيين كرده است. دربارۀ ميزان ژرفای اندیشۀ كواكبي فقط به اين نكته اشاره مي كنم كه او درست مسئله يابي كرده است. او روي مهم ترين، ديرپاترين، مداوم ترين و تاثيرگذارترين مشکل مسلمانان يعني استبداد دست گذاشته است. کواکبی دربارۀ استبداد کلی گویی نکرده است. نگاه او جزء نگر و تحليلي است، او طبایع الستبداد را در حدود 120 سال قبل نوشته است، اين كتاب در زمان مظفرالدين شاه توسط يكي از شاهزادگان قاجار به فارسيِ زیبایی ترجمه شده است.

 نوگرايي طباطبايي در اين است كه تفسيري روش مند از قرآن ارائه  مي كند. کار او در زمانی که المیزان را نوشته، سترگ و فوق العاده است. فرضیۀ من در فصل مربوط به طباطبایی این است که روش تفسیریِ او مبتني بر « دور هرمنوتيكي » است. البته طباطبايي درباره روش خودش توضيحات اجمالي مي دهد.

 

يعني اين روش درکار پيشينيان نبوده است؟

در بين مفسران زمانۀ طباطبايي، اين تفسير، روش مند، نوظهور و پیشرو  است. او درک درستي از شیوۀ کار و روش برگزیدۀ خود داشته است. اين روش را او در تمام ده جلد متن عربي تفسير الميزان به كار برده است. در کار پژوهشیِ اين فصل، من به صورت تصادفي جلدهاي ده گانۀ تفسير الميزان را گشودم و نمونه هايی از به كارگيري دور هرمنوتيكي را انتخاب کردم که در این فصل بازتاب یافته است. کوشیده ام نشان بدهم كه طباطبایی دركجا و به چه شکلی، از دور هرمنوتیکی با استفاده از تفسير «آيه با آيه» ، « آيه با كلمه »، « کلمه با آیه»، و «كلمه با كلمه»  بهره گرفته است.

 

اين نوگرايي درباره بقيۀ اين چهره ها به چه معنا است؟

در مورد آل احمد، مطهري، شريعتي، و ... نمونه هاي نوگرايي در كتاب توضيح داده شده است. اين نوگرايي ها در مورد آل احمد در نثر او تجلي پيدا مي كند. نثر او يك پديده كاملا استثنايي و نو در ادبیات فارسي به ويژه نثر معاصر است. يعني او صاحب سبكي در نويسندگي است كه منحصر به خود او است. نثر آل احمد با بهره جستن از نثر كهن اما نوآئین فارسی، و هم چنین تجربه های ابتکاری فرديناند سلين نويسندۀ نوگرای فرانسوي متولد شده است.

 

يعني نوگرايي آل احمد در نثر او متجلي مي شود؟

افزون بر نوگرایی آل احمد در نثر- که از نظر من، کار مثبت و درخشان او است-، در تفسيري كه از جنبش مشروطه خواهی، غربزدگي و روشنفکران، ارائه مي كند و نگاهي كه به سنت ما در ارتباط با تجدد دارد، او حرف های تازه ای در زمانۀ خود می زند. البته نوگرايي های فکری آل احمد، به باور من، - چنان که در فصلی از کتاب آمده-، در حوض آشفتگی،شتاب زدگی، سطحی نگری و سیاست زدگی دست و پا می زند. شواهد نشان می دهد که او هم آدم صادقی بوده است وهم دلیر و بی باک. اما این ویژگی های مثبت، به طور مجرد، ارزش چندانی ندارد. مشکل آل احمد، گام برداشتن در راهی درشت و ناهموار، یعنی در گیر شدن با مباحث غامض و پیچیده، بدون برخورداری از دانش و توان فکریِ لازم بوده است؛ کاری فوق طاقت فکریِ او.

نوآوری های محمد علي فروغي، یکی درتدوین نظام نامه های ديواني است، در روزگاری که ایران نو در حال شکل گیری است . هم چنين در نگاه نويي كه نسبت به ادبيات ايران و ميراث فكري زبان فارسي در آثار شاعران و نويسندگان ايراني داشته و آثار ايشان را تصحيح انتقادي و بازنگري كرده است. همچنين فروغي در پرداختن به سياست مدرن و ظرافت فوق العاده اي كه در تعامل و مشاركت سياسي از خودش نشان داده بسيار اهميت دارد. او نه شخصيتي منفعل و كناره گير و ناظر صرف بوده است و نه مشتغل به امر سياسي بدون هيچ قيد و شرط و فترتي بوده است. نقش فروغي در سياست ملي، يك مشي خاص است.

 

آيا مي توان او را محافظه كار خواند؟

به هيچ وجه. او با مباني و اصول خودش در عرصه سياسي حضور مي يابد و با همين اصول و مباني كه مبتني بر منافع ملي و امنيت ملي است، سياست ورزي مي كند.

 

البته منظور من از محافظه كاري معناي منفي نبود. بلكه نگاه مثبتي به آن دارم.

اگر  منظور از محافظه كاري به معناي سياست ورزي توام با ميانه روي و مماشات و درك بلاشرط وضع موجود باشد، در اين صورت فروغي محافظه كار نبود.

 

منظور از محافظه كاري در معنايي كه برك مي گويد، حفظ سنت ها و بنا كردن نظم نو بر پايه نظام كهن است و اين كه دستاوردهاي سنت بيهوده و به يكباره به دست نيامده است. در اين معنا شايد بتوان گفت كه فروغي يك سياستمدار محافظه كار به اين معناست.

من محافظه كاري را در اين چارچوبي كه شما بيان كرديد و خودم بيان كردم، براي محمد علي فروغي قابل انطباق نمي دانم، سزاوار هم نمي دانم. زيرا او يك آميزه اي از شجاعت، جسارت و نوگرايي به هدف تغيير و اصلاح است. به همين خاطر دچار چالش و درگيري مي شود. يك فرد محافظه كار چنين حركت هايي نمي كند. اما زماني كه به عنوان نخست وزير مستقر مي شود، طبق قواعد و ضوابط جاري مبتني بر پراگماتيسم و عمل گرايي رفتار مي كند. اما اين عمل گرايي بر حفظ يكپارچگي سرزميني ايران است. اين در دوراني است كه كشور به اشغال در آمده و در عمل حكومت ندارد. نيمي از كشور را روسيه و نيمي ديگر را انگلستان اشغال كرده است. در دوران پهلوي اول و پهلوي دوم در 2 مقطع تاريخي بسيار حساس كه سرنوشت كشور و حفظ يكپارچگي سرزميني كشور دغدغه و مسئله اصلي بوده و مسئله فروپاشي سياسي بسيار جدي بوده، فروغي به صحنه مي آيد و وقتي آب ها از آسياب مي افتد و شرايط بحران رفع مي شود، كناره مي گيرد. من فروغي را به همراه قوام و مصدق به عنوان سياستمداران دوران بحران مي خوانم. وقتي بحران رفع مي شود و خطرات از بين مي رود، ديگر نيازي به فروغي نيست. فروغي كسي نيست كه در هر شرايطي به عنوان دولتمرد كلاهش را سرش بگذارد و عصايش را به دست بگيرد و از هر دري وارد شود و از هر دري خارج شود. خير، او در شرايط فقدان بحران كناره مي گيرد و به خانه مي رود. اين پديده اي در سطح ملي است. پديده ديگر در سطح بين المللي حضور جهاني او به عنوان رئيس جامعه ملل است. او سياستمداري در طراز جهاني است. اين پديده نوظهوري در تاريخ ايران است كه وجه فلسفي و فرهنگي و سياست ورزي دارد كه بتواند شاه جوان را به عنوان تداوم سلسله اي كه در ايران شكل گرفته به خاطر حفظ كشور و حفظ يكپارچگي كشور استوار بكند. او دغدغه سلطنت پهلوي و قدرت شخصي و ماندن در قدرت و مكنت و مال نداشته است. هدفش اين بوده كه ايران و ملت ايران در شرايط بحراني حفظ شود. كارهاي اساسي نيز در زماني كه در مجلس بوده در چارچوب قوانين و مقررات صورت داده است. اين اقدامات نشان دهنده آن است كه او فردي با نگاه نو است كه با تكيه بر سنت چنين مشيي را ظاهر كرده است.

 

شما تاكيد مي كنيد كه تاثيرگذاري اين چهره ها هميشه هم مثبت نيست. اگر ممكن است به موارد مثبت و منفي اين تاثيرگذاري هاي اشاره كنيد.

در كتاب به تفصيل در اين باره بحث شده است و در اين جا تنها مثالي در مورد آل احمد و شريعتي مي آ‌ورم. به هر حال چنان كه در كتاب نيز به صراحت آمده است، ديدگاه هاي آل احمد در مورد مشروطيت و روشنفكران و موضوع غربزدگي با يك پشتوانه نظري و فكري و دقت تاريخي همراه نبوده است و با شتابزدگي اين سه حوزه را در نورديده است، در اين كه مسئله يابي كرده كار ارزشمندي كرده است. اما وقتي به موضوعات مي پردازد مي بينيم كه آن عمق و دقت نظر لازم را با توجه به دستاوردها و منابع در دسترس آن زمان نداشته است و در نتيجه يك تصوير سطحي از مشروطه تحت عنوان بلواي مشروطه ترسيم مي كند و قانون اساسي مشروطه را به شدت تخفيف مي كند و درك درستي از حد و اندازه تلاشي كه براي تدوين آن فراهم شده نداشته است. او درك درستي از مشروطيت نداشته است. وقتي به روشنفكران مي رسد، ديدي بسيار منفي به آن ها دارد. در سفرنامه ها و كتاب هاي او جفاكارانه روشنفكران را تخريب مي كند. درباره غربزدگي نيز تلاش او سطحي است يعني بدون آن كه شناختي از مباني و درونمايه فلسفي و فكري غرب داشته باشد و حوصله و وقت براي درك درست غرب و تاثيرات مثبت و منفي آن صرف كند، غرب را به عنوان يك بلا و آفت مطرح مي كند. از همان ابتداي كتاب غربزدگي مي نويسد غربزدگي مي گويم هم چون وبازدگي يا بهتر است بگوييم سن زدگي و ... اين نشان مي دهد كه قبل از پژوهش درباره غرب و نحوه ورود به بحث و ارائه نظريه يا فرضيه اي درباره غرب، به پيشداوري بسيار ناشيانه دست خودش را رو مي كند و حكم بي پايه خودش را در مورد غرب صادر مي كند. اين به معناي اين نيست كه غرب عاري خطا و اشتباه است يا تاريخ غرب تاريخ بهشتي است، بلكه بدين معناست كه ايشان هنوز وارد بحث نشده از آفت صحبت مي كند و آفت را نيز بايد با سم پاشي از بين برد و اين نگاه سطحي است. مسئله يابي آل احمد نوگرايانه است اما مساله كاوي او دچار مشكل معرفت شناختي و مشكل نظري و فكري است. اما با توجه به سطح جامعه ايران از نظر فكري اين مطالب ساده و سطحي به عنوان مباني و اصول اثبات شده پذيرفته مي شود و مبنايي قرار مي گيرد براي برنامه ريزي و تبيين مسائل تاريخي دوران معاصر ايران. شما مي توانيد به تاثيرات ويرانگري كه اين سطحي نگري در انقطاع تاريخي ما از مشروطيت در انقطاع ما از نقش روشنفكران و در تشويش ذهني ما در نسبتي كه با غرب داريم، منجر شده پي ببريد. در كار او ميان غرب فرهنگي و غرب فلسفي و غرب صنعتي و غرب علمي و غرب استعماري تفكيك نمي شود.

 

درباره دكتر شريعتي چه مي توان گفت؟

هم چنان كه در مورد آل احمد گفتم، ايشان افراد با حسن نيتي بودند. آل احمد درد ايران داشته و شريعتي درد دين داشته است. هر دوي ايشان انگيزه هاي پاكي داشتند. ما درباره انگيزه هاي ايشان نه مي توانيم و نه لزومي دارد كه بحث كنيم. اما در مورد كار و كارنامه شان مي توانيم قضاوت كنيم. داوري من درباره شريعتي در خصوص مدلي كه ارائه مي كند، به بحث دموكراسي هدايت شده مربوط مي شود. اين دموكراسي هدايت شده چيزي جز استبداد و خودكامگي در پوشش ناشيانه دموكراسي نيست و نمي تواند باشد. بعضي مي گويند او در پي ارائه مدل و نظريه نبوده است، اما از نيمه دوم كتاب امت و امامت شريعتي جانبدار و طرفدار مدلي است كه انسان ها را اگر شده با زور بايد به انقلاب كشاند و بايد نسل هايي بگذرد تا نسلي به وجود آيد كه در آن انسان با سرش راي بدهد. در واقع اين نظريه نقد شده است. شريعتي به خصوص از نيمه دوم كتاب توصيفي نيست، بلكه تجويزي است. اين تجويز با اخلاق شريعتي كه در آغاز فصل به تفصيل تشريح شده، انطباق ندارد.

 

شما به حسن نيت اين افراد اشاره كرديد، ولي ما در مورد آثار اين افراد قضاوت مي كنيم. آيا بهتر نبود اين افراد عميق تر مي شدند و تخصصي تر رفتار مي كردند و شتابزده كار نمي كردند؟

اگر بخواهيم كارنامه اين افراد را به طور كلي مورد توجه قرار دهيم و در مورد سود و زيانش بحث كنيم يك بحث است. اما يك بحث نيز در مورد انتخاب و تمركز بر وجوهي از انديشه هاي ايشان است كه تاثيرگذارتر بوده اند و به نهاد باورهاي فكري اجتماعي و سياسي در ايران تبديل شده اند. به هيچ وجه در مورد شريعتي و آل احمد نمي توان گفت كه كارنامه شان به طور كلي و سرجمع براي جامعه ايران زيان بار بوده است. من چنين داوري ندارم. اما آن وجوهي از انديشه ايشان كه تاثيرات نهادي در تاريخ ما گذاشته بحث ديگري است. اين نيازي به داوري مستقيم ندارد. من اين داوري را به عهده خواننده كتاب گذاشته ام. گاهي ممكن است ضعف مطالعاتي، شتابزدگي و نداشتن توانايي در درك موضوعات كه در مورد آل احمد صدق مي كند، مسئله باشد. گاهي نيز پارادايم فكري و نوع نگاه متفكر سرانجام او را به داوري ها و راي هايي رهنمون مي كند كه آن ها براي جامعه ايران مي تواند زيان بار باشد. ملاك آن اين است كه آيا به سطح آزادي جامعه كمك مي كند يا خير. آيا به سطح خوشبختي افراد كمك مي كند يا خير، آيا ميزان رضايت افراد را فراهم مي كند يا خير، آيا منتهي به رضايت و پذيرش اتوريته حكومت دموكراتيك عادل و منصفانه مي شود يا خير. در مواردي اين اتفاق ها مي افتد و در مواردي ديگر خير. باقي بحث را با تكيه بر شعر حافظ برگزار مي كنم كه مي گويد: من اين حروف نوشتم چنان كه غير ندانست/ تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني. اين بينامتن ها را به عهده خود خواننده گذاشته ام تا جهد مشتركي براي يافتن مشكلات تاريخ معاصر صورت دهد.

 

شما از ويژگي ميهن پرستي درباره اين روشنفكران ياد مي كنيد. وقتي از ميهن پرستي صحبت مي كنيم،‌ حتي اگر مفهوم ناسيوناليسم در ذهن مان نباشد، در مورد شخصيتي مثل محمد علي فروغي اظهر من الشمس است. اما در مورد شخصيت هاي ديني مثل علامه طباطبايي و شهيد مطهري بايد منظور از ميهن پرستي روشن شود. زيرا اين انديشمندان در سنت فكري متفاوتي پرورش يافته اند و چندان دغدغه ناسيوناليسم ندارند. مثلا شهيد مطهري در واكنش به كتاب دو قرن سكوت مرحوم زرين كوب، خدمات متقابل اسلام و ايران را مي نويسد.

من البته در كتاب هيچ كجا از تعبير «ميهن پرستي» استفاده نكرده ام. اين ها تعلق خاطر نسبت به ايران داشته اند. وقتي از ايران سخن مي گوييم، يك قلمرو جغرافيايي داريم، يك ملت ايران داريم همراه با ميراث علمي، فكري، فلسفي و توانايي هاي صنعتي، هنري و تجاري وحفظ موجوديت كشور و بهروزي و پيشرفت كشور. البته برخي دغدغه هاي ملي دارند، گروهي دغدغه هاي ديني دارند. اما اين در قالب ايران تعريف مي شود. مثلا علامه طباطبايي در يك نگاه اوليه شخصيتي فقيه و فيلسوف و مفسر قرآن است. اما وقتي به سير زندگي او نگاه مي كنيم، شاهديم كه اكثريت قريب به اتفاق آن چه انجام داده، براي ملت ايران است. نگراني او وقتي به قم مي آيد و مشغول به فعاليت فكري مي شود، در مقدمه فصل مربوط به طباطبايي اين نكته ذكر شده كه او دغدغه حيات فكري ايرانيان را دارد. انديشه هاي جديد آمده و ماركسيسم در ايران نوظهور است و چالش هاي زيادي وجود دارد. اين مكاتب سياسي و اقتصادي هستند و او به اين مي انديشد كه اين انديشه ها چه تاثيري روي جامعه ايران مي گذرد. زندگي طباطبايي و مواضعي كه در طول زندگي اتخاذ كرده نشان مي دهد كه او نگران ملت و جامعه ايران است و ايران و زبان فارسي را دوست دارد. به همين خاطر كسي كه به زبان عربي آثاري را خلق كرده است، شعري سروده كه در آن هيچ واژه عربي به چشم نمي خورد و صرفا پارسي است. پروژه او و كار فكري او اگرچه به فراسوي مرزها رفته و براي جهان اسلام ذخائر و بهره هايي دارد، براي ايراني نوشته شده است. وقتي آن چه طباطبايي در فصلنامه ها و ماهنامه ها و سالنامه ها نوشته و منتشر شده را مرور كنيد،‌ شاهديد كه همه مسئله يابي از جامعه ايران منتها از بعد اعتقادي و ديني است.

 

البته از ارزش هاي علامه چيزي كم نمي شود، اما در مورد توضيحي كه شما گفتيد، مي توان گفت كه علامه اگر مثلا در مصر هم پرورش مي يافت،‌ همين كار را در آن كشورها مي كرد. البته اين كه علامه شعر به فارسي مي گويد يا شيعه در اسلام را مي نويسد،‌ نشان دهنده توجهش به ايران است، اما اين كه دغدغه اجتماعي دارد،‌ تنها نشان مي دهد كه ايشان نسبت به جامعه اي كه در آن زندگي مي كند، توجه دارد و ربط مستقيم به ايران ندارد.

تفكيك ميان دو مفهوم انديشمند نوگراي ديني و روشنفكر ديني مساله را روشن تر مي كند. توقعي كه از علامه طباطبايي است، تاثيرگذاري آراي او روي جامعه ايران به طور غير مستقيم و در درازمدت است. شريعتي يك روشنفكر است و در مورد مسائل مختلف سياسي و اجتماعي موضع مي گيرد و درگيري نهادي در چارچوب حسينيه ارشاد با نظام پهلوي پيدا مي كند و به زندان مي رود. در مورد او با روشنفكري ديني به معناي ديندار مواجه هستيم و دغدغه روشنفكرانه دارد. در حالي كه دغدغه اي طباطبايي و حتي نائيني، دغدغه هاي نوانديشانه ديني است. بنابراين كار فكري كه ايشان انجام مي دهند، همين اصول فلسفه و روش رئاليسم است. اصلا چرا اين اثر بايد پديد آيد؟ مگر اين اثر بازتابي از تحولات فكري ماركسيستي در دوران جواني طباطبايي نيست؟ چرا بايد آثار تقي اراني براي طباطبايي مهم باشد؟ اگر ماركسيسم مسئله طباطبايي بود، بايد به آثار ماركس رجوع مي كرد. چرا در مقدمه جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم طباطبايي درباره ادبيات كمونيستي-ماركسيستي در ايران صحبت مي كند. مسئله تحولات فكري خود ايران است. ما نشنيده ام كه طباطبايي در يك پويش و كمپين سياسي وارد شده باشد يا حزب تشكيل داده باشد. او يك عالم فكري است كه به عنوان نوانديش يا احياگر ديني مي توان از او انتظار داشت كه دغدغه هاي فكري جامعه ايران را دنبال كند. مطهري نيز از اين حيث به طباطبايي بيشتر از شريعتي نزديك است. همان زماني كه شريعتي در يك چالش عميق و همه جانبه اجتماعي بود، مطهري در جمع نخبگان و جمع هاي كوچك شركت مي كرد. البته مطهري در حسينيه ارشاد نيز حضور داشت، اما كل كارنامه او، كارنامه اي نخبه گرايانه است. اگرچه وارد سياست هم مي شود و از اين نظر فعاليت هاي سياسي مطهري از طباطبايي پر رنگ تر است،‌ اما تفاوت بين روشنفكر و نوگرا در چارچوب عالمان ديني مساله را روشن مي كند. من قبول دارم كه توجه به جامعه ايران شدت و ضعف و شكل هاي متفاوت دارد. مطهري دقيقا دغدغه جامعه ايران را دارد. وقتي ماترياليسم در ايران را مي نويسد يا كار احمد شاملو درباره حافظ يا ميرفطروس را درباره تاريخ ايران نقد مي كند، نشان مي دهد كه دغدغه ايران را دارد. اين ها از تعلق خاطر او نسبت به ايران حكايت مي كند. اين مساله كه كسي چگونه كار مي كند، يك نكته است و اين كه چه نگاهي به جامعه ايران دارد، بحث ديگري است.

 

متفكراني كه شما درباره شان صحبت كرده ايد،‌عموما فوت كرده اند و از حضورشان در ايران دست كم سه يا چهار دهه مي گذرد. به نظر مي رسد كه سنت فكري جامعه ايران پيوستاري خودش را حفظ نكرده است. يعني به نظر مي رسد كه ما امروز متفكريني كه اين چهار ويژگي را با هم داشته باشند، نداريم. دليل اين انقطاع به نظر شما چيست؟ آيا عصر متفكراني از اين دست گذشته است؟

اين پرسش مهم و در عين حال دشوار است. البته چنان كه گفتم تنها اين هشت نفر نيستند كه در ايران معاصر اين ويژگي ها را داشتند و نمي توان تنها از اين هشت نفر صحبت كرد. اما در پي ريشه يابي و حل اين مساله نيستم كه آيا ما شخصيت ها و چهره هايي را كه از شهريور 1320 در جامعه ما سر برآوردند و ظهور كردند، همچنان داريم يا خير؟ اما تنها به اشاره بسنده مي كنم كه تبيين اين مساله و يافتن دلايل و علل آن نيازمند يك پژوهش همه جانبه و دقيق است. به اشاره مي توان گفت كه نه فقط در حوزه متفكرين نوانديش و روشنفكران در آن سطح چهره هايي را نداريم، بلكه در سياست هم در تراز محمد علي فروغي، احمد قوام و دكتر مصدق چهره اي نداشتيم. من در مقاله اي كه در سال 1388 تحت عنوان  بحران سياسي ايران و نقش هاشمي رفسنجاني نوشتم، اشاره كردم كه شخصيتي مثل هاشمي رفسنجاني از جنس اين سياستمداراني است كه نام بردم، اما به هيچ وجه در تراز ايشان نيست. كسي كه سياست ورزي اش بيشترين شباهت را به سياست ورزي فروغي و قوام و مصدق دارد، تا حد بسيار پاييني رفسنجاني است. در ادبيات معاصر ما ديگر شاهد تولد هدايت و چوبك در داستان نويسي و شاملو و اخوان و به ويژه نيما در شعر نيستيم. در رشته هاي ديگر هنري مثل هنرهاي تجسمي، موسيقي، ترانه سرايي و در زمينه بنيانگذاري نهادهاي نوين چهره هايي مثل علي اكبر سياسي نداريم، ما ديگر مديراني مثل دكتر مجتهدي رئيس دبيرستان البرز را نداريم. اين فهرست مي تواند طول و تفصيل زيادي داشته باشد. حتي در فيلم سازي كه ما در آن بسيار رشد كرده ايم، ديگر كيفيت و كميت كارهاي دهه اخير ايران را نمي توان با دوراني كه فيلم هايي چون گاو در دهه 1340 ساخته شد، نمي توان مقايسه كرد. در ادبيات كودكان ديگر دوران طلايي وجود ندارد، اگرچه حجم كارها زياد شده اما آن نوگرايي ماهي سياه كوچولو وجود ندارد. اين ها شاخص هايي براي سنجش و ارزيابي است. برخي مي گويند آزادي زمينه ساز نوگرايي است. اين مي تواند درست باشد و مي تواند درست هم نباشد. منظور از آزادي، آزادي بيان و قلم است. وگرنه آزادي انديشه كه از قلمرو نهادي و حكومتي به دور است. مثلا شاهديم كه صادق هدايت در زمان رضاشاه نمي تواند بوف كور را منتشر كند و در بمبئي اين اثر را منتشر مي كند. نسلي آمدند و رفتند كه ويژگي مشترك شان تعلق خاطر عميق نسبت به ملت و كشور حول محور مليت بود. اگر نهاد ساختند، اگر دانشگاه ساختند، اگر روزنامه منتشر كردند، اگر كتاب ترجمه كردند و ... يك تعلق خاطر عميق ملي اين ها را ب هم پيوند مي داد. الان تعلق خاطر نسبت به مليت و ميهن و منافع ملي و حميت ملي واژه هاي غريبي در تريبون ها و چارچوب هاي رسمي ايران است. خودبخود آن عشق و شور و انگيزه اي كه همه را دور هم جمع مي كرد، كمتر به چشم مي خورد. چرا چنين است؟ زيرا الان نمي توانيد حول محور دين، نژاد و قوم، زبان و ... ملتي را يكپارچه كنيد. وقتي يكپارچگي نباشد،‌ تنازع و درگيري و تفرع به وجود مي آيد، نتيجه آن مي شود كه همه زير يك چتر كه مي توان مصاديقي به تعداد تمام مردم ايران باشد، محور وحدت ملي بر بگزينيم و آن ايران است. ايران هم مسلمان را در بر مي گيرد، هم مسيحي و يهودي و زرتشتي را، هم راست و هم چپ را و ... مي گوييم من ايراني هستم و كرد هستم، من ايراني هستم و زرتشتي هستم، من ايراني هستم و ... وقتي مساله اصلي ما خانه باشد كه ايران است و ما خودمان را از روشنفكران گرفته تا كارگران و دولتي ها و كشارورزان، همه خود را عضو خانواده تلقي بكنند و همه خودي و درجه يك باشند، در نتيجه نگاه ها عوض مي شود و شرايط دگرگون مي شود و مسائل مشترك جاي مسائل تنازع آميز را مي گيرد و دغدغه مشترك افراد را به همدلي و اتصال دعوت مي كند. آن چه در پاسخ پرسش شما مطرح كردم، يك نگاه اجمالي به موضوع بود.

 

يعني فكر مي كنيد اگر اين اتفاق بيافتد، باز شاهد آن درخشش ها خواهيم بود؟

بله،‌اگر اين نگاه مشترك غالب شود،‌ تبعيض خودبخود به حداقل مي رسد. در چنين فضايي همه مي توانند و حق دارند كه حرف بزنند زيرا همه ايراني هستند. من چون ايراني هستم و انسان هستم از حقوقي برخوردار هستم و به عنوان ايراني با ديگر ايرانيان برابر هستم و مي توانم حرف بزنم و چيز بنويسم. اما وقتي قرار باشد عده اي خودي باشند و همه امكانات و امنيت و آزادي و ميدان فعاليت و حمايت هاي قانوني و غيرقانوني پشت سرشان باشد و عده اي غير خودي شوند،‌خودبخود سيستم زايندگي و آفرينندگي جامعه از بين مي رود. بايد اين مجموعه را يكپارچه به مثابه جماعتي كه از حقوق برابر برخوردارند،‌نگاه كنيم. همه در مقابل قانون برابر هستيم. مساله اين است كه ما به عنوان انسان اگر از حقوق برابر برخوردار هستيم، در نتيجه برابري فرصت ها(equality of opportunity) تحقيق پيدا مي كند و در اين برابري فرصت ها است كه با هر طرز فكري كه داريم و هر سليقه و نگرش و سبك زندگي كه داريم، بر اساس قانون و با حمايت آن مي توانيم، عرصه مورد نظر خودمان را بهره برداري كنيم و مانعي در راه ما نباشد. در چنين شرايطي فرد مي تواند لابشرط زندگي بكند، نقد كند و رشد كند. الان دوران با دوران كهن و حتي صدر مشروطيت نيز تفاوت زيادي كرده است. اصولا نهادهاي مدني و احزاب جايگاه هايي هستند كه در آن جايگاه ها، انسان ها مهارت مي يابند، رشد مي كنند و اجتماعي شدن را تجربه مي كنند و براي اين كه اجتماعي شدن را به منصه ظهور برسانند، تجربه مي كنند. در شهريور 1320 احزابي داشتيم كه اگرچه احزاب مستقل و آزادي نبودند، اما همان احزاب به عنوان حزب كادرسازي مي كردند، و انگيزه در كادرهايشان ايجاد مي كردند و توانايي هاي افرادشان را آشكار مي كردند. فراموش نكنيم كه بسياري از نويسندگان برجسته ما يا در حزب توده بودند يا گرايش به حزب توده داشتند. صادق هدايت به حزب توده گرايش داشت، بزرگ علوي جزو 53 نفر بود. ما معمولا به جنبه هاي منفي اين احزاب نگاه مي كنيم. در حالي كه كاركرد و حضور اين احزاب در تجربه نيم بند ما از مشروطيت به اين سو بسيار مهم است. ما الان حزبي نداريم. من كه حزبي را نمي شناسم.

 

 

این مصاحبه را در روزنامۀ اعتماد ببینید.

---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست