Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

عقلانيت و بنيادگرايي در جنبش‌هاي خاورميانه

بازخوانی نقادانه نقش روشنفکر در جنبش های اجتماعی

سالنامه شرق، 1391

 

*چرا نقش روشنفكران عرب‌تبار در جنبش‌هاي اعتراضي جهان عرب، مسير عقلانيت را هموار نكرد؟ اگر با اين موضوع موافقيد دلايل آن را ذكر كنيد. اگر مخالفيد، به نظر شما مصاديق بروز عقلانيت در بهار عربي كدام هستند؟

بهره‌برداري از عقلانيت در جنبش‌هاي اخير خاورميانه به‌عوامل گوناگوني بستگي دارد كه مهم‌ترين آنها سطح آموزش و فرهنگ، تجربه‌هاي آزادي‌خواهي و استقلال‌طلبي، شكل‌‌گيري طبقه متوسط و عينيت‌يافتن تكثرگرايي و گسترش و تعميق تساهل و مداراي سياسي و اجتماعي است. در ميان كشورهايي كه بهار عربي را تجربه كرده‌اند، به‌عنوان نمونه، مصر و تونس در يك طبقه‌بندي جاي مي‌گيرند و ليبي و يمن در طبقه‌بندي ديگر. در مصر و تونس، آموزش و فرهنگ تا حد قابل‌قبولي رشد نسبي داشته است، مردم حامل تجربه‌هاي دسته‌جمعي‌ هستند، طبقه متوسط شكل‌يافته و راه‌ورسم مدني كم‌وبيش حضور خود را نشان مي‌دهد. در برابر، دو جامعه ليبي و يمن فاقد شكل‌گيري فرهنگ مدني و شهروندي هستند، ساختار اجتماعي آنها بيشتر شكل و درونمايه قبيله‌اي دارد تا نهادينه‌شدن طبقه متوسط، تكثرگرايي و تنوع هنوز به ميزان زيادي پذيرفته نشده و از اين‌رو، مردم به خشونت‌ورزي بيشتر تمايل دارند تا رفتار بر مدار تساهل و مداراي سياسي و اجتماعي.

نمي‌توان همزماني و پاره‌اي شباهت‌ها بين جنبش‌ها در اين كشورها را به معناي هم‌سطح بودن فرهنگ و عقلانيت آنها گرفت. تجربه‌هاي يك سال اخير تفاوت ميان مصر و تونس از يك‌سو و ليبي و يمن از سوي ديگر را نشان مي‌دهد. اگر به شعارهاي مردم  در گردهمايي‌ها و تظاهرات ميليوني نگاه كنيد، مي‌بينيد كه گرايش عمومي مردم به سوي تغيير و اصلاحات دموكراتيك است. مردم شعار «مرگ بر...» سر ندادند، به كشورهاي ديگر جهان توهين نكردند و صريح‌ترين شعارشان «رفتنِِ» رهبران خودكامه و مادام‌العمري بود كه بين 30 تا 40سال برخلاف خواست مردم حكومت كرده بودند، بدون اينكه به حاكميت قانون، به آزادي و به دموكراسي احترام بگذارند.(1) در مصر و تونس جنبش دموكراسي‌خواهي مردم، به استثناي چند مورد، به خشونت كشيده نشد اما شوربختانه مردم ليبي و يمن در نفرت و خون و خشونت حاكمان‌شان و خودشان فرو رفتند و انسان‌هاي بي‌شماري قرباني شدند. در چنين كشورهايي، سرسختي بي‌خردانه و مطلق‌گرايي لجوجانه معمرقذافي و علي عبدالله صالح در فرودآمدن از سرير قدرت، كار كشورهاي ليبي و يمن را به جنگ داخلي كشاند. بنابراين، آنچه بر سر مردم اين دو كشور آمد، در نتيجه فقر عقلانيت و عقب‌ماندگي فكري، فرهنگي و مدني بود. مي‌توان گفت مردم مصر و تونس در گذار به دموكراسي با مشكلات كمتري روبه‌رو هستند، در حالي كه مردم ليبي و يمن در برابر راهي دراز و پرسنگلاخ قرار دارند تا به تدريج با گسترش دانش و آگاهي و تجربه، به سن عقل جمعي خويش بيافزايند و براي رسيدن به كعبه آزادي و دموكراسي، از سرزنش‌هاي خارهاي مغيلانِ واپسگرايي، عصبيت، خشونت‌وزي، جزميت و مطلق‌گرايي هراس به خود راه ندهند.

شما وقتي به اين كشورها نگاه مي‌كنيد، نمادهاي عقلانيت و بربريت را آشكارا مي‌بينيد. در مصر، سياستمداراني مانند عمرو موسي و البرادعي، نمادهاي عقلانيت و چهره‌هايي در طراز جهان تمدن هستند. فراموش نكنيم شخصیت ‌هايي در اين قدوقامت، به‌صورت تصادفي در يك سرزمين پديد نمي‌آيند. اين افراد، برآمده از ميان ملت آموزش‌ديده، آگاه و تجربه‌اندوخته خود هستند. از خاك كوير، درخت‌هاي شاداب و تناور سربر نمي‌كشند.

در تونس، راشد الغنوشي جوهر عقلانيت و مدنيت است، به شهادت انديشه‌ها و عملكردهايش در تمام مراحل دشوار مبارزه با استبداد و حاكميت‌هاي مادام‌العمر و قانون‌ستيز. در مصر و تونس، حسني مبارك و بن علي، هنگامي كه دريافتند مردم به آنان پشت كرده‌اند و با صداي بلند، نداي «اِرحَل» براي آنان سر مي‌دهند، با مشت آهنينِ ارتش در برابر مردم صف‌آرايي نكردند، يكي به بيرون از كشور خود گريخت و ديگري كه روزگاري در کنار جمال عبدالناصر بود و تجربه جنگ با اسراييل را در كارنامه خود داشت، در شرم‌الشيخ پناه گرفت. او رهبري نبود كه از كشور خود فرار كند. مي‌بينيد كه همچنان در مصر و تونس، شاهد سطوحي از عقلانيت در تصميم‌گيري‌ها و رفتارهاي حاكمان معزول نيز هستيم.

 البته گذار به دموكراسي در مصر فارغ از دشواري و ابهام نيست. درست است كه ارتش مصر در جنبش دموكراسي‌خواهي در كنار مردم قرار گرفت، اما طي يك سال گذشته در مواردي، كم‌وبيش، شاهد فزون‌خواهي‌ها و سركشي‌هاي نظاميان اين كشور بوده‌ايم كه در هر مورد با واكنش مدني مردم روبه‌رو شده‌اند. من اين نگراني را در مقاله «خاورميانه در گذار به دموكراسي» كه در بهمن ماه سال 1389 انتشار يافت، اين‌گونه بازتاب داده بودم: «اميدوارم ارتش مصر: همان‌گونه كه تاكنون با خردمندي و درايت عمل كرده است، همچنان در كنار مردم خود بماند و از اين آزمون بزرگ، روسفيد در آيد.»(2) اين نگراني همچنان به قوت خود باقي است.

اما در ليبي و يمن، ايستادگي قذافي و عبدالله صالح تا آخرين نفس و تا آخرين فشنگ در مقابل مردم، عين بربريت، سبعيت و بي‌خردي بود. گمان نرود كه ظهور اين دو نماد حماقت و قساوت در اين دو كشور عربي، هرچند با تفاوت‌هايي، تصادفي و خلق‌الساعه بوده است. اين دو، بركشيده جامعه‌هايي بدوي، منفعل، با سطح فرهنگ ايستا و واپسگرا و آغشته به خشونت، نابردباري و بي‌نصيب از آموزش‌وپرورش مدني و درك متمدنامه از جهان امروز هستند. مي‌پرسم: راشد الغنوشي، عمرو موسي و البرادعيِ ليبي و يمن چه كساني هستند؟ اگر شما آنان را مي‌شناسيد، نام ببريد. انقلابيوني كه آنگونه خون را با خون شستند و همان رفتاري را با حاكمان سرنگون شده داشتند كه روزگاري قذافي و يارانش با آنان كرده بودند،
-از شكنجه و كشتار گرفته تا ترور و سر به نيست كردن مخالفان،- با دموكراسي و حكومت قانون فاصله زيادي دارند. رشد عقلانيت در ميان يك ملت، بسيار تدريجي و كُند است و به كوشش‌هاي مستمر و طاقت‌سوز نياز دارد.

 

*جهان اسلام از ظهور بنيادگرايي در مصر، تونس، ليبي و يمن نگران است. مي‌دانيم كه بنيادگرايي طالباني در افغانستان، چهره اسلام را مخدوش كرد. به نظر شما به قدرت رسيدن اسلام‌گرايان در كشورهايي كه بهار عربي را تجربه كرده‌اند، چه مولفه‌هايي خواهد داشت؟ تفاوت راديكاليسم آنان با راديكاليسم طالباني چيست؟

من در مصر و تونسْ بنيادگرايي نمي‌بينم. مردم اين دو كشور اغلب مسلمان‌اند و دين اسلام را تكريم مي‌كنند و مناسك مذهبي را داوطلبانه و با علاقه‌مندي انجام مي‌دهند. آنان كشور خود را دوست دارند و درصدد ايجاد تغييرات و اصلاحات دموكراتيك‌ هستند. در ليبي و يمن نيز فرهنگ مذهبي رونق دارد، اما راه گذار به دموكراسي ـ چنان كه گفته شد- درشت و ناهموار است؛ اما اين موضوع به معني اقبال مردم به بنيادگرايي مذهبي نيست. دو جامعه ليبي و يمن، اگر آزادي انتخاب داشته باشند و با تروريسم و راديكاليسم جديد سركوب نشوند، گرايشي به گفتمان بنيادگرايي ندارد. اين همه، به معني لانه كردن بنيادگرايان در ليبي و يمن نيست، اما دوران اين گفتمان به نظر من در سراشيبي به سر آمدن است. به اين موضوع، پيش از اين در مقاله «بن‌لادن، القاعده و انزواي تروريسم بين‌المللي» پرداخته‌ام.(3) اكنون در مصر و تونس، دموكراسي‌خواهان ديندار به قدرت رسيده‌اند و روند پيروزي‌هاي آنان در حال گسترش است. اگر منظور شما از «به قدرت رسيدن اسلام‌گرايان»، دموكراسي‌خواهان و اصلاح‌طلبان مسلمان باشد، با سخن شما موافقم، اما اگر مراد از آن، قدرت يافتن بنيادگرايان در اين دو كشور باشد، من چنين چيزي نمي‌بينم.

بر پايه فلسفه سياسي و مواضع راهبردي دموكراسي‌خواهان در مصر و تونس، مي‌توان دريافت كه گرايش غالب ميان سخنگويان  و رهبران آنان كه مردم را نمايندگي مي‌كنند- مدرسه نوانديشي ديني است و نه بنيادگرايي و سنت‌گرايي سلفي. مي‌توان در اخوان‌المسلمين مصر، قرائت نوانديشانه از دين را در هماهنگی و تلائم با دموكراسي و دولت ‌مدرن دريافت. من در اين مجال، اشاراتي به ديدگاه‌هاي راشد الغنوشي، پدر معنوي و سياسي تونس مي‌كنم تا ديدگاه او به عنوان عضوي از مدرسه نوانديشي ديني تببين شود.

راشد ‌الغنوشي، دانش‌آموخته دانشگاه سوربن پاريس كه مدت 20سال از كشور خود رانده شد و به اقامت اجباري در لندن تن داد، به دولتي مدني و دموكراتيك باور دارد كه مشروعيت آن صرفا از صندوق‌هاي راي به دست مي‌آيد. او جانبدار برابري ميان زن و مرد است و بر آزادي، دموكراسي و حقوق بشر تاكيد مي‌كند. او همزمان به هويت اسلامي تونس از سويي و نظام دموكراتيك و عدالت اجتماعي از سوي ديگر، پاي مي‌فشارد. براي او «منافع ملي» بالاتر از هر ملاك ديگري همچون «زاويه تنگِ حساب‌هاي سياسي» است. او در تشكيل يك روند سياسي جديد، به پيشنهادهاي عملي باور دارد و نه به شعارها. الغنوشي و حزبش «النهضه» به دنبال نظامي پارلماني هستند تا راه را بر استبداد و انحصارطلبي ببندند. به نظر او، چنين نظامي اجازه نمي‌دهد كه قدرت در انحصار يك گروه -با هرگونه گرايش و تمايلي- متمركز شود. او مسلماني است كه ميان اسلام و عقل و همچنين اسلام و علم و نوگرايي و دموكراسي، تناقضي نمي‌يابد. او جانبدار فضاي آزاد براي گفت‌وگو در راستاي كاهش افراط‌گرايي است. الغنوشي دولت ملي را به رسميت مي‌شناسد و آشكارا به اين نظر تاكيد مي‌كند كه جنبش‌هاي اسلامي در چارچوب كشور خودشان فعاليت كنند، نه در چارچوب يك دولتِ مبتني‌بر خلافت. او ضمن تاكيد به اينكه آموزش بايد آزاد و فعال باشد، از بي‌طرفي قدرت سياسي در برابر آزادي انتخاب شهروندان در تعيين الگوي خير و سعادت خويش پرده برمي‌گيرد و به ما مي‌گويد: «در رابطه با فرهنگ نيز، هرگز در پي آن نيستيم كه ايدئولوژي خاصي را تحميل يا شيوه فرهنگي خاصي را تبليغ كنيم، بلكه در پي ايجاد توازن فرهنگي در كشور هستيم، فرهنگي كه به افكار عمومي جامعه و ميراث و ذخاير فرهنگي در اين كشور نزديك باشد.» او به عنوان مصداق ديدگاه بي‌طرفانه خود در حكمراني و سياسيت‌ورزي مي‌گويد: «زمان تسلط بر مردم به اسم نوگرايي يا به اسم اسلام‌گرايي، پايان يافته است. نمي‌خواهيم تونسي‌ها دچار نفاق شوند؛ يعني در ظاهر كاري را بكنند كه در باطن عكس آن را انجام مي‌دهند. ما در چارچوب اصول آزادي بيان، انديشه، فكر و پوشش عمل مي‌كنيم.»

در انديشه راشد الغنوشي، دولت بايد رفاه و نيازمندي‌هاي شهروندان را تامين كند، عمل به مذهب مساله‌اي شخصي است و به دولت ارتباط ندارد. او خشونت و سركوب را نفي مي‌كند و با يادآوري همكاري پليس آلمان با بن علي مي‌گويد: «اين تجربه به من آموخت كه نبايد با پناهندگان سياسي به مانند جنايتكاران رفتار كرد و آنها را به ديكتاتورها تحويل داد.» او دموكراسي را بهترين گزينه مي‌داند و تاكيد مي‌كند به اسلامي اعتقاد دارد كه با دموكراسي و آزادي سازگار است. او مي‌افزايد هرگز به دنبال سِمَتي، مقامي يا قدرتي نبوده است و اصلا بلندپروازيِ رياست يا امارت يا خلافت ندارد و معتقد است كه «موسياه‌ها» (جوانان) بايد كشور را رهبري و اداره كنند.(4)

انديشه‌هاي راشد الغنوشي آشكارا نشان مي‌دهد كه او يك روشنفكر ديني يا نوانديش ديني است كه در منظومه فكري‌اش، میهن دوستي، دينداري و دموكراسي‌خواهي بر مدار برابري و حقوق بشر، به هماهنگي و هم‌آوايي مي‌رسند. ما در اين انديشه‌ها، تصلب، جزميت، تماميت‌خواهي، استبداد، پدرسالاري و مطلق‌گرايي مشاهده نمي‌كنيم. او و جريان فكري‌اش، نمونه‌اي مثال‌زدني از به قدرت رسيدن نوانديشي ديني در جهان امروز است. براين اساس در تونس و مصر، تا هنگامي كه دستاوردهاي جنبش با استبدادگرايي و با توسل به زور و خشونت به انحراف كشانده نشود، فرصتي براي راديكاليسم و بنيادگراييِ مذهبي و فرقه‌اي باقي نمي‌مانَد. در مورد كشورهايي مانند ليبي و يمن، شرايط دشوارتر و لغزنده‌تر است و امكان بازتوليد استبداد در جامه ديني و يا ملي و مرامي به كلي منتفي نيست. چنان كه گذشت، هنوز اين‌گونه سرزمين‌ها از كثرت‌گرايي، دموكراسي، آزادي، حقوق بشر، مدارا و قانون‌گرايي فاصله زيادي دارند. نهادينه شدن فرهنگِ دموكراتيك در ليبي و يمن و كشورهاي ديگري از اين دست، به تلاش‌ها و تمرين‌ها و آزمون‌هاي پي‌درپي در دهه‌هاي پيش‌رو نياز دارد. نقش روشنفكران در اين كشورها در نوانديشي، نقاديِ سنت و اقتباس آگاهانه دستاوردهاي فكري و راهبردي جهان متمدن، بسيار اساسي و تعيين‌كننده است. در پرتو اين تلاش‌ها، اگر معيشت مردم تامين شود و جامعه به ثبات و تعادل نسبي برسد، مي‌توان به تدريج روند شكل‌گيري و برآمدن طبقه متوسط  را مشاهده كرد. طبقه متوسط- كه داراي دانش، آگاهي، احساس مسووليت اجتماعي و برخورداري از مهارت‌هاي فردي و دسته‌جمعي است- مي‌تواند به مثابه «سرمايه اجتماعي» در اين‌گونه كشورها، منشا تغيير و اصلاح و راهبردنِ جامعه در مسير گذار به دموكراسي باشد.

 

*چه چشم‌اندازي را براي بهار عربي متصور هستيد؟

گذار به دموكراسي در خاورميانه با بيم‌ها و اميدهايي همراه است. آنچه در چشم‌انداز آينده مي‌بينم، از اين قرار است:

1. وجه غالب تحولات خاورميانه بر مدار اصلاحات تدريجي و دموكراتيك خواهد بود. انقلابي‌گري و بنيادگراييْ ممكن است به اين زودي‌ها ريشه‌كن نشود، اما زمينه رشد و گسترش نخواهد داشت، زيرا مردم خواهان بازگشت به دوران ناصر در خاورميانه و تكرار تجربه‌هاي خسارت‌بار پيشين نيستند. يك سال قبل پيش‌بيني كرده بودم که يكي از برون‌داد هاي جنبش‌هاي اخير خاورميانه، برجسته شدن تمايل استقلال‌طلبانه مردم در كشورهاي عربي است كه مصر در صدر آنان قرار دارد. (5)

اكنون نيز به اين باورم، اما در صورتي كه مسير كنوني جنبش دچار كژي و انحراف نشود، اين استقلال‌طلبي به مانند آنچه در مصر در برابر اسراييل مي‌بينيم، شكل افراطي و جنگ‌طلبانه به خود نخواهد گرفت. پديد آمدن چنين وضعي، به معني خروج مصريان از الزامات عقلانيت سياسي است.

2. دخالت‌ها و تاثيرگذاري‌هاي بنيادگرایان در تحولات خاورميانه امري ممكن و محتمل است، از برخي كشورها گرفته تا گروه‌هايي مانند القاعده و طالبان، با افكندن هيمه‌اي به آتش گرمابخش و درخشان جنبش‌هاي دموكراسي‌خواهي كه: ما نيز شريكيم و يا: اين آتش از كنده ما برخاسته است! جلوگيري از رخنه گروه‌هاي تروريستي و جريان‌هاي قدرت‌طلبِ افراطي در جنبش‌هاي خاورميانه، در گرو هوشمندي و حساسيت سركردگان جنبش و خودآگاهي مردم است. آنان به هيچ وجه نبايد اجازه مصادره اين جنبش‌ها را به هيچ كشور و گروهي بدهند.

3. دخالت‌هاي قدرت‌هاي بزرگ نيز دور از ذهن نيست. فراموش نكنيم كه در مصر و تونس، رهبران مادام‌العمر طرفدار غرب، از قدرت به زير كشيده شده‌اند. طبيعي است كه آمريكا و متحدانش در پي نفوذ و تاثيرگذاري در اين كشورها باشند. تا آنجا كه اين كشورها در پي همكاري و دادوستد و تعامل با نظام‌هاي جديد خاورميانه باشند، مشكلي وجود ندارد و جاي خوف كردن نيست؛ اما دخالت‌هاي مستقيم و غيرمستقيم و ديكته كردن سياست‌ها و برنامه‌ها، خطرساز و ناقض گوهر دموكراسي‌خواهي، استقلال‌طلبي و قانون‌گرايي در اين كشورها خواهد بود.

4. نه فقط ليبي و يمن، بلكه مصر و تونس در خطر بازتوليد استبداد و خودكامگي قرار دارند. فرق است ميان كوشندگاني كه در پي تغيير و اصلاح كشور خويش‌اند، با همين كوشندگاني كه روزي به قدرت مي‌رسند. اخلاق حاكمان و اخلاق محكومانْ دو مقوله متفاوت و گاه متضاد است. در كشورهاي خاورميانه، استبداد و خودكامگي، به‌ويژه استبداد مادام‌العمر فردي و در مواردي موروثي، داراي ريشه‌هاي محكم تاريخي است. خودكامگي، فرهنگ ستبري است كه بي‌رحمانه در تاروپود اخلاقيات و روحيات مردم تنيده شده است. استبدادزدايي و پالايش فكرها و منش‌ها و رفتارها از خودكامگي، كاري به غايت دشوار و نيازمند تلاش‌هاي فراوان در فرآيندي درازمدت است. از اين رو، روشنفكران كشورهاي خاورميانه مسووليتي بزرگ بر دوش دارند تا همواره با تاكيد به حاكميت قانون و جانبداري از نهادهاي دموكراتيك، زنگ خطر بازتوليد استبداد در روند بازسازي و كاركردِ قدرت سياسي را در كشورهايشان به صدا درآورند، پيش از اينكه قدرت مردم از سوي فرصت‌طلبان و ميوه‌چينانْ مصادره شود.

5. همبستگي ملي- كه ضامن پيشبرد جنبش‌هاي خاورميانه تا پيروزي نهايي و نهادينه شدن دموكراسي است- در معرض خطر قرار دارد. راز حفظ اين همبستگي، شعار دادن و كشاندن توده مردم به خيابان‌ها نيست. وحدتِ آمرانه، خود را از درون متلاشي مي‌كند و جز خاكستري از خود بر جاي نمي‌گذارد. شرط زدودنِ خطرِ تفرقه و تشتت، پذيرش كثرت‌گرايي سياسي، اجتماعي و فرهنگي در چارچوب سياستگذاري و برنامه‌ريزي ملي است، وگرنه دعوت به وحدت با شعار «همه با من»- كه اكنون به طنزي گزنده تبديل شده است- به نفاق و تفرقه و آشوب مي‌انجامد. بهار عربي در اين مورد نيز آزمون‌هاي دشواري در پيش‌رو دارد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. درباره ماهيت دموكراتيك جنبش‌هاي خاورميانه و بنيان‌هاي عقلاني آن، پيش از اين در دو مقاله زير بحث كرده‌ام: «خاورميانه در گذار به دموكراسي، درباره ماهيت جنبش‌هاي اخير خاورميانه از منظر پديدارشناسي»، سايت ديپلماسي ايراني، 26 بهمن 1389؛ «جنبش‌هاي مدني خاورميانه، بر مدار عقلانيت، در طلب دموكراسي»، آيين، شماره‌هاي 34 و 35، فروردين 1390.

2. سايت ديپلماسي ايراني، 26 بهمن 1389.

3. روزنامه شرق،‌ سه‌شنبه 20 ارديبهشت 1390.

4. ديدگاه‌هاي راشد الغنوشي از دو گفت‌وگوي او،‌يكي با روزنامه الاهرام (چاپ مصر) به ترجمه محمدعلي عسگري (روزنامه شرق؛ يكشنبه 30 بهمن 1390) و ديگري با نشريه زود دويچه (چاپ آلمان) به ترجمه محمدعلي فيروزآبادي (روزنامه شرق، يكشنبه 6 آذر 1390) برگرفته شده است.

5.« بهار مردسالاري، ميزگرد چيستي و ماهيت جنبش‌هاي اخير خاورميانه»، آيين، شماره‌هاي 34 و 35، فروردين 1390. متن اين ميزگرد و ساير مقالاتي كه درباره جنبش‌هاي اخير خاورميانه نوشته‌‌ام، در سايت شخصي‌ام نيز در دسترس است، ‌به نشاني:  www.drmahmoudi.com

---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست