---
فروغی سياستمداری در طراز جهانی
تحليل
و ارزيابي انديشهها و سياستورزيهاي محمدعلي فروغي
مهرنامه،
شماره 18، دی 1390
«آه اخوی!
آنقدر بدمان ميآيد از
اين آدمهاي سالم!»
بلوتوس کبیر
قهوه تلخ
مهران مدیری
1389
مقدمه
محمدعلي فروغي ملقب به
«ذكاءالملك» (1321-1254) شخصيتي چندبعدي در تاريخ معاصر ايران است كه
برپايه تأثيرات مهمي كه در سرزمين ما از خود به جاي نهاده، كارنامه
كوششهاي نظري و عملي او در خور تأملات جدي و پژوهشهاي گوناگون است.
فروغي، اديب، نويسنده، مترجم، مدرس، مورخ و پژوهشگر فلسفه بود. در كنار
اين توانايی ها، او در تاريخ ايران از سياستمداران بزرگي است كه در
دوران بحرانهاي سياسي در عرصه سياست ايران سربرآورد تا خرد، دانش و
تدبير خويش را براي حفظ يكپارچگي و تماميت ارضي و نوسازي ايران به كار
گيرد.
از درگذشت فروغي حدود
هفتاد سال ميگذرد، اما به دلايل گوناگون شخصيتي است كه به درستي در
ايران شناخته نشده. او به راستي كه بود؟ در ايران معاصر چه كرد؟ چرا از
سويي دلمشغولي فرهنگ و ادب ايرانزمين بود، اما از سوي ديگر در راه
انتقال ميراث فلسفي مغرب زمين به ايران ميكوشيد و سرانجام در ميدان
سياست، كنشگري فعال و گريزپا ،اما ژرفانديش و پيچيده بود؟به راستی چه
فرد يا افرادي را ميتوان با فروغي همانند دانست؟
اين مقاله درصدد پاسخگويي
به پرسشهاي بالا نيست. هر پرسش در خور پژوهشي مستقل و جداگانه است. در
نوشتار حاضر ميكوشم به اين پرسش بنيادين پاسخ بگويم كه: آيا ورود
فروغي به عرصه سياست ايران با هدف تحكيم قدرت سلسله پهلوي بود يا خدمت
به ميهن در جهت حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران و نوسازي آن؟
براساس اين پرسش، ميخواهم فرضيه زير را به آزمون بگذارم: هدف فروغي
از ورود به عرصه سياست ايران، حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران، مديريت
بحرانهاي سياسي داخلي و خارجي آن و گام نهادن در مسير نوسازي كشور
بود.
براي سنجش اين فرضيه لازم
است انديشههاي فروغي را بكاويم تا با تفكرات سياسي او آشنا شوم. سپس
به تبيين سياستورزي او در دو عرصه ملي و بينالمللي بپردازيم. از ميان
انديشهها و عملكردهاي سياسيِ فروغي ميتوان دريافت كه او در كدام مسير
طي طريق كرده است: در جهت برپايي و حفظ و تحكيم حكومت خودكامه پهلوي يا
در راستاي خدمت به ايران و حفظ استقلال و ارتقاء جايگاه آن. اما در
كنار اين دو ارزيابي نظري و اجرايي، به شرح، تحليل و نقد متن «خطابه
محمدعلي فروغي در مراسم تاجگذاري رضاشاه پهلوي» به عنوان نمونهاي شاخص
از سياستورزي فروغي خواهم پرداخت. اين متن ميتواند پرتوي به ماهيت و
نوع سياستمداري فروغي بيافكند.
روش اين پژوهش تحليل
مفاهيم و ارزيابي انتقادي از سويي و به كارگيري هرمنوتيك در چارچوب متن
(Text)
و زمينه (Context)
براي فهم و تفسير خطابه فروغي از سوي ديگر است. از آنجا كه اين متن را
نميتوان و نميبايد بدون درك زمينههاي سياسي و اجتماعي ايران در
دوران پهلوي قرائت كرد، تا آن اندازه كه بستر تاريخي و اجتماعي به درك
متن ياد شده كمك ميكند، به دگرگونيهاي سياسي و اجتماعي ايران از دو
جنبه ملي و بينالمللي در دوران پهلوي اول و دوم خواهم پرداخت.
مقاله حاضر با ارائه
گزارشي موجز از «زندگي و زمانه فروغي» ادامه مييابد، سپس زير دو عنوان
«انديشهورزي» و «سياستورزي»، به مهمترين وجوه انديشهها و عملكردهاي
او خواهم پرداخت. آنگاه خطابه فروغي مورد تحليل و نقد قرار ميگيرد.
«ارزيابي پاياني»، واپسين بخش اين نوشتار خواهد بود.
زندگي و زمانه فروغي
فروغي در خانوادهاي
فرهنگي زاده شد. پدرش، محمدحسين فروغي، از اديبان و شاعران دوران
پادشاهي ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه بود. او علوم رياضي و طبيعي را
فرا گرفت و به سه زبان عربي، فرانسه و انگليسي تسلط يافت. ترجمه
ثروت ملل و تاريخ ملل مشرق زمين را در سالهاي 25 و 26
سالگي به انجام رساند. او در سال 1275 نزد پدرش كه نشريه هفتگي
تربيت را منتشر ميكرد، به كار ترجمه و نگارش مقالات فلسفي پرداخت.
سپس در مدرسه علوم سياسي دست به ترجمه متنهاي لازم جهت تدريس در اين
مدرسه زد. او در سال 1281 به معاونت مدرسه علوم سياسي و استادي تاريخ
برگزيده شد. با صدور زمان مشروطيت و تشكيل نخستين مجلس شوراي ملي،
فروغي در مقام رياست دبيرخانه مجلس، نظامنامه داخلي مجلس را تنظيم و
تحرير كرد. پس از آن، او به نمايندگي مجلس رسيد، در مقام وزير عدليه
(دادگستري)، قانون اصول محاكمات حقوقي را به اجرا درآورد، سپس به عنوان
وزير ماليه (اقتصاد) برگزيده شد و آنگاه در مقام رياست ديوان عالي
تمييز و ديوان عالي كشور قرار گرفت. او در سال 1298 شمسي به عنوان عضو
برجسته هيات ايراني، همراه با وزير امور خارجه وقت مشاور الممالك
انصاري به كنفراس صلح ورساي رفت. در آن هنگام، وثوقالدوله امضاكننده
قرارداد معروف 1919 بين ايران و انگليس، نخست وزير ايران بود.(1) فروغي
در سال 1301 به عنوان وزير امور خارجه منصوب شد و سرانجام در سال 1304
در آغاز پادشاهي رضاشاه براي نخستين بار به مقام نخستوزيري رسيد.
هرچند، مدت اين مسووليت كمتر از شش ماه بود (از 28 آذر 1304 تا 15
خرداد 1305)، اما فروغي موفق شد با برگزاري قانونمند انتخابات مجلس
ششم، راه ورود مخالفان رضاشاه، يعني چهرههاي باكفايت و برجسته ايران
را به مجلس باز كند. در ميان آنان، ميتوان از سيدحسن مدرس، محمد مصدق،
حسن مستوفي، (مستوفيالممالك) حسن پيرنيا (مشيرالدوله) و حسين پيرنيا
(موتمن الملك) نام برد. مراسم تاجگذاري رضاشاه پيش از گشايش مجلس ششم،
يعني روز چهارم ارديبهشت 1305 برگزار شد كه در ادامه مقاله به آن خواهم
پرداخت. كمتر ا از دو ماه پس از مراسم تاجگذاري، رضاشاه فروغي را از
سمت نخستوزير بركنار كرد و مستوفيالممالك را به جاي او نشاند.
دوره دوم نخستوزير فروغي
از 26 شهريور 1312 آغاز شد و تا 12 آذر 1314 ادامه يافت. در اين دوره،
رضاشاه به تركيه سفر كرد و واقعه مسجد گوهرشاد روي داد و تيمور تاش
وزير دربار و محرم اسرار رضاشاه در زندان درگذشت. همچنين ميبايد در
اين دوره از برپايي كنگره هزاره فردوسي و افتتاح دانشگاه تهران هر دو
در سال 1313 ياد كرد. در انتخابات دوره دهم مجلس شوراي ملي كه در
ماههاي نخست سال 1314 برگزار شد، حسين دادگر (عدلالملك) كه در سه
دوره گذشته رياست مجلس را عهدهدار بود و به عنوان نماينده اول تهران
انتخاب شده بود، پيش از گشايش مجلس دهم گرفتار آتش غضب رضاشاه شد و از
ايران تبعيد گرديد. پيش از اين، در سال 1312 جعفرقلي اسعد (سردار اسعد
بختياري) وزير جنگ دولت فروغي به اتهام توطئه عليه سلطنت به دستور شاه
بازداشت شد و در زندان، چنانكه گفتهاند، با تزريق سم كشته شد؛ يعني
درست همان روزي كه پنج تن از سران بختياري و قشقايي و بويراحمدي، كه به
همين اتهام در دادگاه نظامي محكوم شده بودند، در زندان قصر اعدام شدند.
فرجام دوره دوم نخستوزير فروغي اين بود كه رضاشاه با فرياد «زن
ريشدار» او را به گونهاي توهينآميز و بيادبانه از اتاق خود بيرون
كرد و همان روز (دهم آذر 1314) فرمان به بركناري او داد.(2) فروغي تا
شهريور 1320 نزديك شش سال خانهنشين و منزوي شد. در اين دوره است كه
اوقات خود را يكسره صرف پژوهش، نگارش و ترجمه ميكند و سير حكمت در
اروپا، حكمت سقراط و آيين سخنوري را مينويسد، به تحقيق در
آثار بزرگان ادب فارسي ميپردازد و دست به تصحيح و نشر گلستان و
بوستان سعدي و شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي
ميزند و رساله رنه دکارت با عنوان گفتار در روش راه بردن به عقل
را به فارسي برميگرداند.
دوره سوم نخستوزيري
فروغي حدود شش ماه به طول انجاميد، يعني از 5 شهريور تا 18 اسفند 1320.
اين دوره مصادف است با بركناري رضاشاه از قدرت و برگزيدن محمدرضا شاه
به جاي او، اشغال سرزمين ايران از سوي ارتشهاي انگليس و شوروي و
ديپلماسي نيرومند فروغي در مذاكره با اين دو قدرت در جهت محدود كردن
حضور و تحركات نيروهاي اشغالگر در چارچوب قانون و خروج آنان از ايران
پس از پايان يافتن جنگ جهاني دوم. فروغي اينك در سالهاي پيري و
بيماري، متن استعفاي رضاشاه را مينويسد، به اخراج آلمانيها از ايران
جامه عمل ميپوشاند، به لطايف الحيل جانشينی محمدرضا را به متفقين
ميقبولاند تا در بحرانيترين روزهايي كه بر ايران و ايرانيان
ميگذرد، كشور از هم بپاشد و قطعهقطعه نشود. او پيشنهاد سر ریدر بولار
وزير امور خارجه انگلستان مبني بر تغيير رژيم به نظام جمهوري با رياست
جمهوري خود را رد ميكند، زيرا ميانديشد كه اين كار به اغتشاش و
درگيري ميانجامد و شيرازه امور را در آتش سوزان اختلاف و چنددستگي از
هم ميگسلد.(3) كار فروغي در شرايط حساس اخراج رضاشاه از قدرت و از
كشور، اشغال ايران، ورشكستگي اقتصادي، ناامني، شورش زندانيان، درگيري
ميان مردم و پاسبانان و مأموران دولتي، دشوارتر از آن بود كه بر سادگي
قابل تصور باشد. اما او با يك طراحي پيچيده سياسي چندوجهي- كه در ادامه
ذكر خواهد شد- اوضاع آشفته را به تدريج مهار ميكند و با مهارتي
مثالزدني، ایران را از درافتادن در هاویه هرج و مرج، كشمكش داخلي و
جنگ و خونريزي باز ميدارد.
فروغي به روايت نصرالله
انتظام كه در دوره نخستوزيري سوم فروغي وزير دربار و هم رئيس تشريفات
دربار بود، پس از قوام يافتن بساط سلطنت و گرد آمدن افراد سخنچين و
اهل سعايت و بدگويي به گرد شاه جوان، درمييابد كه دوران سياستورزي او
به سر آمده است. آنگاه كه وزن دفاع انتظام از فروغي در برابر شاه،
ازقوتِ تهمت ديگران كاستي مييابد، فروغي كه پس از معرفي چند وزير به
مجلس با اكثريتي ضعيف رأي اعتماد ميگيرد، از مقام خويش استعفا ميدهد.
انتظام به شاه گوشزد ميكند كه بركناري فروغي كاري خطا است و براي او
گران تمام ميشود. شاه با اين كلمات كه: «ماندن او به دلايلي ممكن
نيست.»، از انتظام چارهجويي ميكند. انتظام ميگويد بايد كاري آبرومند
به او پيشنهاد شود. در نتيجه، موضوع سفارت كبراي واشنگتن براي فروغي
مطرح ميشود و او آن را ميپذيرد. اما پيش از آنكه فروغي بار ديگر جامه
سفارت به بركُند، در بستر بيماري ميافتد و روز پنجم آذرماه 1321 در سن
67 سالگي جهان را بدرود ميگويد.(4)
انديشهورزي
در مكتوبات به جا مانده
از فروغي ميتوان منظومه انديشههاي او را تبيين كرد. در اينجا صرفاً
به نمونههايي از ديدگاههاي نظري فروغي ميپردازم:
1. فروغي در مقاله
«استقلال فرهنگي ملتها» با ياد كردِ «اصول حقوق بشري» ، از حق حيات
افراد و اهميت آن سخن ميگويد. او برپايه حق حيات افراد، موضوع حق حيات
اقوام و ملل را به عنوان ديدگاه شخصي خويش به ميان ميآورد و ميپرسد:
«استقلال قومي را گرفتن چه ضرري به عالم وارد ميآورد؟ يك مدت دليلي كه
پيش خود ميآوردم فقط عاطفه بود؛ يعني ميگفتم چون همه اقوام و ملل به
استقلال و آزادي علاقه و عشق دارند، سلب آزادي از آنها ظلم خواهد بود و
نبايد مرتكب شد. بعدها به نكتهاي برخوردم كه گمان ميكنم اصل رعايت
استقلال ملل را، گذشته از عاطفه، استدلالي هم ميكند و آن اين است كه
استقلال اقوام و ملل براي ترقي نوع بشر لازم است.»(5) فروغي در پايان
اين مقاله تصريح ميكند كه از ملتهايي كه پيشينه تمدن و فرهنگ عالي
دارند، توقع بيشتري هست كه اين مقام را حفظ كنند و ميافزايد: «گمان
ميكنم حاجت به يادآوري نباشد كه ملت ايراني نظر به سوابق تمدن و
تربيتي كه دارد، در ميان ملل از اين بابت بيش از بسياري ديگر محل توقع
است و بنابراين، وظيفهاش سنگينتر است.»(6)
2. فروغي در مقدمه بر
نسخه تصحيح شده گلستان و بوستان سعدي به دعوت اين شاعر
بزرگ از «پادشاهان و صاحبان اقتدار به حُسنِ سياست و دادگري و رعيت
پروري» تأكيد ميگذارد تا به سياست پيشگان روزگار خود درس انصاف و
مردمداري بدهد. او سپس به شجاعت سعدي در حقيقتگويي اشاره ميكند و
مينويسد: « از خصايص شگفتانگيز سعدي، دليري و شهامتي است كه در
حقيقتگويي به كار برده است.[...] شيخ سعدي، فقيه گوشهنشين، حقايق را
به نظم و نثر بيپرده و آشكار چنان فرياد كرده كه در هيچ عصر و زماني
كسي به اين صراحت سخن نگفته است، و در همان هنگام تنها به صاحبان
اقتدار دنيا نپرداخته، بلكه از تشريح احوال زاهد و عابد ريايي و قاضي
فاسد و صوفيدنيادار و پوچ بودن عبادت و رياضتي كه از روي صدق و صفا
نبوده و نظر به خير خلق نداشته باشد، خودداري نكرده است.»(7) فروغي سپس
با اشاره به عقايد ديني سعدي به عنوان شخصي متدين و مذهبي و حتي متعصب،
تصريح ميكند كه او «تعصب و دين را هيچگاه دستآويز آزار مخالفان دين
و مذهب خود نميسازد و جفاكاري با ايشان را روا نميداند. سراپا مهر و
محبت است و خويش و بيگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت
ميدارد. به راستي انسان دوست و انسانيتپرست است. حس همدردي او به
ابناء نوعْ بينهايت است و جز به مردمآزار و ظالم، با همه كس مهربان
است، تا آنجا كه سزاي بدي را هم نيكي ميخواهد.»(8) فروغي بدينسان
باورهاي ديني خود را با تشريح و تصديق دينداري سعدي به آفتاب ميافكند
تا همگان بدانند كه او دينداري انساندوست، آزادانديش، مخالف ستمگر و
جانبدار ستمديده است، از دين استفاده ابزاري نميكند، اصل تساهل و
مداراي مذهبي است، دشمنی و كينهتوزي را مردود ميداند و بدي را با
نيكي پاسخ ميدهد.
3. جهانگرايي فروغي آنجا
آشكار ميشود كه او با ياد كرد فردوسي، مولوي، سعدي و حافظ به عنوان
«نمونه كامل انسان متمدن حقيقي» تاکید ميكند كه: «اگر نوع بشر روح خود
را به تربيت اين رادمردان پرورش ميداد، دنيا كه امروز جهنم است، بهشت
ميشد. آثار اين بزرگواران خلاصه و جوهر تمدن چندهزار ساله مردم اين
كشور است و ايرانيان بايد اين ميراثهاي گرانبها را كه از نياكان به
ايشان رسيده است قدر بدانند...»(9) فروغي در نوشتههاي ديگر نيز دغدغه
خاطر و نگراني خويش را از جنگ ميان كشورها، كشتار بيرحمانه انسانها و
ويرانيهاي تمدنسوز در جايجاي جهان يادآور ميشود. او از اين
انديشهها و دلمشغوليها به آموزه تعامل با نظام بينالمللیِ روزگار
خويش ميرسد كه تبلور آن «جامعه ملل» است. او در «گزارش در مجمع اتفاق
ملل (1308)» حكومت ايران را به همكاري فعال با جامعه ملل فرا ميخوانَد
و فلسفه آن را شرح ميدهد: «اولاً، نمايندگان دولت مخصوصاً آنها كه
براي اين كار بيشتر فراغت دارند بايد مطالعات به عمل آورند. هم خود در
كارها صاحبنظر شوند، هم دولت را از آنچه بايد كرد مستحضر سازند.
ثانياً دولت هم خود بيشتر به آن مسائل توجه فرمايد و در مهمات آن امور
اتخاذ نظر كرده به نمايندگان خود دستور لازم بدهد، تا آنها در مواقع
مناسب اقدامات مقتضيه را بنمايند. و در اين مورد بايد به خاطر داشت كه
دخالت دولت در اين امور موجبات عديده دارد كه يكي از آنها تحصيل اعتبار
و داشتن سر میان سرها است ولي از اين مهمتر آن است كه در حقيقت پيشرفت
كار جامعه ملل براي دول ضعيف مخصوصاً ضرورت دارد. از اين گذشته، ما اگر
مراقب و هوشيار باشيم، در بسياري از مواقع ميتوانيم از كارهاي جامعه
[ملل] استفاده كنيم، چنانكه بسياري از دول ديگر كرده و ميكنند.»(10)
4. فروغي بر اين باور است
كه ايرانيان صلاحيت و اهليت اداره كشور خود را دارا هستند. او در پاسخ
به مطبوعات انگليسي مينويسد: «ايرانيها كه ظرف سه هزار سال تاريخ ملي
خود، مملكت خود را در كمال خوبي اداره كرده و غالباً جزء دول معظّمه
بلكه اعظم دول بوده، و هر وقت بر حسب پيش آمد روزگار لطمه به آنها وارد
آمده در اندك مدتي جبران آن را نمودهاند، چگونه نميتوانند مملكت خود
را اداره كنند؟»(11) اما از سوي ديگر، فروغي دلواپس ايران و مردم آن
است. او نگران است كه ايرانيان خود را براي زيستن در جهان امروز آماده
نسازند و از مدار جامعه جهاني خارج شوند. در نگاه او، «هر قومي كه خود
را لايق و مستعد ميسازد، مخدوم ميشود و ملتِ بيلياقت، خادم خواهد
بود؛ چنانكه افراد مردم به حسب استعداد و لياقت، بعضي آقا و جماعتي
نوكراند، چون اين ترتیبْ طبيعي و مقرون به عدالت است، چاره هم ندارد.
[...] بايد كاري كرد كه ملت ايران ملت شود و لياقت پيدا كند، والاّ زير
دست شدنش حتمي است. زيردست ترك نشود، زير دست عرب- كه عنقريب تربيت شده
انگليس خواهد بود- ميشود، و اوضاعي كه امروز در ملت ايران ميبينيم،
جاي بسي نگراني است.»(12)
مراد فروغي از اين سخن كه
«بايد كاري كرد كه ملت ايران ملت شود» چيست؟ ميتوان دريافت كه فروغي
در اين عبارت، ملت را به معني «دين» به كار نبرده، بلكه مقصود او از
ملت معادل انگليسي
Nation
است؛ به اين معني كه ايرانيان با درك مفهوم «ملي» بپذيرند كه صرفنظر
از هويت فردي، خانوادگي، قومي، قبيلهاي و طايفهاي، همگي شهروندان يك
ملتاند. پس از خودآگاهي جمعي نسبت به اين مفهوم و پذيرش آن است كه
ميتوان در مورد دو مفهوم بنيادين «امنيت ملي» و «منافع ملي» به وفاق و
اجماع رسيد.
فروغي انديشناك ايران
است. او از سويي راه توسعه و پيشرفت ايران را ميداند و مينمايد، اما
از سوي ديگر، به جاي «حقيقت طلبي و فداكاري و همت و غيرت و شهامت» در
مردم ايران چيزهاي ديگري ميبيند. ميبيند و بدون پرده پوشي و ظاهرسازي
و فريبكاري، آن چيزهاي ديگر را آشكارا بيان ميكند: « افراد مردم ايران
مطلقا يك منظور و مطلوب دارند و آن پول است، و براي تحصيل پول از هر
طبقه و جماعت باشند، گذشته از دزدي و مسخرگي و هيزي، فقط يك راه پيش
گرفتهاند كه به اسامی مختلف آنتريگ بازي و حقهبازي و تملق و هوچيگري
و شارلاتاني و غيره خوانده ميشود و اسم جامع آن بيحقيقتي است، و از
اين جهت است كه ايرانيها هيچ وقت با هم اتحاد و اتفاق نميكنند، و شما
از اوضاع گذشته و حال دنيا خبر داريد ميدانيد كه هيچ وقت بيحقيقتي و
نفاق، هيچ قومي را به جايي نرسانده و هر وقت هر ملتي به مقامی رسيده،
امري معنوي را در نظر داشته و حقيقتطلبي و فداكاراي و همت و شهامت او
را به حركت درآورده و به اتفاق و اتحاد،مطلوب خويش را حاصل نموده
است.»(13)
5. فروغي ميكوشد تصويري
واقعبينانه و بدون حب و بغض از غرب به ايرانيان نشان دهد. او كه راه
چاره مشكلات ايران را «تربيت» و «اخلاق» ميداند، در مورد تأسيس مدارس
و موسسات علمي و انتشار مجلات علمي و ادبي و صنعتي و همچنين ترجمه و
تأليف و چاپ كتابهاي مفيد و دعوت از استادان خارجي به ايران و اعزام
جوانان با استعداد و با انگيزه به خارج از كشور تأكيد ميگذارد.(14)
اين همه، بدون برقراري پيوندهاي مستحكم با غرب متمدن بدست نميآيد.
تصوير فروغي از غرب و غربيان، بسيار روشن و شفاف است. او مينويسد: «در
اين باب هيچ كس از جهت فرنگي مآبي و تجدد به من نميرسد، الا اين که من
وقتي كه به اوضاع فرنگستان نگاه ميكنم، آكادميها و مدارس عاليه و
كارخانههاي صنعتي و تئاترهاي اخلاقي و موزهها و لابراتوارها و حكما و
علما و ادبا و هنرمندان را ميبينم. مدعيان من، قهوهخانهها و
فاحشهخانهها و رقاصخانهها را تماشا ميكنند كه نسبت به آن موسسات
عاليه در اقليت ضعيفي هستند و غالباً هم اهل خود فرنگستان در آنجا آمد
و رفت نميكنند و تله پول براي خارجيها است.»(15)
فروغي همانگونه كه دو
روي سكه تمدن غرب را به آفتاب ميافكند، از آفتابي كردن احوالات
ايرانيان نيز درنگ به خود راه نميدهد. او دنبال عوامفريبي و
مريدپروري نيست كه مجیز هموطنانِ کژ رفتارخويش را بگويد تا به هواداري
از او به خيابانها بريزند و به نفع شخص او ابراز احساسات كنند و شعار
بدهند. اين است كه در ادامه مكتوبِ «تأثير رفتار شاه در تربيت ايراني»
مينويسد: «طول نميدهم. مقصود اين است كه امروز ملت ايران نه خداپرست
است، نه وطندوست و نه آزاديخواه، نه شرافت طلب، نه دنبال ناموس، نه
طالب هنر، نه جوياي معرفت. بايد كاري كرد كه مردم از شارلاتاني و
هوچيگري و انترنگبازي مأيوس شوند و دست بردارند. در آن صورت ناچار
متوجه كار و هنر و كمال ميشوند و همت و غيرت پيدا ميكنند، حقيقتطلب
ميشوند و دولت هم اگر نكند، خود شان اسباب تحصيل معرفت را فراهم
ميكنند و با امنيت و عدالتي كه دولت برقرار ميكند، دنبال اقتصاديات
هم ميروند و مثل ساير ملل، ثروت و قدرت و شرافت مملكت خويش را ترقي
ميدهند.»(16)
بديهي است كه فروغي آنچه
درباره صفات و خلقيات ايرانيان گفته است، در مورد بخشهايي از مردم
ايران صدق ميكند. او بهگونهاي تلويحي و غيرمستقيم، ميان افرادي از
ملت ايران و نوعِ ايرانيان تفاوت ميگذارد. برداشت او از جماعتهايي از
ايرانيان يك چيز است و كليتي به اسم ملت ايران، چيزي ديگر. از همين رو
است كه در مقاله «ايران را چرا بايد دوست داشت؟» در باب استعداد و
توانايي و جايگاه بلند فرهنگي و تمدني مردم ايران مينويسد: «هيچگاه
تند باد حوادث كه به ايران و مردم آن هجوم آورده، چراغ معرفت را در آن
مملكت و آتش ذوق و شور را در دل ايرانيان به كلي خاموش ننموده [...]
قوم ايراني هرگاه شوكت و سيادت داشته قدرت خود را براي استقرار امنيت و
آسايش و رفاه مردم به كار برده، اقوام زيردست خويش را به ملاطفت و رأفت
اداره كرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصيات قوميت آنها نشده، هرگز
به تخريب آباديها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنكه از طرف دشمنان
مكرر به بليات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گرديده، هنگام قدرت
درصدد تلافي برنيامده است.»(17) فروغي در ادامه با ژرفنگري و
نكتهسنجي، داوري خود را در مورد ايرانيان تدفيق ميكند و ميافزايد:
«در همه دوره سه هزار ساله تاريخ ما از صاحبان شوكت، آنها كه ايراني
حقيقي بودهاند، نام خود را به عملياتي مانند فجايع آشوريان و بابليان
و چنگيزيان و تيموريان و امثال آنها ننگين ننمودهاند. آزار و اذيت و
قتل و غارت و ويراني و تعصب جاهلانه در مملكت ايران كمتر وقتي از خود
ايرانيان ناشي شده و اغلبْ كار خارجيان يا از تأثير نفوذ ايشان بوده
است.»(18)
انديشههاي سياسي فروغي
برآيند شناخت عميق تاريخ، فرهنگ، تمدن، دين، اخلاق و سياست ايرانيان از
سويي و آگاهي نسبت به بنيانهاي فكري، فلسفي، تاريخي و سياسي مغرب زمين
از سوي ديگر است. بر اين اساس، زاويه نگاه فروغي به ايران و مسائل آن،
هم دروني و هم بروني است. چنانکه گذشت، فروغي در روزگار خود، حقوق بشر
را در رابطه با افراد و ملتها مطرح ميكند و با نقد جامعه ايران از
رهگذر حقيقتجويي ، از مروت و بردباري مذهبي، آزادانديشي، ظلمستيزي و
نفي استفاده ابزاري از دين به شدت دفاع ميكند. او در كنار مفهوم «ملي»
دلبسته «جهانگرايي» است و اين مفهوم را در آموزههاي شاعران بزرگ
ايراني مييابد. او از سويي به شايستگي ايرانيان در رقم زدن دفتر
سرنوشت خويش تأكيد ميگذارد، اما از سوي ديگر دلواپس آن است كه
ايرانيان از جهان پيرامون خود غافل شوند و فرزند زمان خود نباشند. او
فضايل و رذايل اخلاقي ايرانيان را در كنار هم و با هم ميبيند و از
رسوخ «بيحقيقي» و «نفاق» در ميان ايرانيان انديشناك است. او در شناخت
دانش، فرهنگ و تمدن مغرب زمين، بنيانهاي علمي، فلسفي و صنعتي را اصل
ميداند و به مدعيان خود اشاره ميكند كه موجوديت غرب را در اماكني
مانند رقاصخانهها و فاحشهخانهها ميبينند.
سياستورزي
اگر آغاز فعاليتهاي
حكومتي فروغي را هنگام صدور فرمان مشروطيت در حدود سي سالگي بدانيم كه
به رياست دبيرخانه مجلس منصوب شد، با در نظر گرفتن ايام خانهنشيني، او
كم و بيش مدت سي سال در سمتهاي نمايندگي مجلس، وزارت، دادگستري و
نخستوزيري، سكان دار سياست داخلي و خارجي ايران بوده است. اكنون به
نمونههايي اندك از نوع سياستورزي فروغي ميپردازيم تا معلوم شود كه
او با هدف خدمت به ميهن و كمك به توسعه و پيشرفت كشور به خدمات دولتي
وارد شد و يا از رهگذر خدمت به خاندان پهلوي، در پي ارضای حس جاهطلبی و
ثروت اندوزی و قدرت طلبی خویش بود.
1.فروغی را می توان در پی
فروپاشي سلسله قاجاريه و برآمدن جنبش مشروطهخواهي مردم ايران،
سياستمدار موسس ناميد. اگرچه نهادهاي سياسي، فرهنگی، علمي، اجتماعي،
اقتصادي، حقوقي، قضايي و نظامي ايران در دوران رضاشاه شكل گرفت، اما
سررشتهدار اصلي نوسازي ايران فروغي بود. در واقع، دانش، تجربه، تدبير،
دورانديشي و شناخت دقيق او از اوضاع ايران و دگرگونيهاي جهاني، ايران
را وارد مرحله نوسازي كرد. نمونههاي این نهادسازي ها عبارت اند از:
مقدمات كشيدن راهآهن سراسري، نظام وظيفه اجباري، تغيير نام ماهها،
الغاي القاب، تشكيل ثبت احوال و صدور شناسنامه، انحصار قند و شكر،
تغيير و منظم كردن مقياسها، موسسه دفع آفات حيواني، خريد هواپيماي
يونكرس، تأسيس دانشگاه تهران، تأسيس فرهنگستان، ساختن آرامگاه فردوسي،
و برگزاري كنگره هزاره فردوسي.(19)
2. چنانكه گذشت، فروغي
به همراه مشاور الممالك انصاري وزير امور خارجه در دولت وثوقالدوله
براي شركت در كنفرانس صلح ورساي در سال 1298 شمسي (1919 ميلادي) به
پاريس رفت. اين سفر مصادف بود با امضاي قرارداد 1919 ميان ايران و
انگليس كه در عمل ايران را تحتالحمايه انگليس قرار ميداد. هيأت
ايراني در پاريس با كارشكنيهاي انگليسي ها روبهرو شد. انگلستان در پس
پرده براساس قراداد 1919- كه به قرارداد وثوقالدوله معروف شده بود- در
كار دسيسه چينی براي تقسيم ايران بود. دولت وثوقالدوله نيز،شوربختانه،
هيأت را به حال خود رها كرده بود و حتي در ميانه ماموريت خطير اين
هيات، وزير امور خارجه را از كار بركنار كرد.
فروغي در آن هنگام
نامهاي به تهران ميفرستد كه حاوي نكات بسيار مهم و عبرتآموزي است.
او مينويسد كه نزديك پنج ماه است در پاريس هستيم، اما به كلي از اوضاع
كشور و سياست دولت و مذاكراتي كه با مقامات انگليسي كردهاند و سياستي
كه ميخواهند در پيش بگيرند بيخبريم. فروغي به شدت رنجيدهخاطر و
گلهمند است كه: «يک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق به ما نرسيده، حتي
جواب تلگرافهاي ما را به سكوت ميگذرانند. سه ماه است از رئيس الوزراء
[وثوقالدوله] دو تلگراف نرسيده...»(20) سخن مهمتر فروغي آن است كه
دولت انگلستان با فرصتطلبي ميخواهد امور ايران را از نظر سياسي و
اقتصادي به دست خودش بگيرد. فروغي سپس از ناكامي و شكست انگلستان در
اين باره پرده برميدارد و مينويسد: «چون اوضاع دنيا و هياهوي ما در
پاريس [منظور او، فعاليتهاي سياسي، حقوقي و ديپلماتيك و رسانهاي هيأت
ايراني است] طوري پيش آورده كه صريحاً و برحسب ظاهر نميتوانند بگويند
ايران را به ما واگذار كنيد، ميخواهند ايرانيها را وادار كنند كه
خودشان امور خود را به آنها واگذار كنند و اميدوار هستند كه اين مقصود
در تهران انجام بگيرد و وجود ما در پاريس مخل اين مقصود است...» (21)
فروغي در ادامه اين نامه
از قدرتمندان جا خوش كرده در تهران انتقاد ميكند كه به فكر خود و
مصالح شخصي خود هستند. «ايران نه دولت دارد، نه ملت.» انگلستان مجبور
شده هر روز ايران را «تمام و مستقل» بخواهد. «فقط كاري كه انگليس
ميتواند بكند همين است كه خود ما ايرانيها را به جان هم انداخته پوست
يکديگر را بكنيم و هيچ كاري نكنيم و متصل به او التماس كنيم كه بيا
فكري براي ما بكن!...»(22) فروغي در ادامه اين نامه تاريخي- كه در آن
زمان تكثير شده بود و در تهران دست به دست ميگشت- ، راي سياسي خود را
درباره چگونگي رابطه و تعامل با دولت انگلستان چنين ابراز ميدارد:
«البته من ميگويم ايرانيها با انگليس نبايد عداوت بورزند. برعكس،
عقيده من اين است كه نهايت جِد را بايد داشته باشيم كه با انگليس دوست
باشيم و در عالم دوستي از او استفاده هم بكنيم. اما اين همه مستلزم آن
نيست كه ايران در مقابل انگليس کالمیت بين يدي الغسال [مانند مردهاي
در دست مرده شوي] باشد. من خودم اين فقره را كتباً و شفاهاً به
انگليسيها گفتهام و ميگويم؛ تصديق ميكنند. اما چه فايده، يك دست
بيصداست...»(23)
فروغي هنگامي كه در دوره
نخستوزيری مخبرالسلطنه هدايت به عنوان سفير كبیر ايران به تركيه رفته
بود، طي همين مأموريت به رياست هيأت نمايندگي ايران در جامعه ملل
برگزيده شد. او يك دوره نيز به رياست جامعه ملل انتخاب شد.
3. رخداد مسجد گوهرشاد در
سال 1314 كه در پي تغيير كلاه و اجباري شدن لباس متحد الشكل به وقوع
پيوست، آزمون ديگري براي فروغي در جهت سياستورزي خاص او بود. به دنبال
سخنراني تحريكآميز بهلول واعظ، شماري از مردم مشهد به هيجان آمدند و
به خانه مراجع بزرگ مذهبی رفتند. اما مراجع با مذاكرات محمد ولي اسدي
استاندار خراسان و نايب التولیه آستان قدس- كه رابطهاي نزديك با آنان
داشت- خود را در ماجرا داخل نكردند.
با حمله نظاميان همراه با
توپ و مسلسل به جماعت معترض، صدها نفر به قتل رسيدند و بهلول از صحنه
گريخت. وقتي رضاشاه از مصلحتجويي اسدي در دور كردن مراجع از واقعه و
مخالفت قبلي او با كلاه شاپو و لباس متحدالشكل آگاه شد، با عصبانيت
خواستار محاكمه او در دادگاه نظامي گرديد. واكنش فروغي به اين رخداد،
رضاشاه را غضبناك كرد، زيرا فروغي كار نظاميان در سركوب مردم را تاييد
نكرد و بدون اينكه به شاه شادباش بگويد، به شفاعت محمد ولي اسدي برخاست
كه پدر داماد او بود. در همين هنگام، محمدحسين آيرم، چهارمين رئيس
نظميه رضاشاه، متن تلگرافي را به شاه نشان داد كه فروغی در پاسخ فرزند
خود مخابره كرده و در آن نوشته بود: در كف شير نه خونخوارهاي / غير
تسليم و رضا كو چارهاي. بدينسان بود که رضاشاه با فرياد «زن
ريشدار»، فروغي را از كار بركنار كرد و به خانه فرستاد. جانشين فروغي،
محمد جم وزير كشور دولت فروغي بود. دو هفته بعد، محمدولي اسدي به حكم
دادگاه نظامي اعدام شد و فرزندان او علياكبر اسدي (داماد فروغي) و
سلمان اسدي، دستگير و زنداني شدند.(24)
4. فروغي با آبروي رفته
رضاشاه كاري نميتوانست كرد، اما كوشيد تا حدامكان آب رفته را به جوي
بازگرداند، يعني در فرجام كار رضاشاه تدبيري به كار گيرد در
بازپسگرفتن املاك و اموالي كه شاه به زور از مردم ستانده بود. رضاشاه
در راه خروج از كشور در اصفهان توقف كرده بود كه فروغي دو دوستدار او
يعني ابراهيم قوام (قوامالملك) و محمد سجادي را به اين شهر گسيل كرد و
طي نامهاي با رضاشاه از تمهيد «هِبهنامه» سخن گفت. سازوكار فروغي آن
بود كه شاه اموال و املاك خود را به فرزندش محمدرضا صلح كند، «تا به
مقتضاي مصالح كشور به مصارف خيريه و فرهنگي و غيره، به طريقي كه صلاح
بدانند، برسانند.» هنگامي كه هبهنامه به تهران رسيد، فروغي به شاه
جوان آموخت كه با صدور فرماني آن املاك و اموال را به دولت واگذارد تا
«پس از رسيدگي به شكايات كساني كه نسبت به املاك خود ادعاي غبني دارند،
از محل همين املاك رفع ادعا بشود» و بقيه آن «به منظور ترقي كشاورزي و
بهبود حال كشاورزان، ترقي اوضاع شهرها، ترقی صنايع و بهبود حال
كارگران، ترقي فرهنگ و بهداري»، يا به فروش برسد و يا در ملك دولت
نگهداري شود.(25)بدينسان، فروغي در رفع ظلم از صاحبان املاك و اموال
توفيق يافت، بدون اينكه كاري به اين بزرگي به كشمكش و دشمني و درگيري
بيانجامد و يا بر سر آن دست به هياهوي تبليغاتي بزند.
5.مديريت بحران سياسي و
اجتماعي پس از سرنگوني رضاشاه از سوي فروغي ابعادي گسترده دارد كه
پرداختن به همه آنها از حوصله اين نوشتار خارج است. فروغي ميبايست با
تدبير و سياستورزي خردمندانه، در فرو نشاندن التهابهاي پس از سقوط
رضاشاه از قدرت بكوشد، ثبات و تعادل سياسي و اجتماعي را در كشور مستقر
سازد، به تاليف قلوب و مرهم نهادن به زخمهاي كاري دور رضاشاه بپردازد
و در حدامكان در آزادسازي جامعه دردكشيده ايران بكوشد. براين اساس،
فروغي طرح عفو عمومي زندانيان سياسي را در دستور كار دولت قرار داد، به
شاه جوان آموخت كه از فرزندان و بازماندگان افرادي كه به دستور رضاشاه
كشته شده بودند، دلجويي كند. از ميان آنان ميتوان از فرزندان
نصرتالدوله، مهرپور و منوچهر و هوشنگ و ايراندخت (فرزندان تيمورتاش)
سهراب (فرزند سردار اسعد) محمدحسين و ناصر و خسرو (فرزندان
صولتالدوله)، بازماندگان سيدحسن مدرس، عبدالحسين ديبا، محمدولي اسدي،
اقبالالسلطنه ماكويي و خاندانهاي بختياري نام برد. كار ديگر فروغي آن
بود كه به تقيزاده، حكيمالملك و عدل الملك دادگر، تجدد، رهنما و دبير
اعظم بهرامي پيام بفرستد تا به كشور بازگردند. او از محمد مصدق و
قوامالسلطنه و موتمنالملك و سليمان ميرزا و ملكالشعرا بهار دعوت كرد
كه به ميدان سياست بيايند. تدبير ديگر فروغي، تشكيل شوراي مشورتي مركب
از بزرگان و رجال كشور بود كه در ميان آنان مغضوبين رضاشاه و به انزوا
افتادگان، كم نبودند(26)
به دنبال گشودن شدن درِ
زندانها، فروغي به بركناري و حبس سرپاس مختاري رئيس نظميه تهران و
راسخ رئيس بهداري رضايت نشان داد كه به دستور جلال عبده دادستان ديوان
كيفر انجام يافت. وعده تشكيل محاكمات بزرگ براي رسيدگي به پرونده هاي
مجرمان دوره خودكامگي داده شد و مردم توانستند هزاران عرضحال و اعلام
جرم به وزارت دادگستري تسليم كنند. چند روزنامه آزاد نيز شروع به كار
كردند. فروغي چند روز پس از آغاز پادشاهي محمدرضا، بزرگان كشور را به
نشستي با شاه دعوت كرد. در اين نشست، موتمنالملك، وثوقالدوله،
مخبرالسلطنه، منصورالملك، بهاءالملك، نصرالملك، محتشمالسلطنه، محمد
مصدق، مستشارالدوله و قوامالسلطنه حضور داشتند. آنان همصدا با يكديگر
زبان به انتقاد از مظالم دوران رضاشاه گشودند. قوام شاه را «پسر جان»
خطاب كرد و به نصيحت او پرداخت. مصدق در مورد چگونگي زيادهخواهيهاي
انگلستان و شوروي ـ دو كشور اشغالگر ایران ـ سخن راند.(27)
6. سياست خارجي رضاشاه در
همسويي با آلمان نازي از یک طرف و تعلل در برابر اولتيماتمهاي مكرر
متفقين در اخراج آلمانيها از ايران از سوی دیگر، سرانجام كار را به
اشغال كشور توسط ارتشهاي انگلستان و شوروي كشانيد. اشغال نظامي ايران،
دوران بسيار سختي را براي ايرانيان رقم زده بود. كشور در ورطه بحران
فروغلتيده بود و مردم به نان شب محتاج بودند و حتي دولتيان حق رفت و
آمد و سفر آزادانه در خاک ایران نداشتند. فروغي به عنوان سياستمداري
واقعگرا و باتدبير، كوشيد حضور غيرقانوني و لجامگسيخته اشغالگران را
در چارچوب تعهداتي قانوني محدود كند. براين اساس، پيمان سه جانبه ميان
ايران، انگلستان و شوروي را به امضاي طرفين رسانيد. بر پايه اين پيمان،
مقرر گرديد در برابر همكاريهاي ايران با متفقين در طول جنگ، دو دولت
يادشده از سويي استقلال و تماميت ارضي ايران را تضمين كنند، از سوي
ديگر، متعهد شوند شش ماه پس از پايان جنگ جهاني دوم، نيروهاي نظامي
خود را از ايران خارج سازند. گفتني است كه وقتي فروغي در حال دفاع از
اين پيمان در جلسه پنجم بهمنماه 1320 در مجلس شوراي ملي بود، يكي از
تماشاچيان سنگي به سوی او پرتاب كرد كه اصابت نكرد؛ سپس به سوي جايگاه
هجوم آورد كه قصد جان فروغي كند، اما نمايندگان مانع شدند. فروغي در
همان نشست گفت: «جمله معترضهاي كلام مرا قطع كرد كه جاي تاسف است ولي
جاي تعجب نيست.» هرچند مجلس شوراي ملي با اكثريت قاطع (80 راي موافق از
93نفر نمايندگان حاضر در جلسه) پيمان سهجانبه را تصويب كرد، اما حملات
و فشارهای گسترده شماري از نمايندگان مجلس و مطبوعات به فروغي چنان
كوبنده و فرساينده بود كه او را نسبت به ادامه كار به ترديد واداشت و
در فكر كنارهگيري از قدرت افتاد.(28)
چنانكه گذشت، گرانیگاه
سياستورزي فروغي «واقعگرايي سياسي» بود. او به عنوان سياستمدار موسس
دوران آغازين نوسازي ايران، ميكوشيد با شناخت ظرفيتها و تنگناها، در
زمان مناسب، بهترين و ممكنترين تصميمها را براي حفظ ايران و توسعه و
آباداني آن اتخاذ كند و به اجرا درآورد.
ديديم كه بنيانهاي دولت
مدرن (البته نه در وجه مدرنيسم، بلكه در وجه نوسازي) توسط او و
همانديشانش نهاده شد.(29) او در ادامه كار خود، به درستي اولويت را به
حفظ تماميت ارضي و استقلال ايران داد كه با دستاويز قرارداد 1919 در
خطر تجزيه از سوي انگليسيها بود. سياست او سياست ستيز و دشمني با
كشورها نبود. او درعين رفتن به مصاف شير درنده استعمار در كنفرانس
ورساي و خنثيكردن طرح تقسيم ايران، به دولتمردان ايران اندرز ميدهد
كه به جاي دشمني با انگلستان، بكوشند از رابطه با اين دولت براي كشور
سود ببرند. فروغي در واقعه گوهرشاد موضع مستقل انساني و حقوق بشري خود
را با عدم تاييدکشتار مردم نشان داد، هرچند بهاي سنگيني در برابر آن
پرداخت. او اموال و املاكي را كه رضاشاه به زور غصب كرده بود، با
تدبيري مثالزدني، از شاه در حال فرار بازپس گرفت و به صاحبان اصلي آن
برگردانيد. با سقوط رضاشاه، خلاء قدرت در كشور اشغال شده، خطر آشوب
داخلي و تجزیه سرزميني را به ميان آورد. فروغي كوشيد با اعمال
سياستهاي چندوجهي، هماهنگ و متوازن، جغد خطر را از بام ايران دور كند
و به تثبيت يكپارچگي و امنيت ملي بپردازد. پيمان سهجانبه ميان ايران،
انگلستان و شوروي، حضور غيرقانوني ارتشهاي اشغالگر را در چارچوب
تعهدات قانوني محدود كرد تا استقلال و تماميت ارضي ايران را به رسميت
بشناسند و با اتمام جنگ، خاك ايران را ترك كنند.
تحليل و نقد خطابه
تاجگذاري رضاشاه
متن خطابه فروغي به قلم
او در مراسم تاجگذاري رضاشاه در پنج صفحه به چاپ رسيده است. اين خطابه
روز چهارم ارديبهشت سال 1305 در كاخ گلستان ايراد گرديد. براي برگزاري
مراسم تاجگذاري تدارك بسيار ديده شده بود. تيمورتاش وزير دربار با
بهرهگيري از پيشنهادهاي دو سه تن از شاهزاده خانمهاي فرنگديده
قاجاري و همچنين مادر زن سر پرسيلورن، وزير مختار انگليس در تهران، ـ
كه در لندن مجالس درباری بريتانيا را صحنهآرايي ميكرد و با هواپيما
به تهران فراخوانده شده بود- براي برگزاري اين مراسم سنگ تمام گذاشت.
در كنار رجال و دولتيان، شش تن از علمامي طراز اول شهرستانها نيز به
مراسم تاجگذاري دعوت شده بودند كه حاج آقا نورالله از اصفهان، آقازاده
فرزند آخوند ملاكاظم خراساني از مشهد و امام جمعه خويي از آذربايجان،
نامآورترين آنان بودند. كوشش درباريان براي حضوريافتن شيخ عبدالكريم
حائري، مرجع تقليد شيعيان و رئيس حوزه علميه قم در مراسم، ناكام ماند.
رضاشاه مانع شد كه امام جمعه خويي ـ كه خطبه خوانده بود ـ به رسم شاهان
قاجار، تاج را بر سر او بگذارد. او تاج را از تيمورتاش گرفت و خود بر
سر نهاد(30)
متن خطابه فروغي در طول
دهههاي گذشته دستاويز حملات زيادي به او شده است.(31)فروغي در آن
خطابه چه گفته بود كه سيل انتقادات و دشنامها بر سر او باريدن گرفت؟
آيا فروغي با نوشتن اين متن در پي تقرب هرچه بيشتر به دربار پهلوي بود
يا انديشههاي ديگري در سر داشت؟ آيا ميخواست گوي تملق و چاپلوسي را
از رقيبان درباري بربايد تا در دولت ابد مدت رضاشاه پهلوي در ناز و
نعمت و در كنار املاك و اموال بسيار، روزگار خود را به خوشی و شادخواري
بگذراند؟ و سرانجام،آيا در يك كلام، فروغي در اين خطابه در انديشه
ايران بود و يا در سر اغراض شخصي ميپخت و يا در دل نرد عاشقي با پهلوي
ميباخت؟
خطابه فروغي با نثري فاخر
و با فصاحت و بلاغت تحرير شده و جملات آهنگين آن مينماياند كه ريشه در
سنت ادبيات پيشرو پارسي دارد. عباراتي مانند: «دست همت از آستينِ غيرت
درآورد و وسايل قدرت و دولت و سعادت ملت را از سرحد عدم به اقليم وجود
ساييده به مدارج عاليه ارتقاء داد»(32) و يا: «در گشودن ابواب خير بر
روي اين ملت، در مدتي قليل راهي طويل پيموده...»(33) شواهدي بر اين
مدعاست.
فروغي خطابه خود را با
شعر آغاز ميكند و با شعر به پايان ميبرد. شعرها از فردوسي است. در
شعر نخست ـ كه در نعت خداوند يگانه است ـ فروغي يادآور ميشود كه «جهان
دار» داورِ داوران است و بر همهچيز برتر دارد:
نخستين سخن چون گشايش
كنم
جهان آفرين را ستايش
كنم
جهان دار بر داوران
برتر است
زِهر برتري جاودان
برتر است.
فروغي سپس شمه اي از
تاريخ ايران، از آغاز تا دوران صفويه، در كمال ايجاز تصوير ميكند،
بدون آنكه نامي از سلسله قاجاريه ببرد: شهرياران بزرگ ايران از جمشيد و
فريدون گرفته تا كوروش و داريوش، «از ديرزماني آوازه اين سرزمين را در
دنيا به نيكي بلند نموده و قوم ايراني را به مدارج عاليه مجد و شرف
رسانيدهاند.»(34) او سپس از «رشادت و شهامت ايرانيان» و اينكه «آثار
حيرتانگيزي مانند عمارت تختجمشيد و نقوش بيستون از خود باقي گذاشتند
و مزاياي جهانگيري و جهانداري را در وجود خود جمع نمودهاند.»(35) سخن
ميرانَد.
فروغي بدينسان به رضاشاه
و بزرگان كشور گوشزد ميكند كه به تاريخ ايران وقوف دارد و جايگاه
شهرياران ايراني را ميشناسد و آگاه است كه هر يك ـ و از جمله رضاشاه ـ
در چه مرتبهاي قرار دارند. او اين پيام را ميرساند كه شهرياران پيشين
ايران، نام اين سرزمين را به نيكي در جهان بلندآوازه كردندهاند و
جايگاه آنرا به مرتبهاي رسانيدهاند كه حتي دشمنان به بزرگي و شكوه آن
گواهي دادهاند. اين همه، تذكاري به شاه جديد است كه دريابد در چه مقام
خطيري جلوس ميكند.
فروغي در ادامه خطابه، از
فراز و فرود وضع كشورها و ملتها همانند فراز و نشيب اوضاع طبيعت ياد
ميكند كه جز «حكمت بالغه خداوند جلت قدرته» نيست. وضع ايران نيز از
اين قاعده كلي مستثني نيست. ما هميشه از فضل الهي برخوردار بودهايم و
«اگر وقتي به حكمت دري را بسته، پس از چندي به رحمت در ديگري گشوده، و
در طي ادوار قصير يا طويل، از پستي و انحطاط، رادمردان سترگ به وجود
آورده است كه دوره سربلندي و سعادت را براي اهل اين سرزمين تجديد
نمودهاند.»(36)
فقرههاي بعدي خطابه، پند
و اندرز به پادشاه و مقيد كردن كردار او در چارچوب خرد و اخلاق است.
پيداست كه فروغي با خاستگاه اجتماعي، خلقيات، روانشناسي و به ويژه خوي
تند و خش رضا شاه پهلوي به خوبي آشناست. او اكنون ميرود كه پادشاه
ايران شود. درحاليكه بدون ترديد، با تكيه به همت و پايمردي ايرانيان
در جنبش مشروطهخواهي به اين مقام دست مييابد. ايران، قانون اساسي،
مجلس شوراي ملي، دستگاه قضا و دولت خود را از مشروطه دارد. اين مشروطه
بود كه قدرت مطلق و بيحد و حصر شاه را به حدود قانون مقيد كرد و
حاكميت را از آن مردم دانست و طومار خودكامگي و استبداد مطلق را درهم
پيچيد و مقرر داشت كه شاه نه فوق قانون است و نه برابر آن. شاه بايد در
چارچوب قانون اساسي «سلطنت» كند و «حكومت» را به نمايندگان برگزيده ملت
واگذارد.(37)
فروغي بيش از نيمي از
خطابه خويش را به ترسيم دشواري مسووليتها و وظايف رضاشاه اختصاص
ميدهد تا از همان مراسم تاجگذاري به پادشاه ايران درس كشورداري و
مردمداري بدهد. نمونههاي زير در اين ارتباط قابل تامل و دقت است .
فروغي در اين موارد، به طور مستقيم شاه را مورد خطاب قرار ميدهد:
1. فروغي به رضاشاه
ميگويد: «ملت ايران ميداند كه امروز پادشاهي پاكزاد و ايرانينژاد
دارد كه غمخوار او است و مقام سلطنت را براي هواي نفس و عيش و كامراني
خويش احراز ننموده، بلكه در ازاي زحمات و مجاهدت فوقالعادهاش در راه
احياي ملك و دولت و براي تكميل اجراي نيات مقدسه خود در فراهم ساختن
اسباب آسايش ابناء نوع و آبادي اين مرز و بوم دريافته است.(38)»
گزارههاي يادشده از نظر زبانشناسي همگي توصيفياند، اما گاه گزارههاي
توصيفي واجد دونمایه تجويزي است، بدون اينكه ساختار زبانی جملات به شکل
تجويزي باشد. وقتي رئيسی به كارمند خود ميگويد به اتاق خود ميروي و
گزارشي در مورد رشوهخواري در اداره تهيه ميكني، مدلول سخن او تجويزي
و انشايي است، نه توصيفي. يعني: بايد به اتاق كار خود بروي و گزارش
رشوهخواري در اداره را تهيه كني. فروغي ميخواهد به شاه بياموزد كه
پادشاهي را دستاويز هواي نفس و شادخواري نسازد و بداند كه دغدغه مردم
ايران، آباداني اين مرز و بوم و آسايش ملت ايران است.
2. فروغي بارديگر
خواستههاي ملت را با زباني نرم و ملايم اما جهتدار و تاثيرگذار به
رضاشاه گوشزد ميكند: «ملت ايران ميداند كه[...] آن ضمیر منيرانی از
خيال رعيت آسوده نيست و دائما در فكر بهبود احوال آنان است، و اگر هر
آينه به واسطه موانع طبيعي با فقدان وسايل و اسباب، در انجام منظور
همايوني راجع به اصلاح امور مملكتي اندك تاخير و تاني حاصل شود، خاطر
مقدس مكرر و قلب مبارك متالم ميگردد.»(39) آيا بهتر از اين ميتوان از
ظرفيتهاي زباني براي انتقال پيام سياسي بهره گرفت؟ در اين فقره، شكل و
معنا در ساختار زبانِ اديبانه فارسي به اوج خود رسيده است. فروغي به
شاه القاء ميكند كه بايد همواره در انديشه بهبود احوال مردم ايران
باشد، بايد به اصلاح امور كشور اهتمام ورزد و در اين كارها ـ كه از
وظايف اصلي اوست ـ تاخير نورزد، هرچند اين تاخير و كندي به علت موانع و
كمبودهاي موجود باشد. پيداست كه پيامهاي فروغي، گفتمان قدرت مردم
ايران است با شاهي كه تركيب قدرت ملي و مجموعه تاثيرگذاريهاي دولتهاي
بزرگ اروپايي، او را به تختطاووس نشانده است.
3. فروغي آنجا كه در
خطابه از رضاشاه ميخواهد كه «سرمشق» مردم ايران باشد، به واقع كار را
بر او سخت ميكند. او ميگويد: «ملت ايران ميبيند كه امروز به فيض
وجود شاهنشاهي فايق شده كه رفتار و گفتارش براي هر فردي از افراد و هر
جمعيتي از جماعات بايد سرمشق واقع شود، و اگر طريقِ الناس علي دين
ملوك بپيمايد، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسيد.(48)» او در
اين فقره تصريح ميكند كه شاه «بايد» رفتار و گفتارش براي هر فرد و
جمعيتي سرمشق قرار گيرد تا مردم كه از راه و رسم شاهان پيروي ميكنند،
به سعادت و شرافت دست يابند. به باور من، فروغي اين مرزكشيها را در
اطراف رضاشاه با آگاهي تمام به انجام رسانده، زيرا او به خوبي از ميزان
فهم، احساس، تعقل، خويشتنداري و دورانديشي رضاشاه خبر دارد. او گرچه
ميداند كه نميتواند مسِ وجود رضاشاه را در كوره دانش، تجربه، خردورزي
و اخلاق به زر تبديل كند، اما اميدوار است كه اين مس سرخ، لايهاي
هرچند نازك از زرِ تدبير و سياستورزي حكيمانه به خود بگيرد. اين است
كه ميكوشد به شاه بفهماند كه تو بايد در گفتار و رفتار، سرمشق و نمونه
مردم باشي، زيرا به مصداق الناس علي دين ملوكهم، مردم به راهي ميروند
كه گفتار و رفتار تو مسير آن را تعيين ميكند.
4. فروغي با فساد مالي و
اداري در ايران به خوبي آشناست. او ميداند كه دربار همواره در درازناي
تاريخ ايران، گرانيگاه تمركز قدرت و از اينرو تمركز فساد و محور
گردآمدن افراد فرصتطلب، سودجو، بيهنر پرمدعا و هرزه درا بوده است. پس
عجب نيست كه رضاشاه را از اين خطر زنهار بدهد. او در بخش پاياني خطابه
مينويسد: «ملت ايران بايد بداند و البته خواهد دانست كه امروز تقرب به
حضرت سلطنت به وسيله تاييد هواهاي نفساني و استرضاي جنبه ضعف بشريِ
سلطان و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غير مقتضيه ميسر نخواهد
شد.»(41) فروغي با اين بيان، ميخواهد ميان پادشاه و مقربين فرصتطلب
مرزبندي كند و بر اين نكته بنيادين تاكيد بگذارد كه دستگاه سلطنت نبايد
مامن افرادي باشد كه در پي ارضاي هواها و هوسهاي بشريِ شاه هستند و يا
ميكوشند به لطايفالحيل، خود را به قدرت پادشاه بياويزند. راه درست و
«يگانه راه نيل به آن مقصد عالي، احراز مقامات رفيعه هنر و كمال و
ابراز لياقت و كفايت و حسننيت و درايت در خدمتگذاري اين آب و خاك است.
خادمْ محترم و عزيز و خائنْ خوار و خفيف خواهد بود.»(42) پس ملاك
دولتمردي و خدمتگذاري، برخورداري افراد از دانش و تربيت و لياقت و
كفايت و پاكنهادي و درايت است، نه جا خوش كردن بيهنران، بيكفايتان،
نالايقان و بيتدبيران در كرسيهاي قدرت. فروغي سپس ميافزايد كه
پادشاه «افراد ملت و چاكران درگاه را نيز در شاهراه صحت و استقامت
هدايت خواهند نمود.»(43) اين نيز قيد ديگري است كه فروغي در برابر
رضاشاه ميگذارد كه او بايد «شاهراه صحت و استقامت» را به درباريان و
دولتمردان بنمايد. صحت و استقامت، دوري گزيدن از فساد از هر لون آن است
و پايداري در خدمت به عنوان خادم و فاصلهگرفتن از خيانت به عنوان خائن
ـ كه اولي محترم و گرامي است و دومي، خوار و حفيف. افزون بر این ها،
شاه باید ابتدا خود شاهراه صحت و استقامت را بشناسد تا بتواند آنرا به
کارگزاران خود بنماید.
واپسين كلمات فروغي در
اين خطابه تاريخي، طلب انصاف از همگان است كه او در اين متن، «سخن
بيهوده و گزاف» نگفته است. فروغي در پايان، در قالب كلمات فردوسي « از
روي دل و جان زبان به دعا» ميگشايد: او از خداوند طلب ميكند كه
پادشاه از بدي دور بماند، دلش سرشار از عدل و داد باشد، خداوند او را
ياري كند و بتواند دل زيردستان را شكار خود سازد.(44)
چنانكه ديدم، فروغي در
خطابهاي كه به مناسبت تاجگذاري رضاشاه ايراد ميكند، به سبك
سياستنامهنويساني همچون خواجهنظامالملك و امام محمد غزالي،
ميكوشد شاه را به مدار اخلاق، خردورزي، مردمدوستي و خدمت به سرزمين
ايران نزديك سازد. از اينرو است كه به شاه اندرز ميدهد كه هواي نفس و
خودمحوری را فرو گذارد و در خدمت به مردم و آباداني كشور انديشه كند،
كانون مركزي فكر و عمل خويش را بهبود وضع مردم قرار دهد و سرمشق درستي
و راستي باشد تا مردم نيز راه درست را در زندگي بپيمايند. سرانجام
فروغي به موضوع فساد در ايران انگشت ميگذارد كه متاسفانه پيشينهاي
دراز و تاريك در تاريخ اين سرزمين داشته و دارد. او به رضاشاه ميآموزد
كه قدرت سياسي را از افراد فاسد، نالايق، بيكفايت و فرصتطلب دور سازد
و در برابر، افراد صالح، لايق، باكفايت و خدمتگذار را بر صدر بنشاند.
خطابه فروغي داراي سه
لايه متمايز است. نخست، به سبك ادبيات فاخر پارسي نوشته شده و ريشه در
فرهنگ و انديشه ايراني ـ اسلامي دارد. دوم، در شكل و سطح، متني مناسب
براي برگزاري مراسمي رسمي و حكومتي است كه شاه در آن تاجگذاري ميكند.
سوم، در عمق و معنا، دربرگيرنده درسها، اندرزها، تذكارها،
هشدارها و
توصيههايي مشفقانه به فردي است كه به مسند پادشاهي تكيه ميزند، اما
از دانش، دورانديشي، انديشه و تدبير سياسي، بهرهاي بسيار اندك دارد.
كار باارزش فروغي در اين ميان، سياستورزي مدبرانه و دورانديشانه در
قلمرو ممكن و در حد ظرفيت و بضاعت پادشاه است.
ارزيابي پايانی
محمدعلي فروغي،
دانشآموخته تاريخ، فلسفه و ادبيات و مسلط به زبانهاي زنده جهان، كه
از جواني به استادي مدرسه علوم سياسي و تصدي كارهاي ديواني رسيده بود،
نميتوانست در سياستورزي به مكتبي جز سياست واقعگرا (Realpolitik)
تعلقخاطر نشان دهد و بدون درك مقدورات و محدوديتهاي عرصه سياست در
روزگار خود، گام در اين ميدان بگذارد.او از سويي سياستمداري موسس در
دوران گذار قدرت سياسي ايران از استبداد مطلق به پادشاهي مشروطه بود كه
به «نوسازي» ايران انجاميد؛ از سوي ديگر، سياستمدار دوران بحران بود،
زيرا در فضاي توفانزده دو جنگ جهاني اول و دوم، با سقوط خاندان قاجار
و برآمدن سلسله پهلوي به نخستوزير رسيد، و بار ديگر با سقوط رضاشاه و
به قدرت رسيدن محمدرضا پهلوي، در اين مقام قرار گرفت. او در سه دوره
نخستوزيري، كوشيد ايران اشغال شده و ضربهپذير به واسطه خلأ قدرت
سياسي را سرپا نگاه دارد و از تجزيه كشور و فروافتادن آن در هاويه هرج
و مرج و وابستگي جلوگيري كند.
شخصيت فروغي، برآيند درك
روشمند دانش نظري و همچنين تجربه حكومتداري به صورت پلهپله و تدريجي
بود. او از فرهنگ و ادبيات فارسي درس وارستگي، آزادگي و انساندوستي
آموخته بود و از تاريخ و تجربههاي مستقيم در دنياي روزگار خود، مهارت
مثالزدني در سياستگذاري، تصميمگيري و بهرهجويي حداكثري از
فرصتها. او در دوران زمامداري خود ميان دو هدف بنيادين در نوسان بود:
از سويي دغدغه حفظ يكپارچگي و استقلال ايران را در سر داشت؛ از سوي
ديگر، در انديشه نوسازي كشور بود.
مدعاي من در آغاز مقاله
اين بود كه هدف فروغي از ورود به عرصه سياست ايران، حفظ تماميت ارضي و
استقلال كشور، مديريت بحرانهاي سياسي داخلي و خارجي مربوط به ايران و
گام نهادن در مسير نوسازي كشور بود. در اين نوشتار نشان داده شد كه
فروغي با مسووليتشناسي آگاهانه، با همه وجود و استعداد در انديشه خدمت
به ايران بود و نه نزديك شدن به كانون قدرت سياسي، از سر شيفتگي به
خاندان پهلوي و يا به دنبال رياستطلبي، زراندوزي و ارضاي حسن خودخواهي
و شهرتطلبي. فكر ميكنم مقاله حاضر تا حدي نشان داده باشد كه فروغي
فرزند ايران و سياستمدار خدوم ايران بود، اما اكنون در واپسين بخش اين
مقاله، فهرستوار دلايل خود را در آزمودن و پشتيباني از اين فرضيه
مينويسم:
1. در آثار به جا مانده
از فروغي ـ كه در چند جلد انتشار يافته ـ واژگانِ ايران، تاريخ ايران،
فرهنگ ايران، ادبيات ايران و مردم ايران، بيش از همه تكرار شده است.
كارهاي فكري فروغي، از مقدمههايي كه به ديوان شاعران بزرگ ايران
نوشته، تا آنچه از زبانهاي خارجي در تاريخ و فلسفه به فارسي ترجمه
كرده، تا مقالات و گزارشهاي دولتي، همه و همه حول محور ايران و
ايرانيان و اعتلاي كشور و مردم فراهم آمده است.
2. فروغي سياستمدار
گريزپاي عرصه سياست ايران بود. چنانكه ديديم، او در آوردگاه سياست
آنگاه كه خطرات داخلي و خارجيْ
كشور و ملت را فرا ميگرفت، وارد سياست ميشد تا كارهايي بنیادین
انجام دهد، مانند پر كردن خلأ قدرت و سامان دادن به خروج نيروهاي
اشغالگر از ميهن و دست زدن به اصلاحات ساختاري و اهتمام به نوسازي در
جهت، پايهگذاري دولت مدرن. با رفع و يا فروكش كردن شرايط اضطراري و يا
هنگامي كه در روند گفتمان سياسي با شاه و دربار بر سر مسائل بنيادينْ
تن به مصالحه و سازش نميداد، عطای قدرت را به لقایش می بخشید و خود
صحنه سياست را ترك ميكرد، و يا او را عزل ميكردند و در خانه به انزوا
ميكشاندند. فروغي در واقع سياستمدار دوران بحران بود. پيش از اين، در
مقالهاي كوشيدهام نشان بدهم كه فروغي، قوام و مصدق، سه سياستمدار
بزرگ و توانمندِ دوران بحران در ايران بودهاند كه پس از آنان، بديلي
برايشان در عرصه سیاسی ایران سراغ ندارم.(45) فروغی از آن دسته از
سیاستمداران بزرگ ایران بود که به درستی دریافته بود حکومت ها و رژیم
ها می آیند و می روند. آنچه دیرپا است و برجا می ماند و می باید اولویت
و اهمیت حیاتی آن را دریافت و در حفظ آن با جان و دل کوشید و تن به هیچ
گونه سازش و معامله ای نداد، سه چیز است: مردم ایران، سرزمین ایران، و
فرهنگ ، دین و اخلاق ایرانی.
3. فروغي از دو ويژگيِ
بنيادين سياستمداران بزرگ، يعني تواناییِ «خطر كردن» و «مصالحه كردن»
به خوبي برخوردار بود. او از آن دسته سياستپيشگاني نبود كه به هر قيمت
و حتي با پذيرش هرگونه خفتي به كار خود ادامه ميدهند و به هر رشتهاي
چنگ ميزنند و هر حقارتي را پذيرا ميشوند و هر اندازه كه لازم باشد
رشوه ميدهند تا در قدرت و مسند باقي بمانند؛ مگر اينكه ستاره اقبال
آنان افول كند و به ضرب و زور از كرسي قدرت به زير كشيده شوند. ديديم
كه فروغي در مواردي با استقامت و پافشاري بر سر اصول خود، قدرت را رها
ميكرد و در عرصههايي، با پيچيدگي سياسي و درايت، رشتههاي گسيخته را
به هم گره ميزد و در شرايط بسيار دشوار و زير فشارهاي خردكننده سياسي
و رواني، براي خدمت به ايران و سامان دادن به قدرت سياسي تن به مصالحه
ميداد تا اركان نظم و ثبات كشور از آسيبها ايمن بماند.آموزه فروغی،
کسب و حفظ وجاهت ملی به قیمت چشم فروبستن به امنیت و منافع ملی ایران
ـ که متاسفانه در تاریخ این کشور، سکه قلب و رایج بازار سیاست است-
نبود.
4. فروغي، دانش، انديشه و
تجربه خود را كه با ارادهاي محكم و تلاشهايي خستگيناپذير فراهم
آورده بود، همه را يكجا به پاي ايران و مردم ايران ريخت. او زندگي
سادهاي داشت، به ثروت بياعتنا بود، فزونطلب نبود، در بانكها ـ چه
در داخل و چه در خارج كشور ـ حساب نداشت، از امتيازات قانوني ـ مانند
تامين هزينه تحصيل فرزندانش در اروپا ـ استفاده نميكرد، از كسي بد
نميگفت، بدگوييهاي مدعيان را بيپاسخ ميگذاشت، در خطابه و سخنوري،
مهارت زيادي داشت، همانگونه كه در نثرنويسي از نمونههاي برجسته دوران
معاصر ايران است. يكبار كه نطقي در مجلس ايران كرد، سيدحسن مدرس به خط
خود در يادداشتي آورد: «دهانت را ميبوسم.» فروغي در فضل و عقل و
نكتهسنجي و حسن تشخيص، سرآمد و شاخص بود، و ويژگي خاص او آن بود كه
آنچه را آموخته بود، ميتوانست با مهارت زيادي به كار گيرد. اين صفات
را نزديكان فروغي درباره او گفتهاند و نوشتهاند. چنين شخصيتي،
بزرگتر و آزادهتر از آن بود كه در شمار درباريان فرصتطلب و سازشكار
قرار گيرد.(46)
فروغي به معناي دقيق كلمه
سياستمداري در طراز جهاني بود، زيرا هم كشور خود را به خوبي ميشناخت و
در آن به تدبير و پختگي سياسي حكومت ميكرد و هم جهان روزگار خود و
مقتضيات آن را به درستي درك ميكرد. او در مذاكره با سران كشورهاي بزرگ
و قدرتمند جهان، نشان داد كه بسيار چيرهدست و با تدبير است. به باور
من، فروغي در هر كشوري به قدرت ميرسيد، سرآمد دولتمردان آن كشور ميشد
و اگر مرتبه او بالاتر از حدي كه در ايران داشت صعود نميكرد، از
جايگاه نخستوزيري در ايران فروتر نميرفت. به ياد آوريم كه فروغي به
رياست جامعه ملل انتخاب شد. جامعه ملل در آن روزگار در جايگاهي قرار
داشت كه سازمان ملل متحد در جهان امروز قرار دارد. اگر هيچ دليلي مبني
بر سياستمداري فروغي در طراز جهاني در اختيار نداشتيم، رسيدن به مقام
رياست جامعه ملل كافي است كه او را سياستمداري جهاني بناميم. فروغي با
تمایل جهانی، یعنی با راي كشورهاي عضو جامعه ملل به رياست اين نهاد
بينالمللي رسيد. امروز، دبيركلهاي سازمان ملل متحد از اوتانت تا
خاورير پرز دكوئيار و كوفي عنان، همگي شخصيتهايي در تراز جهاني هستند.
اين مقاله در صدد آزمودن
اين مدعا بودکه فروغي با هدف خدمت به ايران وارد عرصه سياست شد.
بنابراين، به كاستيهاي كار فروغي در عرصه انديشهورزي و سياستورزي
نپرداخت. اين نپرداختن به هيچوجه به معني بيعيب دانست كارنامه فكري و
عملي فروغي نيست. چنين كار خطيري، مجالي ديگر ميطلبد.
فروغي را خيليها دوست
نميداشتند و دوست نميدارند. اين اشخاص شامل پهلوي اول و دوم و شماري
از دولتمردان ايران ميشوند. در كنار اينان، ميبايد از بعضی مورخان و
دانشمندان نيز ياد كرد. اما به باور من، عمده مخالفتهاي ستيزهجويانه
با فروغي به خاطر آن بود كه او از نظر انديشه، دين، اخلاق و فرهنگ فرد
سالمي بود. بودهاند و هستند اشخاصي كه به مانند « بلوتوس کبیر»
از آدمهاي سالم بدشان مي آيد. كار زيادي نيز براي رفع اين مشكل
نميتوان كرد. انسان خوب و سالم هميشه دشمن داشته، دارد و خواهد داشت.
افراد با حسننيتي نيز بودهاند و هستند كه به علت ناتواني در فهم و
تحليل گفتار و رفتار سياستمداران بزرگ ـ كه لاجرم با پيچيدگيهايي
همراه است ـ دچار بدفهمي و سوءتفاهم شدهاند و زبان به درشتي عليه آنان
گشودهاند. ميماند حسادت و تنگچشمي افراد بيهنري كه ناتوانيها و
حقارتهاي خود را در ضربهزدن به مردان بزرگ و ترور شخصيت آنان در پسِ
دیوار تاريكي جستوجو ميكنند.
آنان كه با شناخت فروغي
به ابعاد وجودي و ژرفاي دانش و توانمنديهاي او راه يابند، ميتوانند
از او درس انسانگرايي، ايراندوستي، اخلاق و كشورداري بياموزند.
پينوشتها
1. عبدالرضا هوشنگ مهدوي،
تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير، 1384، چاپ دهم، صص
59 ـ 358.
2. مسعود بهنود، از
سيدضياء تا بختيار، تهران، انتشارات جاويدان، 1377، چاپ هفتم، ص
177.
3. محمود طلوعي،
بازيگران عصر پهلوي، از فروغي تا فردوست، تهران، نشر علم، 1374،
جلد اول، چاپ سوم، صص 37 ـ 36.
4. همان، صص 43 ـ 41.
5. محمدعلي فروغي،
«استقلال فرهنگي ملتهاي، مقالات فروغي، تهران، انتشارات يغما،
1355، جلد دوم، صص 56 ـ 55.
6. همان، ص 58.
7. طلوعي، پيشين، ص 28.
8. همان، صص 29 ـ 28.
9. همان، ص 29.
10. فروغي، پيشين، «گزارش
در مجمع اتفاق ملل (سال 1308)، ص 14.
11. فروغي، پيشين، «جواب
فروغي به مطبوعات انگليس»، ص 25.
12. فروغي، پيشين، «تاثير
رفتار شاه در تربيت ايراني»، ص 65.
13. همان، صص 63 ـ 62.
14. همان، ص 63.
15. همان، ص 64.
16. همان، ص 65 ـ 64.
17. فروغي، «ايران را چرا
بايد دوست داشت؟»، یادنامه مدی از پارسیان هند، بمبئی، 1930، صص
251-244، به نقل از ایران نامه، سال بیستم، شماره 1، زمستان
1380، ص 99.
18. فروغي، پيشين، ص
100-99.
19. بهنود، پيشين، ص 83.
20. طلوعي، پيشين، ص
20.
21. همان.
22. همان، ص 21
23. همان.
24. بهنود، پيشين، ص 32 ـ
131.
25. همان، صص 89 ـ 188.
26. همان، ص 189.
27. همان، ص 191.
28. همان، صص 93 ـ 192،
طلوعي، پيشين، صص 41 ـ 40.
29. سيدعلي محمودي،
«ايران معاصر و چالش مدرنيسم، مدرنيزاسيون و دموكراسي»، آيين
گفتوگو، شماره نخست، آذر و دي 1390.
30. بهنود، پيشين، صص 86
ـ 85.
31. طلوعي، پيشين، ص 23.
32. فروغي، پيشين، «
خطابه تاجگذاري اعليحضرت رضاشاه كبير»، ص 234.
33. همان، ص 233.
34. همان، ص 231.
35. همان، صص 32 ـ 231.
36. همان، صص 33 ـ 232.
37. سيدعلي محمودي،
«ارزيابي محدود اختيارات پادشاه در قانون اساسي مشروطه»، روزنامه
شرق، شنبه 15 مرداد 1390.
38. فروغي، پيشين، ص 234.
39. همان.
40. همان، صص 35 ـ 234.
41. همان، صص 235 .
42. همان.
43. همان.
44. همان، صص 36 ـ 235.
45. سيدعلي محمودي، «
بحران سياسي ايران و نقش هاشميرفسنجاني، جايگاه هاشميرفسنجاني در
ميان سياستمداران دوران بحران: محمدعلي فروغي، احمد قوام و محمد مصدق»،
روزنامه آرمان، شنبه 4مهر 1388، شماره 1321.
46. طلوعي، پيشين، صص 48
ـ 43.
---