---
«دوْر هرمنوتيكي» در تفسير الميزان
درباره روش تفسيري
سيدمحمدحسين طباطبايي در تفسير قرآن،
مهرنامه، شماره
11، اردیبهشت 1390
تفسير الميزان
نوشته سيدمحمدحسين طباطبايي (1360-1281ه.ش) كه از سال 1333 آغاز شد و
در سال 1350 به پايان رسيد، از تفسيرهاي روشمند بر قرآن است؛ تفسيري كه
در ايران، جهان اسلام و تا حدودي در برخي از نهادهاي علمي جهان شناخته
شده است. موضوع اين نوشتار، پرسش از روش طباطبايي در تفسير قرآن است.
او درباره روش خود چه گفته است؟ آيا روش او در تفسير قرآن، ابتكار خودِ
اوست يا آن را از ديگران گرفته است؟ روش او داراي چه ويژگيهايي است و
چه مقامي در ميان روشهاي تفسيري قرآن دارد؟
طباطبايي در مقدمه
نخستين جلد تفسير الميزان از «روش تفسيري» خود سخن گفته است. او
پيش از معرفي روش خويش در تفسير قرآن، از پنج رويكرد تفسيري ياد ميكند
كه فشرده آن از اين قرار است:
1.
روش
اخباريان
در نگاه طباطبايي،
اخباريها در تفسيرهاي خود فقط به نقل روايات صحابه و تابعين بسنده
كردهاند و در هر آيه كه روايت روشني نبوده، متوقف شدهاند. طباطبايي
با اشاره به خردستيزي اخباريها، بر آن است كه خداوند هرگز در قرآن
راهنمايي عقل را ابطال نكرده و حقانيت قرآن به راهنمايي همين عقل قابل
اثبات است. آراي صحابه و تابعين از نظر طباطبايي داراي اختلافهاي فاحش
است، پس نميتواند قابل استناد باشد و خداوند مردم را مجبور نكرده كه
بهگونهاي غيرمشروط تسليم تناقضات آنان شوند.(1)
2.
روش
متكلمان
طباطبايي، كار متكلمان
در تفسير قرآن را نه «تفسير» بلكه «تطبيق» ميداند. او در تبيين نظر
خويش، دو پرسش «قرآن چه ميگويد؟» و «قرآن را به كدام معني بايد حمل
كرد؟» از يكديگر تفكيك ميكند. در برابر پرسش نخست، بايد تمام مطالب را
فراموش كنيم و ببينيم از قرآن چه ميفهميم. در برابر پرسش دوم، بايد
شالودههاي نظري (غيربديهي) را بگذاريم، سپس قرآن را بر بنياد آنها
معني كنيم. طباطبايي، روش متكلمان را ناظر به پرسش دوم ميداند و آن را
رد ميكند.(2)
3.
روش
فيلسوفان
به نظر طباطبايي، روش
فيلسوفان نيز همانند روش متكلمان، وانهادن «تفسير» و درافتادن در گرداب
«تطبيق» است. هر آنچه از آيات قرآن با مسلمات بحثهاي فلسفي فيلسوفان
سازگاري ندارد، دستخوش تأويل (يعني «حمل كردن آيه بر معني مخالف ظاهر
كلام» ميشود.(3)
4.
روش
صوفيان
صوفيان در نگاه
طباطبايي در باطن خلقت سير ميكنند و دلبسته آيات انفسياند، نه آفاقي.
از اين رو، ظواهر آيات را كنار ميگذارند و به تأويل آيات اكتفا
ميكنند. كار اين تأويل به «مطالب شعري و دور از منطق» ميكشد و به
تفسير قرآن با حساب ابجد و علم اعداد و حروف ميانجامد، در حالي كه
قرآن داراي ظاهر و باطن است و در تفسير قرآن، بايد هر دو جنبه را در
نظر گرفت.(4(
5.
روش
تجربهگرايان
از ديدگاه طباطبايي،
اين روش در تفسير قرآن بر پايه علوم طبيعي، حس و تجربه و علوم اجتماعي
قرار دارد و متمايل به مكتب «فلسفه حسي» اروپا است. بر اساس اين مكتب،
حقايق ديني مانند عرش و كرسي و لوح و قلم بايد از رهگذر قانونهاي مادي
توجيه شوند، اگرچه برخلاف علم به نظر ميرسند. از سوي ديگر، امور
روحاني مانند وحي و نبوت و رسالت و شيطان، داراي خواص مادياند. نبوت
نيز نوعي «نبوغ اجتماعي خاصی است كه به قوانين و افكار اصلاحي افراد
مخصوص نباشد» و بشر را به سوي «اجتماع مترقي صالحي» دعوت ميكند.(5)
تجربهگرايان از سويي وثاقت روايات براي بهرهگيري در تفسير قرآن را رد
ميكنند، زيرا دخالتهاي ناروايي در روايات صورت گرفته؛ از سوي ديگر
استدلالهاي عقلي گذشتگان را در اين زمينه ناروا ميدانند، زيرا حس و
تجربه اين روش را ابطال كرده است. در تبيين طباطبايي، تجربهگرايان بر
اين نظراند كه «بايد تفسير قرآن را از خود قرآن استفاده كرد، مگر در
مواردي كه اصول علمي، مطلبي را اثبات كرده است.»(6) طباطبايي در اين
دعوی تجربهگرايان تناقض ميبيند، زيرا آنان از سويي به مفسران گذشته
خرده ميگيرند كه كارشان «تطبيق» بوده، نه «تفسير» (تفسير اين است كه
«قرآن به وسيله قرآن» تفسير شود)، از سوي ديگر، نظريات علمي را مسلم
انگاشته و بنيان بحثهاي تفسيري خويش قرار دادهاند.
از سخن طباطبايي
برميآيد كه او رويكردهاي تفسيري اخباريان، متكلمان، فيلسوفان، صوفيان
و تجربهگرايان را گرفتار كاستي، تناقض و ناسازگاري ميبينيد. او
مينويسد: «تمام اين روشهاي تفسيري در اين نقيصه بزرگ مشترك اند كه
نتايج بحثهاي علمي يا فلسفي و غير آن را از خارج گرفته و بر مضمون
آيات تحميل ميكنند و لذا تفسير آنها، سر از تطبيق بيرون آورده است و
روي همين جهت بسياري از حقايق قرآن را مجاز جلوه داده و آيات را تأويل
كردهاند.»(7) طباطبايي بهرغم مرزبندي جدي با اخباريان، فيلسوفان و
تجربهگرايان در تفسير خود و پرهيز از استدلال فلسفي، فرضيه علمي و
مكاشفه عرفاني، پس از «بيان آيات»، زير عنوانهاي بحث روايي، بحث
فلسفي، بحث اجتماعي، بحث علمي و بحث اخلاقي، پارهاي نكات ادبي را كه
فهم اسلوب عربي قرآن منوط به آن است مطرح كرده يا از مقدمات بديهي عقل
و اصول علمي كه به نظر او «هيچكس در آن اختلاف ندارد»، بهره گرفته
است. اين بهره جستن در نگاه طباطبایی به معنی عدول او از روش تفسیر
قرآن با قرآن نیست.
از نظر طباطبایی،
اختلاف میان مفسران ناشی از اختلاف در معنی کلمات و جمله بندی ها از
جنبه ادبی نیست. هم چنین، قرآن ذاتا فاقد ابهام و پیچیدگی است، زیرا به
زبان عربی فصیح نازل شده و هرکس عربی بداند « از فهم معانی آن عاجز
نیست.» او اختلاف در فهم قرآن را « اختلاف در مصادیق» می داند، چرا که
انسان در اثر انس و عادت، با شنیدن هر کلمه ای، معنی « مادی» آن را در
ذهن خود مجسم می کند. به همین علت، اراده و آفریدگاری خداوند، ذهن را
به سوی انجام کار هایی در قید زمان و مکان می برد.
از سوی دیگر، کلمات
اگرچه شکلی ثابت و یگانه دارند، اما در درازنای تاریخ معانی آن ها
تغییر می کنند؛ همانند چراغ و ترازو
–
که نام آن ها یکسانی خود را حفظ کرده- اما معنی آن ها دگرگون شده است:
چراغ های پیه سوز به شکل الکتریکی درآمده و ترازوهای ساده و غیر دقیق،
جای خود را به ترازو های الکترونیکی داده است.( 8 )
طباطبایی این مطالب را
در مقدمه تفسیر المیزان مطرح می کند تا از سویی نشان بدهد که
انس و عادت ویا به تعبیر به یادماندنی فرانسیس بیکن( 1626-1561) « بت
های ذهنی» (9)، همگی راهزن فهم و مانع نزدیک شدن به حقیقت اند؛ از سوی
دیگر ، ثابت بودن کلمات و نام ها ، مفسران را اسیر بند تصور های
ابتدایی و بسیط از معانی دگرگون شونده آن ها نکند و به جمود و تحجر و
جزمیت و ساده نگری نیانجامد؛ همان گونه که « حشویه» و « مجسمه»در این
هاویه افتادند و گمراه شدند. یکی « احادیث بی اساس را داخل احادیث
صحیح کرده و به آن ها اتکاء نموده اند»، و دیگری« معتقد به جسم بودن
خدا شده اند.»(10)
سرانجام طباطبايي در
انتخاب روش تفسير قرآن، دو گزينه در برابر خود ميبيند:
1.
موضوعي
را از قبل به بحث علمي و فلسفي بگذاريم، سپس نتيجه آن را بهعنوان يك
حقيقت مسلم بپذيريم و مبناي تفسير قرآن قرار دهيم.
2.
قرآن را
با قرآن تفسير كنيم، يعني «توضيح آيه را به وسيله تدبر و دقت (كه قرآن
به آن دستور داده) از آيه ديگر بخواهيم و مصاديق را به وسيله خواصي كه
خود آيات به دست ميدهند، بشناسيم.»(11)
طباطبايي، گزينه نخست
را وامينهد و گزينه دوم را ميپذيرد. او در حمايت از روش تفسير كردن
قرآن با قرآن، مينويسد كه روش پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت(ع) او نيز
اينگونه بوده است و علي(ع) نيز در برخي از خطبههاي نهجالبلاغه درباره
قرآن گفته است: «قرآن طوري است كه يك قسمت از آن، از قسمت ديگر سخن
ميگويد و پارهاي از آن گواه پاره ديگر است.»(12)
صرفنظر از آنچه
طباطبايي در تاييد روش برگزيده خويش در تفسير قرآن آورده،
توضيحات او درباره اين روش بسيار كوتاه و اجمالي است و از چند سطر
تجاوز نميكند. البته دو نكته را نبايد از نظر دور داشت. نخست اينكه
طباطبايي هنگام نوشتن تفسير الميزان در سالهاي دهه 1340 به
عنوان استاد حوزه علميه قم، «دغدغه روش» در تفسير قرآن داشته است كه از
درك نيازمندي، نوجويي و نوگرايي او حكايت ميكند. دوم اينكه، در همين
مقدمه جلد نخست تفسير الميزان نشان ميدهد که تفسير او
اخباري، متكلمانه، فيلسوفانه، صوفيانه و تجربهگرايانه نيست. او بدون
ممهّز شدن در ساحت نظر، بل در عرصه عمل، روش تفسير كردن قرآن با قرآن
را تجربه ميكند و آن را در تفسير خود به كار ميگيرد. تا اينجا آشكار
شد كه طباطبايي از چه روشي در تفسير قرآن استفاده كرده است. اكنون
ميخواهيم بدانيم «تفسير قرآن با قرآن»، ابتكار خود اوست يا آن را از
ديگران گرفته است، داراي چه ويژگيهايي است و چه جايگاهي در ميان
تفسيرهاي قرآن دارد.
در سنت اسلامي، پيشينه
گرايش به تفسير قرآن با قرآن به سده نخست هجري و كار حسن بصري
(21-110هـ..ق) ميرسد. تفسيرهاي شيخ طوسي (408-385 هـ..ق)، فخر رازي
(606-544 هـ..ق) و محمد عبده (1323-1266هـ..ق) با چنين روشي سامان
يافته است. اما تفسير قرآن با قرآن از نظر روششناسي در چارچوب
هرمنوتيك (Hermeneutics)
قرار
ميگيرد. ميدانيم خاستگاه هرمنوتيك يونان است و آن را به «تأويل كردن»
ترجمه كردهاند. ارسطو در ارغنون رسالهاي را با عنوان
درباره تأويل به اين روش اختصاص داده است.(13) در هرمنوتيك روشي
وجود دارد كه به «دوْر هرمنوتيكی»
(Hermeneutic Circle)شهرت
يافته است. دور هرمنوتيكي در آثار فيلسوفاني مانند شلاير ماخر
(1834-1768)، ويليام ديلتاي (1911- 1833)، مارتين هايدگر (1976-1889) و
جورج گادامر (2003-1900)، موضوع بحث و ارائه نظر قرار گرفته است، اگرچه
اگوستين (430-354)در رساله آيين مسيحيت گفته بود: «تأويل بخشي
از متن، تنها درصورتي پذيرفتني است كه با ديگر بخشهاي متن همخوان
باشد، در غير اين صورت بايد رد شود.»(14) در هر حال، موضوع دور
هرمنوتيكي به مثابه روش، پيشينهاي دراز دامن دارد.
دور هرمنوتيكي به معني
تعريف كل با رجوع به جزء و تعريف جزء با رجوع به كل است. به عنوان
نمونه، در متن، معني يك جمله را با در نظر گرفتن كليت متن ميفهميم و
كليت متن را با رجوع به جمله درك ميكنيم. همين گونه، فهم جمله در گرو
فهم تكتك كلمات است و فهم كلمات به درك جمله بستگي دارد. به سخن
ريچارد ا. پالمر با تعميمدادن اين نكته ميتوانيم بگوييم تك مفهوم
معنايش را از متن يا افقي ميگيرد كه در آن مينشيند؛ با اين وصف افق
نيز برساخته از همان عناصري است كه به آن معني ميدهد. كل و جز با درهم
كنشي ديالكتيكي هر يك به ديگري معنا ميبخشد؛ پس، فهم دوري است و چون
در اين «دور» است كه معنا معلوم ميشود، آن را «دور هرمنوتيكي»
ميناميم.»(15) البته درك كل بدون تفكيك آن به اجزا، ناممكن است. اين
معني، دور هرمنوتيكي را دچار تناقض منطقي ميكند، اما به معني
بياعتباري آن نيست، چرا كه منطق از پس روشن ساختن تمام كاركردهاي فهم
برنميآيد. از اين رو است كه در دور هرمنوتيكي، كل و جزو با هم فهميده
ميشوند.بيجهت
نيست كه شلاير ماخر، «مقايسه»، «شهود» و «حدس» را در كار فهم دخيل
ميداند.(16)
به طباطبايي و
تفسير الميزان باز گرديم.به باور من، روش تفسير كردن قرآن با قرآن
در الميزان چيزي جز به كارگرفتن دور هرمنوتيكي نيست. عبارت:
«القرآن يفسر بعضها بعضا» نيز همين معني را افاده ميكند. طباطبايي
ميكوشد در قرآن، كلمه را با آيه بفهمد، آيه را با سوره، سوره را با كل
قرآن و قرآن را با خداوند. اين مسير، حالت معكوس نيز دارد: فهم آيه با
كلمه، سوره با آيه، قرآن با سوره و خداوند با قرآن. بدينسان فهم از
رهگذر دور هرمنوتيكي حاصل ميشود. طباطبايي این چنین قرآن را مبناي فهم
و تفسير قرآن قرار ميدهد و منابع بيرون متني، مانند روايات، آراي
متكلمان، فيلسوفان، صوفيان و تجربهگرايان رابه مثابه شالوده تفسير
الميزان در نظر نمی گیرد. ميزان او در تفسير قرآن، خود متن كتاب
است. ميتوان گفت طباطبايي با در پيش گرفتن دور هرمنوتيكي، به روش
درونمتني وفادار ميماند.
اينكه طباطبايي روش
تفسيري قرآن با قرآن (دور هرمنوتيكي) را از كجا گرفته، بر من معلوم
نيست. ممكن است با رجوع به تفسيرهايي كه پيش از الميزان بر قرآن
نوشته شده، با اين روش آشنا شده باشد. ممكن است با مطالعه آثار
نويسندگان عرب بهويژه مصري، اين روش را آموخته باشد. اين امكان نيز
وجود دارد كه در معاشرت و گفتوگو با انديشهوران متجدد روزگار خود،
همانند سيدحسين نصر، داريوش شايگان و هانري كربن به روش هرمنوتيك و دور
هرمنوتيكي معرفت يافته باشد. در هر حال گزينش طباطبايي در روش تفسير
قرآن، كاري آگاهانه بوده و گواه ژرفانديشي اوست. ميدانيم كه روش
طباطبايي در سخن گفتن و نوشتن، مراعات ايجاز بود، اما معرفي روش او در
تفسير قرآن به ایجاز حداكثري ميرسد.اي
كاش طباطبايي در مقدمه نخستين جلد تفسيرالميزان به ما ميگفت كه
چه هنگام و چگونه با اين روش آشنا شده است، چه اندازه معرفت و آگاهي از
اين روش دارد، منابع آشنايي او با اين روش كداماند و سرانجام، - با آن
ژرفانديشي كه از او سراغ داريم
–
چه نقد و سنجشي از روش برگزيده خويش دارد.
طباطبايي در پايان
مقدمه خود، بر پايه روش تفسيري قرآن با قرآن، هفت موضوع را صورتبندي
ميكند تا سازماندهي روش خود را تعيين كند. اين هفت موضوع زير عنوان
چهار موضوع كلي قرار ميگيرند؛ يعني خدا، انسان، آخرت و اخلاق. موضوع
مربوط به خداوند، شامل اسما و صفات و هم چنين افعال ذات باري است.
موضوع انسان، در بر گيرنده كليات عالم است كه به وجود انسان ارتباط
دارند. موضوع آخرت، شامل دانستنيهاي مربوط به انسان پيش از دنيا، در
دنيا و پس از دنيا (برزخ و معاد) است. موضوع اخلاق، دانستنيهاي مربوط
به اخلاق انساني و مراحلي است كه مردان خدا در راه بندگي
پيمودهاند.(17)
لازم به تاكيد است كه
موضوعبندي طباطبايي از قرآن با عنوانهاي خدا، انسان، آخرت و اخلاق،
با دانايي و آگاهي تمام صورت گرفته است، اگرچه متاسفانه او در اين مورد
نيز هيچگونه توضيحي به خوانندگان تفسير خود نميدهد كه مبناي
طبقهبندي موضوعي او چيست و بر پايه چه منطقي استوار است. اين
عنوانهاي چهارگانه با حجم آيات قرآن نسبت وثيقي دارند، زيرا پژوهشهاي
قرآنشناسان اروپايي و به دنبال آنها، پژوهش ماندگار مهدي
بازرگان(1373-1286 ) در سير تحول قرآن به روش آماري و
نموداري، آشكارا نشان ميدهد كه بيشتر آيات قرآن حول محور خدا، آخرت،
انسان و اخلاق قرار دارند.(18) اين چهار بنيان داراي روابط متقابلاند.
از سويي حوزه اعتقادات را شامل ميشوند و از سوي ديگر، به تصوير انسان
در پيام خداوند و موضوع اخلاق در ارتباط با انسان ميپردازند.
طباطبايي در همين
مقدمه به ما يادآور ميشود كه از شرح كامل آياتي كه به «احكام شرعي»
مربوط ميشوند، خودداري كرده است، چرا كه «جاي اين موضوع، علم فقه»
است.»(19)طباطبايي در مقام فقيهي مجتهد و صاحبنظر، از درآميختن «علم
فقه» با قرآن آشكارا پرهيز ميكند و «آيات فقهي» قرآن را به علم فقه
حوالت ميدهد. او كه در حوزهاي با چيرگي فقه بر ديگر علوم اسلامي به
سر برده، ميكوشد تفسير خود را با تكيه به قرآن بنويسد و دانش تفسير را
تا حد امكانْ فربهي بخشد. فقه درروزگار او به اندازه كافي در حوزه
مجتهد و متولي دارد. بايد گامي در جهت احياي سنت كمرنگ شده تفسير قرآن
برداشت. طباطبايي، آگاهانه چنين ميكند.
آيا طباطبايي در به
كار گرفتن روش تفسيري قرآن با قرآن (دور هرمنوتيكي) كامياب بوده است؟
نقاط قوت و ضعف (احتمالي) او در اين زمينه كداماند؟ اين پرسشها،
نيازمند پژوهشهايي جدي، ژرف و دراز دامن است، و همت قرآنشناسان و
روششناسان دانشمند را به كاري علمي، فرا ميخواند.
پينوشتها:
1.
سيدمحمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه ناصر مكارمشيرازي،
تهران، مركز نشر فرهنگي رجاء، [بيتا]، صص 3 و 4.
2.
همان، ص
4.
3.
همان،
صص 4 و 5.
4.
همان، ص
5.
5.
همان، ص
6.
6.
همان.
7.
همان، ص
7.
8.
همان،
صص 8 و 9.
9.
محسن
جهانگيري، احوال و آثار و آراي فرانسيس بيكن، تهران، انتشارات
علمي و فرهنگي، 1376، صص 119-103.
10.
طباطبايي، پيشين، ص 10.
11.همان، ص 10.
12.
همان، ص
12.
13.
ريچارد
ا. پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه محمدسعيد حناييكاشاني، تهران،
هرمس، 1384، چاپ سوم، ص 19.
14.
اومبرتو
اكو، «تاويل و تاويل افراطي»، در نيچه [و ديگران]، هرمنوتيك مدرن،
ترجمه بابك احمدي [و ديگران]، تهران، نشر مركز، 1381، چاپ سوم، ص 317.
15.
ريچارد
ا. پالمر، پيشين، ص 98، همچنين، اومبرتو اكو، پيشين، ص 316.
16.
ريچارد،
ا. پالمر، پيشين، ص 98.
17.
طباطبايي، پيشين، ص 13.
18.مهدي بازرگان،
سير تحول قرآن، تهران، شركت انتشار، 1386، دو جلد.
19.طباطبايي، پيشين، ص
14.
---