Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

جنبش‌هاي مدني خاورميانه بر مدار عقلانيت، در طلب دموكراسی

 آئین، شماره 34و 35، فروردین 1390

 

1. چرايي و چگونگي شكل‌‌گيري جنبش‌هاي اجتماعي

جنبش‌هاي اجتماعي و سياسي نوعاً ناگهاني، غافلگيركننده و پيش‌بيني‌ناپذيراند. دليل‌اين امر، سكون، جزميت و حالت سنگوارگي در ساختار قدرت سياسي و فلج شدن چرخه تعامل ميان مردم و حاكميت يا فقدان آن است. در نظام‌هاي دموكراتيك، مردم پرسش‌ها، خواسته‌ها و اعتراض‌هاي خويش را آزادانه و در سايه امنيت سياسي و اجتماعي كه حق آنان است، با حاكميت در ميان مي‌‌گذارند. اين داده‌ها در ساختار قدرت سياسي به شكل منطقي و روشن، صورت‌بندي مي‌شوند و سپس مبناي سياستگذاري قرار مي‌گيرند. مجلس نمايندگان مردم به آن‌ها شكل قانوني مي‌دهد و سپس دولت (قوه مجريه) قانون‌هاي مصوب را در چارچوب «برنامه» به اجرا در مي‌آورد. اين چرخه در حكومت‌هاي دموكراتيك از هر گونه انسداد و متراكم شدن خواسته‌‌ها، اعتراض‌ها و دادخواهي‌ها جلوگيري مي‌كند. بنابراين، حكومت‌هاي دموكراتيك بر مدار آزادي و قانون به ثبات خود مي‌افزايند و هر گاه با كاستي، شرايط جديد و ارتكاب خطا مواجه شوند، مي‌توانند در ظرف زماني مناسب، كاستي‌ها، اشتباه‌ها و كمبودها را جبران كنند و براي مواجهه با شرايط جديد، راه‌حل‌هاي نو ارائه دهند.

در حكومت‌هاي استبدادي چنين سازوكاري وجود ندارد. پدرسالاري و قيموميت نهادينه شده- كه ممكن است شكل قانوني نيز به خود بگيرد-  راه تعامل ميان مردم و حاكميت را مي‌بندد، هر روز فاصله ملت- دولت بيشتر مي‌شود و در نهايت به انقطاع مي‌انجامد. از اين رو، امكاني براي مطرح كردن پرسش‌ها، نقدها و خواسته‌ها وجود ندارد. فرجام كار، چيزي جز متراكم شدن تدريجي شكايت‌ها و مطالبات مردم نيست. در دوره تراكم خواسته‌ها براي تغيير و اصلاح، سدّ سكندر استبداد،‌راه هر گونه گفت‌وگو، هم‌انديشي و همكاري براي برون‌رفت از شرايط نامساعد و بحران‌آفرين را مي‌بندد.1 در اين دوره، روشنفكران در راه آگاهي‌بخشي و روشنگري مي‌كوشند. مخاطب آنان بيشتر طبقه متوسط‌اند كه به خود‌آگاهي دست يافته‌اند. طبقات پايين در بي‌خبري و انفعال به سر مي‌برند،‌اما به طور مستقيم و در عمل،‌با درك ساده و ابتدايي خويش، ناامني، بيكاري، محروميت و نگونبختي خود و خانواده خود را حس مي‌كنند. شرايط جامعه استبدادي به شكلي كه به اجمال توصيف شد، ‌حكم انبار باروت را دارد. ناگهان، حادثه‌اي، بهانه‌اي،‌فرصتي – كه زمان و مكان و كيفيت آن نامعلوم و پيش‌بيني‌ناپذير است- جرقه‌اي به انبار باروت مطالبات سركوب شده، خواسته‌هاي ناديده گرفته شده و شكايات ناشنيده مي‌افتد و موجب انفجار آن مي‌شود. در اين وضعيت، توده‌هاي مردم- يعني طبقات زير متوسط- به طبقه متوسط مي‌پيوندند و روشنفكران و انديشه‌وران دانشمند و كنشگر، به عنوان «لكوموتيو» قطار جنبش، پرچم اعتراض و مطرح كردن خواسته‌هاي مبتني بر تغيير و اصلاح را به ميدان مي‌آورند. تجربه نشان داده است كه هر گاه حاكمان خودكامه در برابر خواسته‌هاي حداقلي و يا متوسط مردم، با غرور و خودسري مقاومت كنند، سطح خواسته‌هاي مردم به تدريج افزايش مي‌يابد و تا حد برچيده شدن نظام حاكم پيش مي‌رود.

 

2. اشتراكات و تفاوت‌هاي جنبش‌هاي خاورميانه

مصداق‌هاي آنچه مطرح شد، جنبش‌هاي اخير خاورميانه در تونس، مصر، يمن، بحرين،‌ليبي، عمان و عربستان است. ساختار قدرت، سطح فرهنگ و آگاهي مردم، ساخت اجتماعي و نزديكي و دوري اين كشورها از فرايند ملت‌سازي2 و دولت‌سازي3 نمايانگر تفاوت‌هاي جنبش‌هاي شكل گرفته در اين كشورهاست.4  

در مصر، جنبش‌مدني مردم در مرحله به ميان آوردن خواسته‌هاي سلبي و ايجابي و پيگيري مطالبات خويش در چارچوب گذار به دموكراسي، از عقلانيت سياسي بهره گرفته است. از سويي مردم نشان داد‌ه‌اند كه در نيل به تغييرات بنيادين سياسي بسيار جدي هستند و از ايثار جان خود دريغ ندارند. از سوي ديگر، ادبيات مردم در تظاهرات و پويش‌هاي سياسي و اجتماعي بسيار متمدنانه است، زيرا مردم در شعارهاي خويش از فحاشي و اهانت به حاكمان كشور و از توهين به كشورهاي خارجي، با نوعي آگاهي مثال‌زدني پرهيز كردند و در نهايت خواستار «رفتن مبارك» و «پايان يافتن حكومت مبارك» شدند. شعار «مرگ بر...» گفته و شنيده نشد. در برابر، مردم در عين «نه» گفتن بسيار جدي به حاكميت موجود، امواج كينه و نفرت و انتقام و سبعيت، در كشور خود نپراكندند و از كنار سياست‌ها و رفتارهاي «لغو» حاكميت با «كرامت» عبور كردند؛ تا آن‌جا كه محمد البرادعي،‌مخالف و رقيب سرسخت مبارك و برنده جايزه صلح نوبل، خواستار كناره‌گيري محترمانه و آبرومندانه حسني مبارك شد. مردم نيز اين منطق درست را پذيرفتند تا با پايبندي به مدارا و تساهل نشان دهند كه حسني مبارك، تصويري خاكستري در ذهنيت ملت خويش دارد: در جنگ و صلح، در شرايط دشوار و آسودگي، بيش از نيم قرن در مصر و با مصر زيسته، از انقلابيون ناصري است كه جور بلندپروازي‌ها و اشتباهات عبدالناصر و شكست ژوئن 1967 او را كشيده، خدمت و اشتباه كرده، دچار جزميت و استبداد گشته و دست به تكاثر ثروت زده و اكنون در دو سخنراني خطاب به ملت مصر، با ادب و فروتني اعتراف مي‌كند كه مرتكب اشتباهاتي شده، ‌صداي اعتراض جوانان مصر را ‌شنيده و مي‌كوشد از بلنداي قدرت به شكلي پايين بيايد كه مصر دچار «آنارشي» نشود، مي‌خواهد هواپيماي قدرت را به آرامي در فرودگاه ارتش مصر فرود آورد و كليد آن را به بزرگان ارتش بسپارد. مبارك در سه هفته آخر زمامداري خود- كه اوج خيزش مردم مصر بود- در مديريت بحران سهيم شد. به باور من، اين رفتار مبارك در تاريخ مصر براي هميشه ثبت خواهد شد. او مي‌توانست رييس‌جمهوري قانون‌مدار،‌دموكرات و آزادانديش باشد و خود، پيشتاز تغيير و اصلاحات در ساختار قدرت مصر گردد، اما چنين نكرد. سرانجام مبارك مانند همه خودكامگان،‌«مجبور» به ترك قدرت شد،‌اما در پذيرش اين واقعيت، سياستمدار خوبي بود (چهره «خوب» جنبش خاورميانه).

وضعيت ليبي در مقايسه با ديگر كشورهاي عربي خاورميانه در جنبش‌هاي اخير، واقعاً مثال‌زدني و حيرت‌آور است. البته، سرهنگ معمر القذافي، از هنگام روي كار آمدن در ليبي با يك كودتاي نظامي تا مواجه شدن با خيزش مردم در اين زمستان،‌همواره فردي نامتعادل و غيرمتعارف بوده است، در افكار و رفتار و مواضع و حكومتگري و حتي در عادات و سلوك فردي. پس قابل درك است كه افول قدرتش و نحوه سقوطش نيز غيرمتعارف و ديوانه‌وار باشد.

او در شرايطي كه قدرت خود را در بيش از سه چهارم كشور ليبي از دست داده، بر پشت‌بام ساختماني مخروبه با بلندگوي دستي ايستاده و به عربي و انگليسي فرياد مي‌زند كه تمام مردم ليبي پشتيبان من هستند و حتي آن قدر مرا دوست دارند كه حاضرند جانشان را فداي من كنند، اصلاً ‌در ليبي خبري نيست، همه جا زير تسلط من است و تظاهركنندگان به نفع من در خيابان‌ها شعار مي‌دهند.5 او كه در غرقاب خيالات و ماليخوليا غوطه‌مي‌خورد، با بخشي از نيروهاي زميني، هوايي و دريايي به جان مردم ليبي افتاده، باعث تجزيه ارتش و كشتار وسيع مردم شده و كشور را به هاويه جنگ داخلي در انداخته است. قذافي در مصاف با ملت ليبي از سلاح‌هاي ممنوعه نيز استفاده كرده است. ذهن‌هاي عليل‌و مسموم، تراوشي جز كلمات سخيف، دشنام‌گويي، دروغ‌زني و وارد آوردن تهمت ندارند. قذافي ملت خود را كه خواهان كناره‌گيري او از قدرت پس از 42 سال ديكتاتوري شده‌اند، افراد معدودي تحريك شده از سوي «القاعده» و مشتي سوسك، موش، معتاد مواد مخدر و... مي‌نامد و البته همانند تمام خودكامگاني كه در توجيه استبداد و بي‌كفايتي فرافكني مي‌‌كنند، دست خارج را نيز در كار مي‌داند. ساخت قبايلی ليبي، از حكومت قانون و دموكراسي فاصله‌اي بس دراز دارد،‌اما در هر حال مردم خواهان تغيير و اصلاحات دموكراتيك‌اند. در بداقبالي مردم ليبي همين بس كه گرفتار حاكمي بي‌خرد، بي‌رحم و مغروراند. قذافي به معني وسيع كلمه حاكم بدي است (چهره «بد» جنبش خاورميانه).

پس از مصر و ليبي مي‌توان عربستان، يمن و عمان را با تفاوت‌هايي در يك مقوله دسته‌بندي كرد. سال‌هاست كه حاكمان عربستان صداي تغيير براي اصلاحات از رهگذر تأسيس نهادهاي دموكراتيك را از زبان روشنفكران و كوشندگان نهادهاي مدني اين كشور، در داخل و خارج، شنيده‌اند، اما موضع آنان پذيرش اصل تغييرات، با آهنگي بسيار كند و در عمل، دفع الوقت بوده است. حاكمان سعودي خوش مي‌دارند كه در كار توسعه وارداتي، اقتصادي، صنعتي و عمراني همت گمارند، اما در ساختار قدرت سياسي تغیيرات بنيادين پديد نياورند. در برابر امواج دموكراسي‌خواهي در خاورميانه،‌آنان سياست توزيع پول ميان مردم را در پيش گرفته‌اند تا از وزيدن طوفان سياسي در عربستان جلوگيري كنند. اين سياست،‌از دوران ملك فهد كه آغاز نوسازي شهري در بخش‌هاي اصلي عربستان بود، تا حد زيادي كارساز بوده است، اما غفلت حاكمان عربستان از مطالبات دموكراتيك مردم، اگر ادامه يابد و حكومت خود مبتكر و پيشقراول تغيير و اصلاحات نشود، بهاي سنگيني براي عربستان و حاكمان آن در پي خواهد داشت. اگرچه سعودي‌ها نشان داده‌اند كه از رهبران هوشمند و باتدبيري برخوردارند،‌رهبراني كه توانسته‌اند سروري و شيخوخيت خود را در منطقه خليج فارس ميان اعراب حفظ كنند، اما اكنون با آزموني بسيار دشوار مواجه شده‌اند كه هر گونه بي‌تدبيري و موقع‌ناشناسي آنان در روبرو شدن با جنبش های مبتنی بر آزادي و دموكراسي، مي‌تواند جزيرة‌العرب را در بحران سياسي، امنيتي و اقتصادي فرو برد.

حاكمان بحرين، اردن، عمان و يمن، از مسير تدبير دور نشده‌اند. آنان به مردم خود پيام داده‌اند كه آماده «گفت‌وگو» هستند. آنان – همانند مصريان- به مردم خود توهين نكرده و با واژگان سخيف و چارواداري با آنان سخن نگفته‌اند. در سپهر سياسي، آمادگي براي گفت‌وگو و پرهيز از فحاشي، تهمت ، توهين و پراکندن دروغ، ارزشي بزرگ و راه و رسمي متمدنانه است. اكثريت شيعه بحرين كه سال‌ها تحت حكومت اقليت اهل سنت زيسته‌اند و اكنون چنان در ميدان اصلي منامه سر برآورده‌اند كه با يك نهيب، ارتش خود را به عقب‌نشيني وامي‌دارند، در صورت برآورده شدن خواسته‌هاي دموكراسي‌خواهانه‌شان، بر سر دو راهي قرار خواهند گرفت: تبديل كردن خودكامگي اقليت (سني) به خودكامگي اكثريت (شيعي) يا برپايي نظامي دموكراتيك و متكثر كه در آن سهم شيعه و سني در تركيب قدرت رعايت شود، با اين شرط كه اكثريت پايبند به دموكراسي از ظرفيت‌هاي ليبراليسم سياسي در ارتقاي حقوق اقليت، تا آن پايه مدد بگيرد كه نخواهد و نتواند با منطق اكثريت دموكراتيك، در حق اقليت جفا و بي‌‌انصافي روا دارد.6 از ياد نبريم كه كمتر از يك دهه قبل، «اميرنشين» بحرين به «پادشاهي» تبديل شد و با اين حركت رو به جلو،‌گامي به سوي دموكراسي و تحديد قدرت فردي برداشت. درايت حكم مي‌كند كه اهالي بحرين به نظام مشروطه و حكومت قانون پايبندي نشان دهند و گذار به حكومت دموكراتيك را گام به گام بر مدار وحدت ملي بپيمايند.

 

3. هدف بنيادين جنبش‌ها: حكومت‌هاي دموكراتيك

جالب توجه است كه تمام حكومت‌هاي ياد شده در تونس، مصر، بحرين، اردن، عمان و يمن داراي رهبران مادام‌العمر هستند. از خواسته‌هاي مشترك مردم اين كشورها، پايان دادن به حكومت‌هاي مادام‌العمر و چرخشي شدن مناصب و مسئوليت‌هااست. از مصر كه بگذريم- كه در جنبش بزرگ آن، ارتش در كنار مردم و كشور باقي ماند و اين خرافه را نپذيرفت كه: «چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه» و نشان داد كه ارتش مبارك و حاكمان مصر نيست، بلكه ارتش مردم و سرزمين مصر است- ،‌در ديگر كشورها، ارتش‌ها كم و بيش خود را در كشاكش‌ها داخل كردند و به همان اندازه كه رو در روي مردم قرار گرفتند، به همان اندازه دچار خطا و خسران و بي‌آبرويي شدند. نقش رهبران خودكامه و مادام‌العمر اين كشورها در تحريك و تحريص ارتش‌هايشان به رويارويي با مردم در خيابان‌ها، كاري نابخردانه، غيراخلاقي و بدفرجام بوده و خواهد بود. از اين رو، حاكمان كشورهاي ياد شده، سياستمداران زشتي هستند (چهره‌هاي «زشت» جنبش خاورميانه).

با وجود تفاوت‌هاي جغرافيايي، سياسي، فرهنگي،‌اقتصادي و اجتماعي كشورهاي ياد شده، خواسته‌هاي مردم كه در تظاهرات، اعلاميه‌ها، شعارها و مواضع احزاب و نهادهاي مدني مطرح شده، شباهت‌ها و همسويي‌هاي معنادار و اميدبخشي دارد. اين خواسته‌ها نشان مي‌دهد كه زندگي فردي و اجتماعي مردم در خاورميانه بزرگ در حال دگرگوني‌هاي بنيادين است و حجم سبز آگاهي‌ها، پرسش‌ها و خواسته‌هاي مردم از ژرفاي جوامع عربي به سطح آمده و به درون كاخ‌هاي اشرافي رهبران فردي و مادم‌العمر راه گشوده است. آنچه را كه از جنبش‌هاي خاورميانه به طور مستقيم برگرفته‌ام، به شرح زير صورت‌بندي مي‌كنم:

1. مردم خواهان پايان دادن به حكومت رهبران مادام‌العمر و چرخشي شدن مناصب و مسئوليت‌ها هستند.

2. مردم خواهان تغيير در مناسبات قدرت (سياسي، اقتصادي و اجتماعي) به گونه‌اي هستند كه تبعيض‌ها و بي‌عدالتي‌ها و انواع فساد از ميان برود و سياست فشار، پنهان‌كاري، سركوب و خفقان، جاي خود را به امنيت، شفافيت، حرمت گذاري و آزادي بدهد. آزادي بيان، قلم و احزاب و تشكيل اجتماعات قانوني،‌از خواسته‌هاي دست اول مردم است.

3. خواسته‌هاي مردم، بنيادين و ساختاري است. از اين رو، تغيير و يا انجام اصلاحات در قانون اساسي اين كشورها از مطالبات جدي ملت‌هاست.

4. مردم خواستار پايان يافتن ظلم و خشونت از سوي نيروهاي سركوبگر پليس و ارتش و آزادي زندانيان سياسي و عقيدتي‌اند.

در جمع‌بندي مطالبات مردم مي‌توان گفت كه ملت‌هاي خاورميانه خواستار برپايي نظام‌هاي دموكراتيك در كشورهاي خود هستند. آنچه از زبان مردم در باب تغيير و اصلاحات در قدرت‌هاي سياسي خاورميانه شنيده مي‌شود،‌آنچه مردم در ضرورت التزام به قانون، نظم، كثرت‌گرايي، آزادي، برابري، دادگري، شفافيت، پاسخگويي،‌حقوق بشر، تساهل و مدارا مي‌گويند و ايثارگرانه بر آن پاي مي‌فشارند، ترجمان خواست نظام‌هاي دموكراتيك براي بستن پرونده سياه حكومت‌هاي استبدادي و خودكامه و گشودن فصل تابناك آزادي و دموكراسي است.

 

4. جايگاه دين و نهاد دين و نسبت آن با حكومت‌ها

اكثريت ملت‌هاي خاورميانه بزرگ، دين‌دارند و بيشتر اين دينداران، مسلمان‌اند. پايبندي مردم كشورهاي ياد شده به آداب و مناسك اسلامي و احترامي كه براي پيامبر بزرگ اسلام، كتاب و سنت‌قائل‌اند، به حدي آشكار است كه به ذكر شواهد و مدارك حاجت ندارد. قطعاً اين ملت‌ها به حاكمان دين‌ستيز و ناباوران به ارزش‌هاي ديني، اعتماد ندارند و نمي‌توانند از آنان رضايت داشته باشند. بي‌ترديد، دين‌ستيزي و اخلاق‌گريزي حاكمان، ميوه شجره خبيثه استبداد از هر نوع آن است. استبداد و خودكامگي حاكمان- بويژه اگر با قدرت مطلقه و مادام‌العمر نيز عجين شود- دين و دنيا و مْلك و ملت را به فساد و تباهي مي‌كشاند و اين سرمايه‌هاي بي‌بديل را از اساس ويران و نابود مي‌كند. بديهي است كه دين،‌آهنگ رهايي بشر از ستم و ستمگران دارد؛ بشري كه آزاد، عاقل و برابر آفريده شده و خود، غايت ذاتي‌و في‌نفسه است . فقط در نظام‌هاي آزاد و دموكراتيك است كه مي‌توان از حقوق اساسي، كرامت، حرمت، امنيت، استقلال‌و رفاه واقعي برخوردار بود، در سايه دين و اخلاق به آسايش غنود و در پرتو دانش و آگاهي، بي‌هيچ دغدغه‌اي انديشيد و انديشه‌هاي خود را به بازار پر رونق معرفت عرضه كرد. بنابراين، آنچه در مطالبات مسلمانان و پيروان ساير اديان در خاورميانه به چشم مي‌خورد، برپايي حكومت‌هاي دموكراتيك همنوا با ارزش‌هاي ملي و فرهنگي و ديني است. همبستگي ملي (وحدة‌الوطني) از سويي و گرايش عميق به قانون، آزادي و دموكراسي از سوي ديگر، در كنار پايبندي ريشه‌دار تاريخي به دين، نشان از آن دارد كه ملت‌هاي خاورميانه، آرزومند تعين بخشيدن به هويتي سه وجهي هستند؛ یعنی هويت ملي (سرزميني)، هويت ديني (مذهبي) و هويت جهاني (دموكراتيك). بر اين اساس، به عنوان مثال، مصريان، نخست‌«مصري»- يعني شهروند كشور مصر، سپس ديندار- يعني «مصريِ ديندار»- و دست آخر دموكرات- يعني «مصري ديندار دموكرات»اند. در باب منطق تقدم و تأخر اين هويت‌هاي سه‌گانه، حجت فراوان است. در اين جا به همين نكته بسنده مي‌كنم كه نخست مي‌بايد انساني در سرزميني و در زماني،‌گام در عالم موجودات بگذارد، رشد و نمو كند، به سن عقل برسد و اراده خود را به كار اندازد،‌تا بتواند فرهنگ خود را – كه دين جزئي از آن است- از سر اختيار «انتخاب» كند و همچنين در چارچوب ارزش‌هاي جهانشمول دموكراتيك، به عنوان شهروند جهان به جامعه جهاني بپيوندد. او اگرچه مسلمان يا مسيحي يا يهودي است، نخست به «خانه» خود تعلق دارد كه خاستگاه، ایمن گاه و آرامگاه اوست. اگر او خانه‌اي ناامن و آلوده و ويران و در هم ريخته داشته باشد، خانه‌اي كه ناني در سفره‌اش نيست و چراغش خاموش است و از آرامش تهي است، چه جايي براي دين‌داري و زيست مؤمنانه و اخلاقي او باقي مي‌ماند؟ اين منطق را هر عقل سليمي مي‌پذيرد.

چنين انساني آن‌گاه دموكراسي و حقوق بشر را مي‌شناسد و آن را مي‌آموزد و به كار مي‌گيرد كه امكانات پايه و اوليه زندگي،‌او را در شمار طبقه متوسط قرار دهد. در هر حال،‌زيست مؤمنانه و شهروند جهان شدن، بي‌ماية معيشت در خانه (وطن)،‌فطير است و قوام و دوام و پيشرفت را  از انسان مي‌گيرد.

طبيعي است كه ملت‌هاي خاورميانه خواهان الگوهايي از دموكراسي باشند كه با پيشينيه و شرايط فرهنگي آنان تلائم و سازگاري داشته باشد. در اين ميان، فرهنگ (و دين كه از وجوه ستبر فرهنگ است) در سياست و حكومت تأثير مي‌گذارد. وقتي« دموكراسي مسلمانان» تأسيس مي‌شود، نمايندگان مردم، خواسته‌هاي موكلان خود را در تمام زمينه‌ها و ابعاد نمايندگي مي‌كنند. همان گونه كه دموكراسي مسيحيان با دموكراسي سوسياليست‌ها داراي تفاوت‌هايي است، دموكراسي مسلمانان نيز با اين دو،‌وجوه اشتراك و افتراق دارد.

در اين‌جا لازم است از خلط دو مفهوم «رابطه ميان دين و سياست» از سويي و «استقلال نهاد دين از حكومت» از سوي  ديگر به شدت پرهيز كرد.7 دين در سياست و حكومتگري تأثير مي‌گذارد،‌اما وظايف نهادهاي ديني و دولتي با يكديگر فرق دارد و هر نهاد مي‌بايد كار خود را بكند و در حوزه و حريم ديگري وارد  نشود. روشن است كه كار حكومت،‌سياستگذاري، قانونگذاري، تهيه برنامه و اجراي آن در زمينه‌هاي سياسي، اقتصادي،‌اجتماعي، فرهنگي و نظامي است. حكومت مسئول برقراري امنيت داخلي و نگاهباني از مرزهاي كشور، تأمين حقوق و آزادي‌‌هاي مردم و انجام مسئوليت‌هاي ملي در سياست‌خارجي بر پايه امنيت و منافع ملي است. اما كار نهادهاي ديني- كه به شكل داوطلبانه و مستقل تأسيس مي‌شوند-‌دين‌پژوهشي، دين‌شناسي، انتشار پژوهش‌هاي ديني، گفت‌وگو در باب دين و ايمان، ‌پاسخگويي به پرسش‌هاي مطرح شده در مورد دين و بر پايي‌مراسم و مناسك ديني دسته‌جمعي است.

اگرچه بر اين اساس، حكومت كار خود را مي‌كند و نهاد دين به انجام وظايف خود مشغول است،‌اما تعامل ميان اين دو نهاد مستقل، كاري مفيد و ضروري است. حكومت مي‌تواند از دستاوردهاي علمي، فلسفي، تفسيري و كلامي نهاد دين استفاده كند، و نهاد دين مي‌تواند به پرسش‌ها و مجهولات حكومتگران در باب نسبت دين با رشته‌ها و اموري كه حكومت با آن‌ها سروكار دارد، پاسخ بگويد. منحل شدن نهادهاي ديني در حكومت، كار آن‌ها را سترون مي‌كند، زيرا اين نهادها در آزادي و استقلال مي‌توانند فارغ از قيود و الزامات حكومتي به كار فكري بپردازند و از شائبه دستاويز قدرت سياسي قرار گرفتن،‌در امان بمانند. از سوي ديگر،‌حكومت نيز از دولتي شدن نهادهاي ديني زيان مي‌بيند، چرا كه نهادهاي ديني به صورت زيرمجموعه قدرت و اقتدار حكومت در مي‌آيند، يعني سياست‌ها، بودجه،امکانات و كاركرد آنان بايد در راستای تأييد عملكرد نظام حاكم باشد و قرائتي از دين ارائه كنند كه حاكميت را مقبول افتد. از اين رو، استفاده ابزاري از نهادهاي ديني و از ميان رفتن استقلال آن‌ها، اين نهادها را از درونمايه تهي مي‌سازد و به شكل تشريفاتي و ظاهري در مي‌آورد.

بعيد مي‌دانم كه جنبش‌هاي اخير خاورميانه منكر تأثيرگذاري دين بر سياست و حكومت از سويي، و عدم پايبندي به استقلال نهاد دين از حكومت از سوي ديگر باشند. تاكنون برخي نهادهاي ديني و مدني مانند اخوان‌‌المسلمين مصر در اين باره نظر خود را به درستي اعلام كرده‌اند. اما جزئیات اين موضوع مي‌تواند در گفت‌وگو ميان كشورهاي خاورميانه در چارچوب نهادهاي مدني و احزاب و در ميان روشنفكران و دانشمندان به بحث نهاده شود؛‌بحث‌هاي بنياديني كه مي‌توانند ثمرات و نتايج كاربردي مهمي در اداره امور جوامع منطقه خاورميانه بزرگ داشته باشند.

 

5. سياست‌ها و جهت‌گيري‌هاي جنبش‌ها در روابط خارجي

جنبش‌هاي اخير خاورميانه در ارتباط با قدرت‌هاي خارجي بويژه ايالات متحده آمريكا، سياستي همسو در پيش گرفته‌‌اند. اگر به سخن روشنفكران و سياست‌پيشگان پيشرو و مترقي كشورهاي خاورميانه در مصر، تونس، مراكش، اردن،‌عمان،‌عربستان، يمن و ديگر كشورها گوش بسپاريم، به خوبي در مي‌يابيم كه آنان درك دقيق و روشني از مداخلات خارجي و اتكاي رژيم‌هاي استبدادي به قدرت‌هاي خارجي دارند، ‌اما هدف ‌محوري آنان در مرحله كنوني، لگام زدن به اسب چموش استبداد داخلي است. آنان به تجربه دريافته‌اند كه هجوم قدرت‌هاي خارجي به سرزمين‌هايشان به علت خودكامگي، بي‌كفايتي، فساد و بي‌صلاحيتي بسياري از رهبرانشان بوده است. پس مي‌بايد كشور را خانه‌تكاني كرد و قانون‌ستيزان و بي‌لياقتان و فاسدان را از خانه بيرون ريخت تا قدرت‌هاي خارجي كه در پي تأمين منافع خويش هستند،دیگربار به سرمایه های كشور طمع نكنند و جرأت و جسارت دخالت در امور داخلي كشور را از ياد ببرند.

از سوي ديگر، راهبران فكري‌جنبش‌هاي خاورميانه به تجربه دريافته‌اند كه زياده‌خواهي و فرا رفتن از هدف‌هاي مشخص تحديد شده، نخست،‌جنبش‌ها را به اختلاف و تفرقه مي‌كشاند؛‌دوم، نيروي توانمند جنبش‌ها را در تبديل شدن به قدرت‌مدني و ملي، تحليل مي‌برد و تضعيف مي‌كند؛ سوم، مرزهاي واقعگرايي را مي‌شكند و جنبش‌ها را در خواب‌ها و خيال‌هاي رنگارنگ گرفتار مي‌سازد، به گونه‌‌اي كه مي‌پندارند هدف و مأموريت آنان،‌گشودن جبهه معارضه و كشاكش با تمام قدرت‌هاي كوچك و بزرگ جهان است. انديشه‌وران جنبش‌هاي خاورميانه از رمان دون كيشوت نوشته سروانتس درس گرفته‌اند كه با يك اسب و شمشير و نوكري كه تمام ارتش دون كيشوت است،‌نمي‌توان جهان را فتح كرد. ناچار آن مخبّطِ متوّهمِ تنها- كه حتي نوكرش نيز او را قبول ندارد- در اوج جنون، در بيابان به پرهّ هاي آسياب‌ها حمله مي‌كند، در حالي كه از غرور، ‌شكوه و افتخارِ دروغين ماليخوليايي سرشار گشته است.

 جالب توجه است كه در جنبش‌هاي اخير خاورميانه كسي ادعاي تغيير سياسي در سياره زمين و مديريت جهاني نكرده است.كنشگرانِ جنبش در صدد سروسامان دادن به خانه و كاشانه خويش هستند و پا را از گليم واقع‌بيني وسنجشگري عقلاني درازتر نكرده‌اند. چنان كه به طور رسمي اعلام شده،‌اصلاح‌طلبان و كنشگران تغيير براي نيل به حكومت‌هاي‌دموكراتيك، پايبندي خويش را به قراردادهاي دو جانبه، چند جانبه و بين‌المللي کشور هایشان نشان داده‌اند و سخني در تسويه حساب و ضديت با جامعه جهاني نرانده‌اند. اين همه به معني غفلت و يا عدم مسئوليت آنان نسبت به اصل بنيادين استقلال سياسي نيست. بي‌ترديد اين جنبش‌ها دغدغه استقلال دارند، اما تحميل قراردادهاي ناعادلانه و خدشه وارد آمدن به استقلال خويش را بيشتر در سياست‌ها و عملكردهاي حاكمان مستبد و فاسد خود جستجو مي‌كنند تا قدرت‌هاي خارجي كه همواره مترصد صيد ماهي از آب‌هاي گِل‌آلوداند.

باور من آن است كه جنبش‌هاي خاورميانه به هر اندازه كه در استقرار حكومت قانون و نظم دموكراتيك در كشورهايشان توفيق يابند، به همان اندازه در روابط خارجي به سطوح بالاتري از استقلال دست مي‌يابند. به سخن ديگر، استقرار حكومت‌هاي دموكراتيك درکشور های خاورميانه،‌با ارتقاء و تعميق استقلال سياسي آن ها، رابطه مستقيم دارد.

قدرت‌هاي خارجي، بويژه آمريكا و اروپا،‌در برابر استقلال‌طلبي كشورهاي خاورميانه - كه بي‌ترديد از ثمرات و بركات جنبش‌هاي اخير است-‌نمي‌توانند به مقابله برخيزند،‌چرا كه فلسفه عملگرايي8 به آنان آموخته است كه همواره هدف ها و منافع خود را با درك شرايط و وضعيت‌هاي جديد، تعريف و تعقيب كنند. اگرچه ايالات متحده و اروپا با حاكمان خودكامه و مادام‌العمر خاورميانه همسويي و همراهي مي‌كردند و منافع خود و متحدان خود- بويژه اسرائيل- را به خوبي به پيش مي‌بردند، اما اكنون كه ملت‌هاي خاورميانه يكپارچه به جنبش برخاسته‌‌اند و اوضاع سياسي و اجتماعي دگرگون گشته و رهبران مستبد به زير كشيده مي‌شوند، به نظر می رسد اين قدرت‌ها با راهبري خرد سياسي،‌خود را با افق‌هاي جديد در خاورميانه هماهنگ خواهند كرد. در افق آينده، هرگاه نظم و قانون در چارچوب دموكراسي در خاورميانه نهادينه شود،‌همكاري و روابط فعال قدرت‌هاي آمريكايي و اروپايي با كشورهاي خاورميانه، براي هر دو طرف از تعريف و صورتبندي جديدي برخوردار مي‌شود و داراي منافع متقابل خواهد بود.

 

6. حاكماني كه «مجبور» به كناره‌گيري از قدرت مي‌شوند

دريغا كه حاكمان خودكامه، فردي و مطلقه، از تجربه‌هاي گوناگون در جاي جاي جهان درس نمي‌گيرند و خود- به تصميم خود- از پلكان پوسيده قدرت استبدادي فرو نمي‌آيند. بايد كار به جايي برسد كه همه راه‌هاي مسالمت‌آميز مبتني بر گفت‌وگو و احترام متقابل و اعتماد و رضايت مسدود شود، تا آنان به زور جنبش مردم مجبور به كناره‌گيري شوند. گفته‌اند: «آزموده را آزمودن خطاست» و «من جرب المجرب حلت به الندامه»، اما ساحت فرعوني ديكتاتورها به حدي از عقلانيت و درايت و اخلاق و گذشت و مدارا فاصله دارد كه خود و اوهام خويش را عين حقيقت و مردم را ابزار خاموش برآوردن خيالات خويش مي‌پندارند. آنان اهل گفت‌وگو نيستند، چرا كه خود را خدايگان و مردم را بنده مي‌دانند؛ از اين رواست كه «تك‌گويي»9 از بالا و به صورت عمودي، جاي خود را به گفت‌‌وشنود10 رو در رو و افقي مي‌دهد و لاجرم فاصله ميان حاكمان و مردم روز به روز بيشتر و بيشتر مي‌شود.

اكنون آزمون‌هاي بزرگي در بطن جنبش‌هاي خاورميانه به چشم مي‌خورد كه آگاهي‌بخش و بصيرت‌افزا هستند. يكي از اين آزمون‌ها كه پيش چشم ملت ها قرار دارد،‌اين واقعيت است كه اگر حاكمان كشورهاي خاورميانه خود به استقبال تغيير و اصلاحات نروند و اندرز و انذار و بشارت اهل دانش و خرد در آنان اثر نكند، مردم آنان را مجبور به پذيرش قانون و ترك قدرت خودكامه و مطلقه خواهند كرد.

 

پانوشت‌ها

1. قوام، عبدالعلي: سياست‌هاي مقايسه‌اي، تهران، سمت، 1380، ص 47-31

 2. Nation Building

3. State Building

4. رمضاني، روح‌الله: چارچوب تحليلي براي بررسي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ترجمه عليرضا طيب، تهران، نشر ني، 1388، چاپ ششم، صص 41- 39.

5. «قذافي: مردم جان‌شان را براي من مي‌دهند»، روزنامه شرق ،‌چهارشنبه 11 اسفند 1389، شماره 1197، ص 6.

6. در مورد نقش تعيين‌كننده ليبراليسم سياسي در تأمين حقوق اقليت‌ها در نظام‌هاي دموكراتيك،‌مراجعه شود به: محمودي، سيدعلي: «خودكامگي اكثريت و حقوق اقليت‌ها در دموكراسي ليبرال»، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، دوره 39، شماره 2،‌تابستان 1388.

7. در مورد رابطه ميان دين و حكومت و استقلال نهاد دين از دولت، مراجعه شود به: محمودي، سيدعلي: «فلسفه استقلال نهاد دين، دانش، هنر و ادبيات از دولت»، آيين، شماره 32 و 33، آبان 1389؛ و «نسبت ميان دين و سياست در انديشه مهدي بازرگان»، بازرگان؛ راه پاك،‌تهران، كوير، 1384.

8. Peragmatism

9. Monologue

10. Dialogue

---

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست