---
دانشگاه
نیازمند آزادی و استقلال است
حامد زارع
امروزه در
مواضع برخي از مقامات بلندپايه كشور و همچنين فعالان سياسي و نخبگان،
مشاهده ميشود كه وضعيت كنوني ايران را «بحراني» ناميدهاند. در آغاز
ميخواهيم بدانيم «بحران» چيست؟ و چه ويژگيهايي دارد؟
بحران داراي
دو جنبه فردي و اجتماعي است. بحران به معني پديد آمدن وضعيت بيثباتي و
خطرناكي است كه در امور سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي يك
كشور روي ميدهد و با تغييرات ناگهاني و شتابنده همراه است. در ادبيات
علوم سياسي معاصر، بحران را با چهار ويژگي صورتبندي ميكنند:
1- بحران،
رخدادي غيرمنتظره است و موجب شگفتي ميشود.
2- بحران،
ايجاد ناآرامي ميكند.
3- بحران،
هدفها و مقاصد مهم حكومتي را مورد تهديد قرار ميدهد.
4- بحران،
نشاندهنده نياز جامعه به تغيير است.
ميتوان افزود
در وضعيتي كه نظام قديم قابليت بقا ندارد، بحران، فرآيند گذار محسوب
ميشود. نمونه روشن چنين وضعيتي را ايران در جريان انقلاب اسلامي 1357
تجربه كرد و دوران گذار از نظام پيشين به شرايط نوين انقلابي را پيمود.
در وضعيت بحراني، جامعه شاهد انفجار ناگهاني در چارچوب رخدادهاي
غيرمنتظره است؛ اعمال شگفتآور و غيرمنتظرهاي روي ميدهد؛ عنصر زمان
در امر تصميمگيري براي مردم معترض و حاكميت، نقش كليدي دارد.
ممكن است
حاكميت، بحران را با در پيش گرفتن سياستهايي براي رفع بحران پشت سر
بگذارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه ادامه بحران و ناتواني در حلوفصل
عوامل پديدآورنده آن، به فروپاشي سياسي بينجامد. بروز بحران، اعم از
سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي، نشان از آن دارد كه مطالبات
و درخواستهاي مردم به موقع و به درستي تنسیق و صورتبندي نشده است تا
در روند سياستگذاري، به صورت برنامه و قانون درآيد و از سوي دستگاه
اجرايي، جامه عمل به خود بپوشد. موقعي كه مطالبات و خواستههاي ملي
متراكم ميشود و تمهيدي براي انتقال آنها به درون نظام حكومتي به عمل
نميآيد، اين پديده متراكم دير يا زود به بحران ميانجامد. وقتي بحران
به ناگهان رخ داد و بالا گرفت، بهترين راهحل، شناخت مطالبات و عوامل
نارضايتي مردم، تلاش در جهت برآوردن خواستههاي قانوني، اعتمادسازي و
تامين تدريجي رضايت شهروندان است.
بدترين
راهحل، بيترديد، مواجهه خشونتآميز با معترضان و كاربرد زور و سركوب
در برابر مردم است. اين سياست، به حل بحران نميانجامد، بلكه دو اتفاق
را موجب ميشود: نخست، بالا گرفتن امواج بحران و دامنگستر شدن آن. دوم،
فروكش كردن بحران بهطور موقتي و سر بر آوردن آن در فرصتهاي پيش رو.
بنابراين، پاسخ قانوني و صلحآميز به معترضان بهترين راهحل و سركوب
آنان بدترين اقدام است.
بيترديد،
نشانههاي چهارگانهاي كه ذكر كردم، هميشه از نظر كمي در يك حد معين و
ثابت آشكار نميشود؛ اما در هر حال «غيرمنتظره بودن»، «ناآرامي»،
«تهديد مقاصد مهم حكومتي» و «نياز به تغيير»، از ويژگيهاي اصلي بحران
است. البته جنبههاي مختلف بحران بر يكديگر اثر ميگذارند و از يكديگر
متاثر ميشوند: بهعنوان مثال، بحران سياسي ميتواند بحران اقتصادي را
تشديد كند و برعكس. بحران اجتماعي نيز ميتواند به بحران سياسي منجر
شود.
آيا وضعيت
ايران در حال حاضر بحراني است؟
به نظر
ميرسد، با تكيه به معيارهاي مطرح شده در علوم سياسي، رخدادهاي پس از
انتخابات رياستجمهوري در ايران را ميتوان «بحران» ناميد. چنانكه پيدا
است اين رخدادها غيرمنتظره و ناگهاني بود، منجر به ناآرامي شد، ساختار
سياسي را زير تاثير خود قرار داد و همچنين نشان داد كه جامعه خواهان
تغييرات اساسي است.
گفته
ميشود علوم انساني بحرانآفرين هستند. آيا علوم انساني، به ويژه علوم
سياسي به واقع بحرانآفريناند؟
پرسش عجيبي
مطرح ميكنيد! مگر «علم» ميتواند بحرانآفرين باشد؟ علم ميآيد تا
بحرانها را حلوفصل كند، نه اينكه بحران بيافريند. دوستداران علم،
بحرانها را در پرتو نور علم، فرو مينشانند. اين دشمنان علم و دانايي
هستند كه بحران ميآفرينند. دانشگاه – كه در دايره علوم انساني، به علم
و فلسفه اشتغال دارد -، در شناخت ماهيت امور ميكوشد و از ماهيت چيزها
پرسش ميكند. مطرح كردن پرسش، تشكيك، نقادي و سنجش چيستي، چرايي،
چگونگي امور كه بحرانآفريني نيست. پرسش، ترديد و نقد، ماهيت امور را
آشكار ميكند تا «تناقضها» و «متناقضنماها» آشكار شوند. بحرانآفرين
كساني هستند كه به جاي پژوهش و سنجش آگاهانه امور، از طرح پرسش، از
تشكيك و از نقادي جلوگيري ميكنند. وقتي پرسش و نقد و چون و چرا در
جامعه موقوف شود، بايد در انتظار بروز علائم بحران بود.
دانش و فلسفه،
داراي قلمروي مستقل است. مرزهاي علوم انساني – كه ناظر به پرسش شما است
-، توسط منطق و روشهاي علمي تعيين ميشود.
جغرافياي
دانش، به پهنه و گسترگي ذهن بشر در سياره زمين است.در گستره اين
جغرافيا، دعاوي اهل معرفت آزادانه مطرح ميشود. نظريهها، پارادايمها
و ديگر اشكال معرفتي كه بتوانند به نحو منطقي همراه با ادله از خود
دفاع كنند، در اين جغرافيا به حيات خويش ادامه ميدهند و آنها كه قادر
به دفاع علمي از خود نباشند، لاجرم به بيرون اين جغرافيا پرتاب
ميشوند.
ما در
عرصههاي علمي كشور، به ويژه در دانشگاهها، هم به متون تاليفي دقيق،
روشن و منقح، و هم به ترجمههاي تخصصي موثق توام با امانتداري، صحت و
قابل فهم بودن نياز داريم. در انتقال علوم انساني به كشور و آموزش آن،
بايد در عين دقت و امانتداري، مقتضيات فرهنگي جامعه ايراني را در نظر
گرفت. براي نمونه، اين كار در نظريههاي توسعه و در روشهاي سياستهاي
مقايسهاي، با نگاه به مقتضيات جامعههاي غربي و شرقي اعمال شده است.
حتي در شناخت انقلابهاي بزرگ جهان، گاه نظريهپردازاني با شهامت به
تكميل روشهاي شناخت خود اهتمام كردهاند. نمونه مثالزدني آن اسكاچيول
است كه با مطالعه در انقلاب ايران، مدل شناخت خود را از انقلابها
اصلاح و تكميل كرد، تا شناخت دقيقي از انقلاب ايران به دست آورد.
اما بايد
تاكيد كنم كه اين تمهيدات به معني برچسب غربي و غيرغربي زدن به علوم از
جمله علوم سياسي نيست. قانونمنديهاي علوم انساني (از اقتصاد و
جامعهشناسي گرفته، تا علوم سياسي و روانشناسي) داراي كليت و شمول (Universality)
است. اگر چنين نباشد كه نام «علم» نميتوان بر آنها نهاد. دانشها را
بايد با فروتني علمي فرا گرفت و سپس با دليري همراه با حزم و احتياط
(بدون خودبيني و تهور) به نقد آنها پرداخت.
توصيه ميكنم
فعلا در همين حد تلاش كنيم و برآيند كار منظم و خستگيناپذير خود را در
اختيار كشور قرار دهيم و اصرار نداشته باشيم كه براي «نظريهپردازي»،
كرسي و ميز و صندلي تدارك كنيم. نظريهپردازي، نه به فرش حاجت دارد و
نه به كرسي. چنانكه تاريخ علم و فلسفه نشان ميدهد، در هر قرن تعداد
«نظريهها» در علوم انساني به سختي به تعداد انگشتان دو دست ميرسد.
بهعنوان
مثال، توماس هابر، جان لاك، ديويد هيوم، ژان ژاك روسو و ايمانوئل كانت
در ميان فيلسوفان اروپايي، «نظريهپرداز» بودهاند. محاسبه كنيد در قرن
هجدهم چند فيلسوف نظريهپرداز در غرب ظهور كردهاند. همين محاسبه را در
مورد تاريخ ايران در 1400 سال اخير پيرامون علوم انساني انجام دهيد. در
هر قرن، چند نظريهپرداز در ايران داشتهايم؟
توصيه ميكنم
«نظريه» و «نظريهپردازي» را به حال خود رها كنيد. هر زمان، نظريهاي
در ذهن و ضمير انديشهوري پديد آمد، او خود همانند تبار نظريهپردازان،
آن را بر صفحات كاغذ منعكس ميكند. به صراحت ميافزايم كه از «كرسيهاي
نظريهپردازي»، «نظريه» عايد كشور نميشود (چنانكه تاكنون نشده است)؛
اگرچه بيترديد بعضيها ميتوانند مزايايي از قبل اين كرسيها فرا چنگ
آورند.
پرسشی که
در اینجا مطرح می شود، موضوع استقلال نهاد دانش و دانشگاه است. این
استقلال به چه معنایی است؟ روابط میان
دانشگاه و حاکمیت را چگونه تبیین می کنید؟
پرسش
مهمی است.آنچه دراین مورد اهمیت دارد،
به رسميت
شناختن استقلال قلمرو دانش و پژوهش و وانهادن آن به اهل دانش و پژوهش
است. اين سخن، نه به معني عدم تعامل حاكميت با دانشگاههاو نهادهاي
پژوهشي است و نه فراموش كردن ضرورت نقد و ارزيابي نظريهها و روشهاي
علمي و فلسفي است. حاكميت ميتواند نيازهاي كشور را در تربيت نيروي
انساني متخصص به دانشگاه منعكس كند؛ به اين معني كه انواع تخصصها و
شمار دانشآموختگان مورد نياز كشور را با دانشگاه در ميان بگذارد، اما
كار علمي در دانشگاهها و نهادهاي پژوهشي بايد بهطور مستقل به خود
استادان و پژوهشگران سپرده شود. دخالت در هدفها، روشها و درونمايه
كارهاي علمي، برعهده اهل دانش و تحقيق است نه حاكميت.
در كار علمي،
تعبيه «كاتاليزور»، «فيلتر» و اعمال هرگونه مميزي (سانسور)، تا آن حد
نادرست و قبيح است كه حاجت به شرح و بسط ندارد؛ فقط يادآور تجربه سياه
و شرمآور كليسا در قرون وسطي است.
نظريهها و
دعاوي علمي و فلسفي بايد منتشرشوند.
پس از
انتشار،چنانکه گفتم، اهل دانش و نظر به نقد و ارزيابي آنها ميپردازند.
در فرآيند نقادي، صدق و كذب اين نظريهها و دعاوي و ميزان سازگاري و يا
ناسازگاري آنها آشكار ميشود. در نهايت، آن نظريهها و دعاوي كه قدرت
دفاع از خويش را در عرصه نقد علمي دارا هستند باقي ميمانند و آنها كه
در بوته نقد، ناسازگاري و عدم صدق خود را آشكار ميكنند، لاجرم به
كناري نهاده ميشوند. ميخواهم بگويم كه در كار علمي دانشگاهها و
نهادهاي پژوهشي دخالت و امر و نهي كردن و ديوارهاي «بايد» و «نبايد»
كشيدن، دانش و دانشگاه و پژوهش و پژوهشگاه را تباه و ويران خواهد كرد.
سياستزدگي دانش و پژوهش براي كار علمي و پژوهشي و براي دانشگاه و نهاد
پژوهشي، سم مهلك است. بايد اهل دانش را براي نيل به حقيقت در كار علمي
آزاد گذاشت. دانشمند و پژوهشگر، در فرآيند دانش و پژوهش، كار خود را با
پرسشهاي معيني آغاز ميكند. او با روش معيني به يافتن پاسخها
ميپردازد؛ پاسخهايي كه در آغاز و حتي در ميانه راه و تا پايان كار،
براي او معلوم نيست. وقتي او خود از آغاز نميداند كه فرجام پژوهش او
چه خواهد بود، چگونه ميتواند پيشاپيش با عرضه نتايج كار خود، موجبات
اطمينان خاطر حاكميت را فراهم سازد و يا قول و تضمين بدهد كه
دستاوردهاي علمي او موافق خواست و توقع اهل سياست خواهد بود؟ بهعنوان
مثال، آزمون فرضيه «افزايش و يا كاهش فاصله ميان ملت – دولت» را در
پژوهش خود، از همان آغاز با قيد نشان دادن «كاهش فاصله» دنبال كند و
بالعكس.
دخالت در
محتوا و درونمايه كار علمي دانشگاهها و نهادهاي پژوهشي براي دانش،
استادان و پژوهشگران و دانشگاه و نهادهاي پژوهشي و بالمال براي جامعه
بحرانساز خواهد بود. در اين صورت، دانشگاه و نهاد پژوهشي كه بايد در
فرو نشاندن بحرانها كارساز باشد و در توسعه متوازن و مداوم كشور نقش
سازندهاي ايفا كند، خود در بحران و آشفتگي فرو خواهد افتاد. آن وقت
بايد خردمندان كاردان و كارآمدي پيدا شوند كه دانش و دانشگاه را از
ورطه بحران نجات دهند.
دانش، استاد،
پژوهشگر و دانشگاه، در آزادي و استقلال – همانند درخت – قد ميكشد،
تناور ميشود و ثمر ميدهد.
---