Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

«شهروندان خوب» در دولتشهر ارسطو

پیامد های دو مفهوم « انسان خوب »  و«شهروند خوب  »

 

يكي از مفهوم‌هاي بنيادين در فلسفه سياسي ارسطو (322-384 ق.م) كه با گذشت حدود دو هزار و پانصد سال هنوز تازگي و اهميت خود را در روزگارما حفظ كرده است، مفهوم «شهروند»، انواع، ويژگي‌ها و ارتباط آن با مفهوم «فضيلت» است.

مراد ارسطو از «شهر» (polis) «جامعه سياسي» است و «شهروند»، ترجمه) polites يوناني)Citizen(انگليسي) و  )citoyen فرانسوي) است.

ارسطو در آغاز كتاب سوم رساله سياست، به ما يادآور مي‌شود كه « هر شهر از جمع شهروندان پديد مي‌آيد. »(1) او جايگاه فرد را در ارتباطش با شهر مي‌بيند و نه با ديگر شهروندان كه با او در جامعه سياسي زندگي مي‌كنند. از نظر ارسطو «شهروند كسي است كه در شهري كه مسكن او است، حق دادرسي و بيان عقيده درباره امور [از طريق شوراهاي ملي] را دارا است.»(2)

بنابراين، شهروند داراي حقوقي است كه حق برخورداري از مسكن (مالکيت)، حق دادرسي و حق آزادي بيان و آزادي

عقيده، از مهم‌ترين آن ها است. اين شهروند است كه شهر را پديد مي‌آورد و شمار شهروندان بايد به حدي باشد كه استقلال زندگي آنان را تامين كند.

ارسطو در پي تعريفي از انسان است كه بتوان او را بدون هيچ قيد و شرطي شهروند ناميد. در اين تعريف، افراد داراي منع و حجر جاي نمي‌گيرند تا شهروند ناميدن آنان مستلزم رفع منع و حجر باشد. در نگاه او، «شهروند محض و مطلق كسي است كه حق اشتغال به وظايف دادرسي و احراز مناصب را دارا باشد. »(3) البته چنين تعريفي از شهروند در هر حكومتي تعين نمي‌يابد. شهروند آزاد و داراي حقوق انساني را، به باور ارسطو، بايد در حكومت دموكراسي يافت.

«انسان خوب» كيست؟ «شهروند خوب» كيست؟ ارسطو سپس خود را با اين پرسش‌ها درگير مي‌كند؛ پرسش‌هايي كه در روزگار ما نيز در ميان فيلسوفان، انسان‌شناسان، عالمان اخلاق و جامعه‌شناسان، همچنان به طور جدي مطرح است. شهروند خوب كسي است كه داراي فضيلت باشد. فضيلت از نظر ارسطو چهار خصلت بزرگ اخلاقي را دربرمي‌گيرد، شامل احتياط يا فرزانگي، ميانه‌روي، دليري و دادگري. اگرچه شهروندان هر يك داراي وظايفي هستند، اما همگي در راه عدالت جامعه خود تلاش مي‌كنند، جامعه‌اي كه چيزي جز «سازمان مملكت» آنان نيست. پس هر گاه مملكت‌ها متفاوت و گوناگون باشند، فضيلت شهروندان نيز يگانه و مطلق نتواند بود. ارسطو سپس نتيجه مي‌گيرد كه «مي‌توان شهروند خوب بود بي‌آنكه الزاما فضيلت ويژه يك آدم خوب را داشت. »(4) برخورداري يك جامعه از انسان‌هايي كه همگي خوب و نيك سرشت باشند، امري محال است. پس در پي سراب محالات نبايد دويد. راه چاره آن است كه به تربيت «شهروند خوب» بپردازيم كه امري ممكن است. شهروند خوب در انديشه ارسطو كسي است كه به وظايف خود به بهترين وجه عمل مي‌كند؛ همانند ناوياني كه با هماهنگي و همكاري مشترك، هر يك وظيفه خويش را به درستي انجام مي‌دهد: يكي پارو مي‌زند، ديگري سكان را نگاه مي‌دارد، سومي ديده‌باني مي‌كند و چهارمي كار ويژه ديگري را انجام مي‌دهد. ارسطو در تفكيك ميان شهروند خوب و انسان خوب، با بياني صريح مي‌نويسد: «براي آن كه كشوري به‌صورت كمال مطلوب پديد آيد، همه افراد آن بايد فضيلت يك شهروند خوب را داشته باشند، ولي محال است كه همه ايشان فضيلت يك آدم خوب را داشته باشند ؛ مگر آن که مقررداريم كه فقط آدم‌هاي خوب يا بد از حق شهروندي برخوردار شوند.»(5)

تفكيك «شهروند خوب» و «انسان خوب» از يكديگر، كار بزرگي است كه ارسطو انجام مي‌دهد و خود به فلسفه و پي‌آمدهاي آن به درستي واقف است. نخست اين كه برخورداری از انسان‌هاي خوب به عنوان تشكيل‌دهندگان جامعه و سازندگان قدرت، امري ناممكن و تعليق به محال است. بنابراين، وقتي نمي‌توانيم انسان خوب در هيات يك جامعه و ملت تربيت كنيم، بايد به كاري دست بزنيم كه ممكن و قابل انجام باشد و آن تربيت شهروند خوب است. دوم اين كه، اگر تصميم به تربيت انسان خوب در جامعه گرفتيم، (صرف‌نظر از اين كه معني «خوب» چيست)، تكليف آنان كه تربيت ما را نپذيرفتند و «انسان بد» ناميديمشان، چه مي‌شود؟ آيا از حقوق شهروندي محروم مي‌گردند و به‌عنوان افرادي عاطل و زائد به كنج انزوا رانده مي‌شوند؟ ارسطو در تعريف افراد جامعه، از دايره كوچك انسان‌هاي خوب مي‌گذرد و دايره بزرگ شهروندان خوب را ترسيم مي‌كند تا همه افراد بدون هيچ قيد و شرطي شهروند خوانده شوند. از اين‌رو، در شهر ارسطو، «خودي» و« غيرخودي» وجود ندارد. او در شهر خود، «فضيلت شهروند خوب» را مي‌پذيرد و «فضيلت آدم خوب» را رها مي‌كند تا همگان در شهر با يكديگر و در كنار هم زندگي كنند و كشوري در حد مطلوب به پا سازند. البته فضيلت از نظر ارسطو مطلق نيست و ماهيت آن به حسب افراد تفاوت دارد. از سوي ديگر، فضيلت انسان به عنوان شخص، با فضيلت انسان به عنوان عضو جامعه سياسي فرق می کند. همچنين، در چارچوب جامعه سياسي نيز فضيلت‌هاي شهروندان با يكديگر داراي تفاوت است.

ارسطو «شهروندان راستين» را فقط اشخاص مي‌داند كه «در اداره حكومت شركت كنند و از احترامات آن برخوردار شوند.»(6) مشاركت شهروندان در اداره حكومت به معني آن است كه هر شهروند سهمي از قدرت سياسي را دارا است و در مقام شهروند مي‌تواند سياست‌ورزي كند. افزون بر اين، شهروندان راستين به‌عنوان افراد داراي حقوق اساسي، اشخاصی داراي حرمت‌اند و به آنان احترام نهاده مي‌شود. شهروند كسي است كه انسان بودن او و برخورداري او از فضيلت، وي را در خور و شايسته احترام مي‌سازد. ارسطو سپس مي‌افزايد: « به‌راستي كسي كه در يك شهر از احترام و مناصب حكومت بي‌بهره باشد، مانند بيگانه‌اي است كه در آن سكونت اختيار كرده است. ولي هر گاه [برخي] از افراد را به بهانه و ظاهرسازي از حكومت محروم كنند، غرض فريفتن كساني است كه در حكومت سهيم‌اند.»(7) حكومتي كه شماري از افراد ملت را از مشاركت سياسي محروم مي کند‌ و حرمت آنان را نگاه نمي‌دارد، درواقع به آنان به چشم بيگانه (خارجي) مي‌نگرد. اين افراد «رعيت» (subject) تلقي مي‌شوند، نه شهروند. بنابراين، ملت دست‌كم به دو بخش تقسيم مي‌گردند: رعيت كه فاقد حق مشاركت سياسي است و سزاوار تكريم و احترام نيست؛ ‌شهروند كه درخور هر گونه احترام است و سمت يا سمت‌هاي گوناگون به او سپرده مي‌شود. جماعت نخست، «غيرخودي»اند و جماعت دوم «خودي».

شهروندان شهر ارسطو بايستي اين عقيده را بپذيرند كه هستي آنان صرفا براي سود خود آنان نيست، «بلكه همه شهروندان به کشور تعلق دارد و هر يك جزئي از كشوراند و نگهداري جزء، به طبع، از نگهداري كل جدا نيست.»(8) هنگامي كه همه شهروندان به كشور تعلق داشته باشند و افرادي از حقوق شهروندي محروم نشوند و به تعبير ارسطو مانند بيگانه به آنان نگريسته نشود، قابل درك است كه آنان خود را جزئي از شهروندان بدانند كه برآمدن و بقاي شهر، به لطف وجود آنان است. البته برخورداري از حقوق شهروندي در كشورهايي ممكن است كه از دموكراسي حداكثري برخوردار باشند. در اين دموكراسي، به تعبير ارسطو، «همه طبقات مردم در آن شركت دارند.» دموكراسي حداكثري، براي هر كشوري قابل تحمل نيست و پايداري آن مشروط است به «قوانين و عادات پسنديده.» در اين دموكراسي‌ها، تلاش رهبران سياسي آن است كه با افزايش شمار شهروندان، نيروي ملي را افزون‌تر و استوارتر سازند. آنان به همگان حق شهروندي مي‌دهند.(9) بنابراين، در دولتشهر ارسطو، كشور از آن همه شهروندان است؛ كشوري كه بر پايه دموكراسي فراگير بنيان نهاده مي‌شود. آشكار است كه تمركز بر مفهوم شهروند در فلسفه سياسي ارسطو، به معني ناديده گرفتن ديگر مولفه‌هاي انديشه سياسي او در مقام يك نظريه‌پرداز نيست. مي‌توان در اركان و اجزاي فلسفه سياسي ارسطو موارد متناقض و ناسازگار با انديشه‌هاي او در باب شهروندي را نشان داد كه اين نوشتار در مقام مطرح كردن آن نيست.

 

جالب توجه است كه ايمانوئل كانت (1804-1724) در قرن هجدهم ميلادي تفكيك ميان انسان خوب و شهروند خوب را در فلسفه سياسي خويش به ميان مي‌آورد. ترديدي نداريم كه كانت با ميراث فلسفه يونان – به شهادت آثارش- به خوبي آشنا بوده است؛ اما اينكه موضوع تفكيك انسان خوب از شهروند خوب را از ارسطو گرفته يا خود به چنين برداشتي دست يافته، براي من روشن نيست. دست‌كم مي‌توان گفت كه در موضوع اين تفكيك بنيادين و بسيار هم، سخن كانت ما را به ياد سخن ارسطو مي‌اندازد. ارسطو و كانت در باب موضوع شهروندي، هر دو از مساله و دغدغه‌اي مشترك سخن گفته‌اند.

كانت تمثيلي معني‌دار و به يادماندني  درباره انسان دارد. او با مشاهده دو قوه متعارض در نهاد انسان، كه يكي او را به سوي خرد و خير رهنمون مي‌شود و ديگري، او را به سوي هوا و هوس و شر مي‌كشاند، مي‌گويد از چوب پرپيچ و خم انسان، چيزي درست و حسابي نمي‌توان درست كرد! اگر نمي‌توانيم انسان خوب، يعني انساني كه همواره از خرد و وجدان ا خلاقي فرمان مي‌برد، تربيت كنيم، بايد در پي پرورش شهروند خوب باشيم. كانت بخش بزرگي از عمر خويش را در كار فلسفه اخلاق سپري كرد. او به پرورش انسان اخلاقي باور داشت، اما در عين حال دريافت كه نمي‌توان در يك كشور، همه مردم را بر مدار اخلاق تربيت كرد و انتظار داشت كه همگان وفق وجدان اخلاقي خويش عمل كنند. از اين رو، در طرح نظام جمهوري بر پايه دموكراسي نمايندگي، از ضرورت تربيت شهروند خوب سخن گفت؛ يعني انساني كه بر اساس قانون و نظم در كنار ديگر شهروندان زندگي كند، از آزادي برخوردار شود، با همگنان خويش به همكاري و رقابت برخيزد و به الزامات نظام جمهوري دموكراتيك وفادار باشد.(10)

تاكيد نسبت به تربيت شهروند خوب در ادبيات ارسطو و كانت، به هيچ‌وجه به معني تعطيل كردن پرورش انسان خوب نيست. در كار تربيت انسان خوب مي‌توان و بايد كوشا بود و هرگز مدرسه پرورش انسان خوب را تعطيل نبایدكرد؛ اما بايد دانست كه تربيت انسان كاري به غايت دشوار است و نمي‌توان در يك كشور همه مردم را به زیور صفات و ملکات اخلاقي مزين كرد. كاري كه انجام آن با توفيق بيشتري قرين است، تربيت شهروندان خوب بر پايه حق و قانون است.

تفكيك ميان انسان خوب و شهروند خوب، پيامدهايي بسيار مهم و اساسي دارد. نخست اينكه چنين تمييزي، هرگونه جزميت و مطلق‌گرايي و در عين حال آرمان‌طلبي سراب گونه در مورد سرشت و شخصيت نوع انسان را كنار مي‌گذارد. جهان ما در بر گيرنده انسان‌هايي است كه اگر چه هريك غايت ذاتي و في‌نفسه و واجد كرامت‌اند، اما اغلب آدم‌هاي متوسطي هستند كه هم به خرد خويش رجوع مي‌كنند و هم گرفتار دام احساسات، هيجانات و غرايز انساني هستند. بنابراين، در تربيت چنين موجوداتي، بايستي موانع و محدوديت‌هاي بشري را با واقع‌بيني در نظر گرفت و توقعات خود را محدود كرد. دوم اينكه فرق است ميان تربيت انسان خوب و شهروند خوب براي عضويت آنان در جامعه سياسي. اگر در نظام آموزش و پرورش يك كشور (از كودكستان تا دانشگاه) هدف تعليم و تربيت، پرورش انسان خوب باشد، طبعا برنامه‌ريزي در همين راستا شكل مي‌گيرد و به اجرا در مي‌آيد، یعنی تلاش در جهت ارائه الگوهاي اخلاقي با تاكيد زياد نسبت به مكتب اخلاقي فضيلت‌گرايي. اما اگر هدف نظام آموزش و پرورش، تربيت شهروند خوب باشد، تاكيد بر آشنايي افراد با حقوق و وظايف قانونی آنان، محور تعليم و تربيت خواهد بود. به سخن ديگر، تربيت انسان خوب «خير» محور و تربيت شهروند خوب «حق» (right)محور است.(11)

تجربه نشان داده است كه در راه آماده ساختن يك ملت براي هم‌انديشي، هم‌سخني و هم‌كنشي در جهان امروز و در پهنه يك كشور، تربيت انسان خوب تعليق به محال است و راهي به دهی نمي‌برد. درواقع، شكست تربيت يك ملت به‌عنوان انسان‌هاي خوب،گذرگاهی جز برنامه‌ريزي در جهت تربيت شهروند خوب برای ما باقي نمي‌گذارد؛ يعني انسان‌هايي كه خود راه زندگي سعادتمندانه و الگوي خير خويش را برمي‌گزينند، اما در مقام شهروند، بر مدار نظم و قانون، به حقوق و قلمرو آزادي ديگر شهروندان احترام مي‌گذارند.(12)

ارسطو و كانت، با تفكيك ميان دو مفهوم انسان خوب و شهروند خوب، راه درست همزيستي انسان را به ما نشان داده‌اند. پيمودن راه درست به نيروي فهم و اراده ما بستگي دارد.

 

یادداشت ها

  1. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیر کبیر، 1358، چاپ سوم، ص100.

  2. همان، ص103.

  3. همان، ص101.

  4. همان، ص108.

  5. همان، ص109.

  6. همان، ص115.

  7. همان.

  8. همان، ص329.

  9. همان، ص269.

  10. سید علی محمودی، فلسفه سیاسی کانت، اندیشه سیاسی در گستره فلسفه نظری و فلسفه اخلاق، تهران، نشر نگاه معاصر، 1386، چاپ دوم.

  11. سید علی محمودی، « چرا اولویت حق بر خیر ، شالوده آزادی و دمکراسی است؟» ، آئین، شماره 24و25 ، آذر و دی 1388.

  12. همان.

---

 

     نسخه پی دی اف

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست